زندگی نامه، مصاحبه ها، مقالات، دکتر فضل الله صلواتی

تصاویر، دست نوشته ها، زندگی نامه، مصاحبه ها، مقالات و...

زندگی نامه، مصاحبه ها، مقالات، دکتر فضل الله صلواتی

تصاویر، دست نوشته ها، زندگی نامه، مصاحبه ها، مقالات و...

تسلیت درگذشت مرحوم اکبر رضی زاده

«إِنَّالِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ »


به یاد  عزیز از دست رفته، مرحوم  اکبر رضی زاده

درگذشت شاعر، نویسنده و روزنامه نگار متعهد و شایسته، روانشاد اکبر رضی زاده را به اهل قلم، خانواده مطبوعات، محافل و انجمن های ادبی و همسر،‌ فرزندان و دامادها و دیگر بازماندگان آن استاد گرامی تسلیت می گوید.

او که همواره در تلاش بود با نوشته هایش، فقر اقتصادی و اجتماعی را به نقد بگذارد و دریچه های امید را بگشاید، خدایش مورد لطف و عنایت بی منتهای خود قرار دهد.

روحش شاد و قرین رحمت الهی

اصفهان اسفندماه 1400 - فضل اله صلواتی 

ادامه مطلب ...

نقدی بر گفتار خانم وسمقی

« نقدی بر گفتار خانم وسمقی »

فضل الله صلواتی


ما را که در دانشکدۀ الهیات برای اخذ مدرک بالا، آموزش می­دادند، بخشی از مُغنی و قسمتی از تفسیر کشاف و تفسیر فخر رازی و چند متن عربی و فقهی را برایمان می­خواندند و سپس آزمون می­گرفتند و مدرک می­دادند، بعضی طلبه­هائی که با ما بودند و این درس­ها را گذرانده بودند برایشان فوت آب بود، آنها اندکی در زبان خارجی ضعیف بودند و لنگ می­زدند و چون فارغ­التحصیل شدیم، هیچکدام خود را علامۀ دهر نمی­دانستیم و زیر پِل پیغمبر و قرآن و وحی را نمی­زدیم و بی پروایی سرکار خانم وسمقی را نداشتیم، ما و دیگر فارغ التحصیلان را آن جرأت و جسارت نبود که در معقولات اظهار نظری کنیم و به آن نتیجه برسیم که پیامبری مبعوث نشده و وحی نیامده و فرشته ها و ملائک دور از واقعیت هستند و تأکیدات قرآن در خصوص خدا و پیغمبر و قرآن همه دروغ بوده و واقعیت ندارد، چنانکه سرکار خانم به این نتیجه رسیده­اند و در کتاب «مسیر پیامبری» حتما برای دانشجویان خود تدریس می­کنند گفته­اند که: «رابطه انسان با خدا هرگز از سوی خدا آغاز نشده و خدا کسانی را به عنوان فرستادۀ خویش برنگزیده است و پیامبران حاملان وحی و پیام­آورانی از آسمان به زمین نبوده اند» خدا آدمها را آفریده و آنها را رها کرده!

برداشت آن است که اگر خدائی وجود داشته، بیکار و علاف حتما تنها روی تختی نشسته و به آسمان خوش­نما، نگاه می­کند، نه پیغمبری نه وحی، نه سخنی، نه آدم و نوحی و نه ابراهیم و موسی و عیسا و محمدی! اصلا بعثتی که در قرآن است واقعیت ندارد «اناانزلنا» و «انا ارسلنا» در قرآن نداریم، ابراهیم خودش را در آتش نمرود انداخت و بعد خودش آن آتش را سرد و سلامت کرد، و موسی به کوه طور برای کوهنوردی رفته بود و الواح را خودش حجّاری کرده بود و عیسی خودش خواسته بود که بدون پدر به دنیا بیاید و محمد رنجهای قریشیان را برای اعلام کلمۀ توحید، خودش به سر خودش آورده بود! کدام توحید؟ کدام نبوت؟ این داستانهائی است که شاعران و کاهنان ساخته­اند، مگر حکیم ابوالقاسم فردوسی به خوبی داستان رستم و سهراب را به تصویر نکشیده «که رستم یلی بود در سیستان/ منش کردمی رستم داستان» من هنرمند بودم و افسانه رستم و سهراب را ساختم و یا حکیم نظامی، لیلی و مجنون را به زیبائی خلق کرده که دختر و پسری در زمان عبدالملک مروان به یکدیگر عاشق می­شوند، آنگاه نظامی آن را می­پروراند و افسانه می­سازد و یا مولوی موسی و شبان را در برابر هم قرار می­دهد و اندیشه­های الهی خود را بازگو می­کند...

خانم وسمقی استاد دانشگاه­های آلمان و سوئد، افسانه ها را با کتابهای آسمانی مقایسه کرده­اند و همه را یکسان می­بینند، یزید پسر معاویه هم به همین نتیجه رسیده بود که: «ولا خبر جاء و لا وحیٌ نزل» نه خبری بود و نه وحیی و اینها همه بازیگری بنی­هاشم بوده است، اگر افرادی می­خواهند بدعتی تازه بیاورند، سعی می­کنند مثل ابوسفیان و معاویه و یزید خونخوار و خونریز نباشند، قرآن را دروغ پنداشتن عین کفر است، آن را ساختۀ دست بشر دانستن نهایت بی­ایمانی و بی­انصافی است، مگر کافران در زمان هر پیغمبری جز این می­گفتند؟ و پیامبران خدا را آزار می دادند، یا می­کشتند؟

حضرت علیّه مدعی شده­اند: «انسان است که در جستجوی خداست» یعنی هر کس اجازه دارد، برای خود خدائی دست کند، آنکه پول دارد از طلا و آنکه ندارد از چوپ و گِل و با آن خدا رابطه برقرار کند، پیغمبران منادی توحید و یکی شدن بودند، همۀ آنها یک خدا را نشان می­دادند و توصیف می­کردند که اکنون خانمی که در کشور سوئد به آرامی زندگی می­کنند و نانشان در روغن است و عیششان مدام و جهانشان به کام است، بازگشته­اند به دهها هزار سال پیش که خدا اختراع خود بشرها است! «و انسان مبتکر رابطه با خدا است» و پیغمبران مبتکران این رابطه­اند، آدمها خودشان هستند که خلق می­کنند و جهان هستی را آفریده­اند و کلید نظم جهان را زده­اند و کتابهای الهی را تنظیم کرده­اند و در بسیاری دست برده­اند «و یحرفون الکلم» انجام داده­اند.

کسی نمی­پرسد که چگونه پیغمبر در جهان می­گردد تا خدا را بیابد، به آسمان که نمی­تواند پرواز کند، فرشته­ای را هم ندارد که سرکار خانم انکار می­کند، با کدام اندیشه و معلومات می­تواند به جستجوی خدا بپردازد، کامپیوتر و تلفن همراه هم ندارد که روی کلمه «جستجو»کلیک کند، تا خدائی پیدا شود و اگر پیدا کرد، این خدای دریافتی خودش است، نه خدای دیگران، و از این خدای کشف شده پیام می­گیرد و به مردم پیام می­دهد، عجیب است!

ذات نایافته از هستی بخش                    کی تواند که شود هستی بخش

آیا این موجوداتی که کشف می­شوند و هر کدام پیامی دارند، اینها شیطان نیستند؟ کسی که خدا می­سازد باید شیطان را هم بسازد، اهریمن را در برابر یزدان قرار دهد، تا کار سامان گیرد، «وحی را انکشاف فهم انسان از خدا و هستی گفته­اند» فهم آدمیان در هر جائی به صورتی است، زنگیان زنگی و رومیان رومی، هر کس برداشتی از خدای واحد هستی بخش دارد، در حال حاضر خدا در همه جا یکی است و اگر هر کس خدائی برای خود کشف کند، بی­نهایت خدا به وجود می­آید.

مور ضعیف و ناتوان چون شکل یزدانی کشد                      بی شک به شکل مورچه، با شاخ حیوانی کشد

این خدائی که این خانم بزرگوار برای خود در سوئد ساخته­اند و گاهی پشت شبکه های ماهواره­ای می­آید و فتوای شرعی می­دهد و ادّعای درک و فهم و استباط دینی دارند، خدایش در آسمان است و فرشته­ها بال دارند و پرواز می­کنند و شاید در یکی از کرات سماوی مجتمعی تشکیل داده­اند و گاهی برای سرکشی و تفریح به زمین می­آیند و سخنی هم می­گویند و شاید زبانشان عبری یا عربی باشد و ایشان الهام قلبی و دریافت­های معنوی را فرشته الهی نمی­دانند، آخر فرشته باید مثل عقابها بال داشته باشد، صدای فرشتگان را چه کسی شنیده؟ کدام صدا؟ سرکار خانم در پرده­های معرکه گیران قدیم دیده­اند که فرشته­های الهی بال دارند و شیطان دُم و سُم و با پایش به زیر میزان عدل می­زند تا سنگین­تر شود و باعث تمسخر و خنده شود، ایشان تصور کرده­اند که این فرشته با این وزن سنگین نمی­توانند در آسمان پرواز کند، ادعای پیامبران را دلیل حقانیت آنها نمی­داند، در ذهن خود تصویر سازی کرده که نمرود باید ابراهیم را و سامری موسی را و سزار عیسی را و ابوجهل محمد را تأیید کند تا ایشان پیغمبر را بپذیرند، هر پیامبری که از سوی خدا مبعوث می­شود، همانند حضرت عیسی(ع) باید اعلام کند: «قال انی عبدالله آتانی الکتاب وجعلی نبیا» شما گفته خود پیغمبر را قبول ندارید و آیه قرآن را هم پذیرا نیستید، بهترین دلیل شاید این بود که خدا نامه­ای برای شما به وسیله جبرئیلش با بالهای طلائی می­فرستاد که ما می­خواهیم موسائی و یا عیسائی را برای هدایت مردم بفرستیم، آیا صلاحیت آنها را تأیید می­فرمائید؟ و از شورای نگهبان اجازه می­گرفتید، تا از نهادهای پشت سرشان بپرسند! در آن صورت آن ادعا را می­پذیرفتید، آخر خدا که لب ندارد، لااقل سواد نوشتن و ارسال نامه را دارد.

می­گفتند در زمان رضاشاه تیمور تاش ادعا می­کرد که من هزار دلیل دارم که خدائی وجود ندارد، وقتی در سال1314 ورق برگشت و رضا شاه پهلوی بر او خشمگین شد و به زندانش انداخت وی از زندانبان کتاب دعائی خواست، زندانبان به او گفت: شما که هزار دلیل بر نفی خدا داشتی، چگونه کتاب دعا می­خواهی؟ تیمور تاش گفت: خدا با یک دلیل و آن هلاکت من، ثابت کرد که همۀ دلیل­های من باطل است و او را در زندان با کراوات خودش خفه­اش کردند...

خانم ادعا می­کنند: «چرا برای همۀ زمانها و همۀ اقوام پیامبری از سوی خدا فرستاده نشده است؟ و این خلاف لطف خدا برای هدایت ابناء بشر است.» خانم عزیز شما که فارغ­التحصیل دانشکده الهیات دانشگاه تهران هستید، خدا آخرین پیامبرش را با کتاب نهائیش قرآن با تمام هدایت و آگاهی برای انسانها فرستاده «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی» دین را برای شما کامل کردم و نعمت و الطافم را برای شما تمام کردم، شمائید که برای زندگی باید بر اساس تعالیم انبیاء و عقل و اندیشه برای خود رفاه و سعادت و رستگاری را فراهم کنید، هر کسی باید عقل و خرد خود را به کار اندازد و بر اساس توحید و عدل راه زندگی را هموار سازد، چه کمبودی در قرآن وجود دارد که لازم باشد، پیغمبری دیگر و در جائی دیگر مبعوث شود؟ و باز ایراد می­گیرند که: «پیام الهی به طور اطمینان بخش به آیندگان نرسیده و راه تفسیرهای متعدد باز است و....؟» آیا به قول شما فرشته­ها باید روی بالشان برای هر کسی کتاب راهنمائی جداگانه بیاورند؟ تفسیرها همه در مسیر تکامل است و برداشت­های هر انسانی از کتاب خدا بستگی به عقل و درایت و خرد او دارد. لزومی نداشت که برای کودنها یک دستورالعمل و برای تیزهوشها جزوۀ دیگری تنظیم کنند، 1440 سال است که در این قرآن بین مسلمانها هیچ اختلافی نیست و در قرآن تناقضی وجود ندارد و اختلافها و جنگ ستیزها بر سر تأویل­ها، قدرت­ها، خلافت­ها و سواری گرفتن­ها بوده است، بهتر است سری به تواریخ اسلام زده شود تا حقیقت روشن گردد.

و جناب ایشان نگرانند که چرا همۀ پیغمبران مرد بوده­اند، خودتان در کتاب آورده­اید که مردانی خدا را کشف کردند، آیا زنان باسواد و بااطلاع هم نمی­توانستند خدا را کشف کنند!؟ حالا زنان گذشته غفلت کرده­اند، شما که دکترای فقه و مبانی اسلامی دارید، یک خدا کشف کنید و ادعای پیغمبری کنید، کسی که مانع راه نیست، قره العین از بهائیان در زمان ناصرالدین­شاه، صاحب چنین ادعائی شد و خود را سرنگون چاه ویل جهنم کرد، خداوند همۀ بندگانش را مورد لطف خود قرار می­دهد و راه هدایت را به آنها نشان می­دهد «انا هدیناه السبیل امّا شاکرا و امّا کَفورا» ما راه را نشان دادیم، مردمان صاحب اختیارند که بپذیرند و یا آنکه زیر بار حقیقت نروند.

و اگر این نامه و این کتاب از خانم وسمقی باشد، جنگها و آدم کشی­های داعش، القاعده و طالبان را نباید به حساب اسلام و مسلمانی بگذارند، جنایتکاران و آدمکشان در جهان بسیارند، آنها که آتش جنگ جهانی اول و دوم را افروختند و میلیونها انسان را به کشتن دادند، صهیونیست­ها با فلسطینی­ها چه کردند؟ اینها چه رابطه­ای با اسلام و مسلمانی داشتند!؟ اسلام دین صلح و سلام و محبت است،  پیغمبر منادی اخلاق است «إِنَّمَا بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکَارِمَ الْأَخْلَاقِ» و دین را تنها محبت و دوستی معرفی می­کند،: «لیس الدین الا الحبّ» چه بسیار افراد ناآگاه که ظلم و اجحاف و غارتگری حاکمان و زورمندان را به حساب دین می­گذارند، آنها دین را ابزار سلطه قرار داده­اند و با مطرح کردن دین می­خواهند، نظام سلطه برپا کنند. و ضرب المثلی است که می­گویند: «معلومات اندک خطرناک است» و چه بسیارند که عقده­ها، کمبودها و بدبختی­های خود را به پای دین می­گذارند و چون برخی مذهب گرایان متعصب، مرتجع و خشنونت طلب را در رأس امور مشاهده می­کنند و بر خلاف روش محمد رسول الله(ص) به زنان و دختران،  دگراندیشان و معترضان، ستمی می کنند. اصلِ دین، خدا، پیامبر، وحی، عدالت و آزادی را زیر سؤال می­برند، خدایمان از خواب غفلت بیدار نماید «والسلام علی من اتبع الهدی»

 

فضل الله صلواتی - اصفهان دیماه 1400

روزگار غربت اسلام

« روزگار غربت اسلام »

فضل الله صلواتی

 

یکی از دانشمندان می­گوید اگر کارفرمائی سیلی بر گوش کارگری بزند، سپس از او عذرخواهی کند و پاداشی بدهد، به ظاهر کارگر راضی و غائله ختم شده است، ولی یک جامعه­شناس در آن سیلی، انقلابی بزرگ علیه سرمایه­داری را می­بیند، چگونه یک اتفاق ساده ممکن است حوادثی بزرگ به دنبال داشته باشد و یا یک سخن و یا یک عبارت از مسؤولی چه مشکلاتی را پیش می­آورد؟

خبر خیلی ساده بود که در یکی از بوستان ها، خانمی حجاب مناسبی نداشته و فردی با لباس روحانی با بیان صمیمانه، نه با خشونت، تذکری داده و اعتراضی کرده که آن خانم عمامۀ او را بر زمین زده و لگدکوب کرده، این عمل چه مفهومی دارد؟ بر فرض که خانم دستگیر و محاکمه و به زندان افتد یا آن خانمی که روسری خود را سر چوب کرده بود، وقتی آنها به زندان افتادند و محکوم شدند، همۀ مشکلات حل می­شود؟ تمام زنان کشور حجابشان را حفظ می­کنند و احترام روحانیت باز می­گردد؟ رضایت عمومی از حکومت و نظام ایجاد می­گردد و یا هنگامی که با ضرب و جرح، کشاورزان اصفهانی را متفرق می­کنند که سالهاست از حق آبه خود محروم شده­اند و تکلیف کشاورزی و وضعیت کار و مزارع خود را نمی دانند و دچار فقر مطلق شده اند! اوضاع آرام شد؟ آیا معلمان به خواسته­های خود رسیده و مشکل دریافتی بازنشستگان ترمیم می­گردد؟ با ضرب و زور و گلوله­های پلاستیکی و یا جنگی مشکل بیکاری و بی خانمانی و تورم و گرانی حل نمی شود که بزنند و بکوبند، مگر با سرنیزه می­توان به قدرت ادامه داد؟ اگر چنین بود شوروی­ها هنوز مسلط بودند و صدام هنوز رئیس علی­الاطلاق عراق بود و...

از محمد رسول الله(ص) پیامبر اسلام حدیثی نقل می شود که: «إنّ الإسلامَ بَدأ غَرِیبا و سَیعُودُ غَریبا کما بَدأ ، فَطُوبى للغُرَباءِ» (اسلام غریبانه آغاز شد و بزودى، همچون ابتداى خود، غریب خواهد شد؛ پس خوشا به حال غریبان)

چرا اسلام غریب نباشد؟ هر کس داعیه ای دارد و اسلامی را برای خود تفسیر و تأویل می­کند و مسلمانی تازه­ای اختراع می­نماید! از ابتدا فرقه­ها و جناح­ها و دار و دسته­ها پیدا شدند و چه شاخ و برگها که بر آن افزوده شد، ‌نه هفتاد و دو فرقه، بلکه هزاران فرقه، از هنگامی که حدیث غدیر فراموش شد، فرقه­گریها آغاز گردید،‌ افسانه سرائیها شروع شد، هر کس برای رونق بازار خود دکان جدیدی باز کرد و همه خود را صاحب حق می­دانستند، وحق، مظلوم بود و خدا، قربانی می­شد،‌ مگر توحید یکی شدن نیست؟ و عالمان هر دسته از آن روز تا امروز آمدند و یکی بودن و وحدت را هزار پاره کردند، اکنون نیز در هر جائی و در هر منطقه­ای برای خود اسلامی ساخته­اند، در میان سنیان و شیعیان، اسلام طالبانی و اسلام داعشی، اسلام اخوان المسلمینی و اسلام بوکوحرام، اسلام زیدی و حوثی و وهابی و تندرو و کندرو،‌ ولایتی و ضد ولایتی، با حاکمیت دینی و بدون حاکمیت، لعنتی و بدون لعنتی، خشونت­گرا و معتدل، صوفی و ضد صوفی، ‌فلسفه­گرا و ضد فلسفه، اخباری و اصولی، برخی فقط به قرآن ایمان دارند و برخی فقط به روایت و حدیث و روایات را ملاک عمل قرار می­دهند.

به حکیم نظامی منسوب است که در بیان خطاب شعر به پیامبر اکرم(ص) می­گوید:

دین تو را در پی آرایشنــد                                 در پی آرایش و پیرایشند

بسکه ببسستند بر آن برگ وساز                        گر تو ببینی نشناسیش باز

هزار و چهارصد سال است که عالمان و مصلحان و اندیشمندان اسلامی کاری از پیش نبرده­اند، تلاشهاشان به جائی نرسیده اگر منشور سازمان ملل و اعلامیه حقوق بشر توانسته تا حدی بین بعضی کشورها یک نوع هماهنگی و همبستگی ایجاد کند ولی کاری برای وحدت ادیان و مسلک­ها و عقاید ایجاد نگردیده است و همیشه بهانه در اختیار دشمنان هست، در سازمان ملل با این عرض و طول نمی­شود در حاشیه آزادی بیان و قلم، اهانت به انبیاء و اولیاء را که باعث رنجش مسلمانان، یهودیان و مسیحیان می­گردد، ممنوع کنند، مگر در سایه آزادی، کسی اجازه دارد با جسارتی، ‌خلقی را بیازارد و فاجعه­ای به بار آورد؟ و ارباب ادیان نتوانسته­اند به سازمان ملل تفهیم کنند که آزردن خلق ورای حقوق بشر است و حقوق بشر برای آرامش و زندگی مسالمت آمیز است.

هر کسی با هر مقدار معلومات می تواند نقد آثار وابسته به ادیان را بنماید،‌ تفسیرها و تحلیل­های مربوط به ادیان را مورد بحث و بررسی قرار دهد، ولی اینکه به مقدسات هر دینی توهین کنند، این شایسته نیست و هیچ عقل و خردی آن را نمی پذیرد.

ما نیز، کاش دین و مذهب را وسیلة اجرای مقاصد و اهداف سیاسی و اقتصادی و جناحی خود قرار نمی­دادیم، شکست­ها، عدم موفقیت­ها عقب ماندگی­ها را به حساب اسلام نمی­گذاشتیم، «هر عیب که هست از مسلمانی ما است» چرا باید در جامعه، دین گریزی باشد؟ و با خشونت دین ستیزی عملی گردد؟ چرا باید روحانیت که هماره سمبل ایمان و تقوی و از خودگذشتگی بود، مورد اهانت قرار گیرد؟ چرا جمعی از ناآگاهان، حکومت دینی را علت بیکاری،‌ فقر،‌گرانی و تورّم بدانند؟ آیا مدیران کشور به وظایف خود آشنا نبودند؟ آیا رسانه­ها نتوانستند در مسیر آگاهی مردم قدم بردارند؟ آیا واعظان و عالمان غیرحکومتی کوتاهی کردند؟ آیا مراکز تعلیم و تربیت،‌ مدارس، دانشگاه­ها، نهادها و شوراهای مربوط به فرهنگ و حوزه آموزش و پرورش، غرق در قرطاس بازی، مشغول نشستن و گفتن و شعار دادن شدند و کاری از پیش نرفت، آیا وابستگان به فرهنگ و ارشاد اسلامی، کارنامه­های چهل و چندساله خود را ارائه داده­اند و خدمات خود را در رابطه با اعتلای فرهنگ ایرانی اسلامی تبیین و عملی کرده­اند؟ که در نتیجه، فقر، فساد و بی­عدالتی، دزدی، رشوه، اعتیاد، طلاق، فحشا و... کاهش یافته!؟ با دستور و بخشنامه و خشونت که کاری انجام نمی­شود، در بسیاری موارد «اِنعکس علی ضدّه» بدتر می­شود.

اصل وجود «الله» و خالق جهان، اگر چه مورد انکار برخی قرار گرفته است ولی وقتی بشر به فطرت خود رجوع کند، در آن جای اظهار شک و تردید نمی‏بیند و آن را یکی از بدیهیاتی می‏شناسد که هر کس که پاکی فطرتش محفوظ مانده باشد بر آن گواهی می‏دهد، که این از مسائل دشوار و پیچیده و فکری و عمیق الهیات نیست و اگر نبود که شدت ظهور شی‏ء موجب خفا و قرب در آخرین درجه مانع رؤیت است شاید از الحاد اثری نبود. ولی شدت ظهور ذات الهی، موجب خفای آن شده است که «الشی‏ء اذا جاوز حده انعکس علی ضده»

ما با انقلابمان قصد داشتیم، مردم جهان را متوجه عدالت و ایمان و تقوای اسلامی نمائیم، عدالت علی(ع) را سرلوحة برنامه­هایمان قرار دهیم، از علی گفتیم ولی در مسیر زبیریان حرکت کردیم، آیا کسی ریشه­یابی و عارضه­یابی کرده که چرا مشارکت­های اجتماعی و آراء مردم در ایران روز به روز و مرحله به مرحله کمتر می­شود؟ و چرا نارضایتی­ها فراوان گشته؟ چرا کاردها به استخوان رسیده؟ چرا برخی تا بر سر قدرت هستند، حامی و طرفدارند و چون بازنشسته و یا برکنار شدند، لب به انتقاد می­گشایند؟ چرا باید به اعتراض­ها با خشونت و گلوله پاسخ داده شود؟ کشاورزان متدین اصفهانی که با خانواده­هاشان صدها هزار می­شوند، در برابر اعتراض سهم آب غصب شده­شان با خشونت به آنها پاسخ داده شود؟ و پیوسته وعده­های واهی و بایدها، که باید چنین و چنان شود!؟ مگر با گفتن بایدها و سفرها، مشکلات 85 میلیون جامعة ایرانی حل می­شود؟‌ هر روز گرانی پشت گرانی، نداری و بیکاری،‌ در گزارش رسمی تابستان سال جاری وزارت رفاه اعلام کرد: «از هر ۳ ایرانی یکی زیر خط فقر است!»

چرا ازدواج­ها به حداقل رسیده و موالید بسیار کم شده! تحریمها باعث ناتوانی در خرید خانه و جهیزیه و خودرو و دیگر وسائل زندگی شده؟ تکلیف دختران و پسران جوان را در این جامعه چه کسی باید مشخص کند؟ نه شغل، نه زندگی، نه ازدواج، نه امید به آینده، نه نشاط و نه شادی، نه راهی برای زنده ماندن و پیوسته دشمن تراشی و مخالف خوانی و بر طبل تورم و گرانی کوبیدن و مردم را به یأس و ناامیدی دچار کردن، هر سال چه تعداد از نخبگان از کشور می روند، در این دوسال چه تعداد پزشک به خاطر شرایط موجود از کشور رفته اند؟ و نمایندگان و رؤسائی از تصمیم گیران پشت سر شورای نگهبان تعیین می کنند که چه کسانی باید نماینده و یا وزیر و وکیل شوند و چه کس صلاحیت رئیس جمهوری دارد و صلاحیتش تأیید شود!؟ کار به جائی برسد که مرحوم آیت الله هاشمی رفسنجانی که از استوانه­های انقلاب بود و سیاستمدار دلسوز و صاحب­نظر برای ریاست جمهوری ردّصلاحیت شود! زیرا که از او کاری ساخته و امکان موفقیت داشت.

آنکه دائم هوس سوختن ما می کرد                               کاش می آمدو از دور تماشا می­کرد

خدایش بیامرزد،‌ مرحوم شهید بهشتی می­گفت: ما می­خواهیم لیاقت­ها را حاکم کنیم، کارها را به دست اهل علم و تجربه بسپاریم، ‌کاش سر از خاک تیره بیرون می­آورد و به روزگار تیرة ما می­گریست که نتوانسته ایم حداقل ارزاق ملت پرسابقه ایران قدرتمند را تأمین کنیم و بر آن سریم که فریادها را در سینه ها خفه کنیم که معلمان، ‌بازنشستگان معترض و کارگران،‌ چند ماه حقوق ناگرفته فریادی نزنند و اعتراضی نکنند که مبادا تضعیف نظام شود،‌ کدام اقشار مردم را راضی نگاه داشته­ایم، (غیر از بخشی از نظامیان!)

تضعیف نظام جلوگیری از آزادی­ها و اعتراض مردم است و معترضان را به زندانهای طولانی محکوم کردن و بر آمار زندانیان افزودن و هر آزادی­خواه و دگراندیش و عقیده­مندی را به سیاهچال انداختن و داروی نظافت در اختیار زندانی گذاشتن! و بکتاش آبتین زندانی سیاسی بیمار رنجور و مشرف به مرگ را با دست و پای زنجیر بسته بر تخت انداخته اند تا زودتر بمیرد و روشنفکری وروشن بینی تباه شود و شاعری و نویسندگی و آگاهی فقط در جهت حاکمیت باشد! یا روحانی مجید جعفری تبار روحانی مظلوم که هشت سال است بدون مرخصی و ارتباط در زندان می­پوسد، تا روزی خبر مرگش را اعلام کنند!  و آیا اینها غربت اسلام و مسلمانی نیست؟ آیا انزوای ایران سربلند نیست؟ آیا کشتن روحیه جوانان نیست که نخبگان و فرهیختگانشان جذب دیگر کشورها شوند و سرمایه­های ملی ما مورد بهره برداری و استفادة قدرناشناسان قرار گیرند؟ و ما محروم و مظلوم و عقب مانده بمانیم؟!

با کدامین سرمایه انسانی آینده کشور را می­سازیم!؟ آیا فرمایش پیامبر(ص) مصداق پیدا نمی­کند که: «بدأ الاسلام غریبا و سیعود غریبا» هنگام بیان این حدیث شریف،‌ جمعی از حاضران از پیامبر سؤال می­کنند: این غریبان چه کسانی هستند؟ «قال الذین یصلحون اذا فَسَدالناس» آن وقتی که جامعه رو به فساد می­رود و به انحراف می­افتد، ‌صالح باقی می­مانند و جذب حرکت عمومی باطل نمی­شوند و آنها محورهائی هستند که مردمان آنان را حجت و الگو قرار می­دهند و متوجه می­شوند که در دنیای پرآشوب و غرقه در فساد،‌ افرادی هستند که با ایمان قوی ایستادگی می­کنند و خلق را به مقاومت وامیدارند. که اینان غریبان آن جامعه هستند و عبارت «طوبا للغرباء» خوش به حال غریبان منظور اینان است که در برابر ظلم و ستم و بی­عدالتی ایستادگی کنند، ‌آنها ستونهائی هستند که سقف­های فرسوده جامعه را بر دوش آنها می­توان از نو بنا کرد، ‌باشد که جامعه رو به اصلاح رود. ‌مؤمنان از تنهائی، وحشت نمی­کنند و از کمی یاران و بی عنایتی حاکمان ترسی ندارند، حق می­گویند و به حق عمل می­کنند. «تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال»   والسلام دیماه 1400

معرفی کتاب تحلیلی از زندگانی و دوران امام ضا(ع) در خبرگزاری کتاب ایران «ایبنا»

نگاهی به اسناد و شواهد تاریخی حرکت امام رضا(ع) از مدینه تا مرو

ارادت خاص صفویان به حرم امام هشتم
کتاب «تحلیلی از زندگی و دوران حضرت امام رضا (ع)» به قلم دکتر فضل الله صلواتی تحلیلی از دعوت مامون از امام و آثار حرکتش از مدینه تا مرو و تاثیر فرهنگی آن در جامعه آن روز است. از جمله مطالبی که مولف به آن پرداخته استناد به برخی نامه‌های تاریخی است که می‌توان به نامه عبدالله بن موسی اشاره کرد.

مروری عبرت آموز از نهضت ملی کردن نفت

« صبح دولت  و نتایج سحر»

انتشار در دوماهنامه سیاسی راهبری چشم انداز ایران  شماره 130(آبان و آذر 1400)

« صبح دولت  و نتایج سحر»


فضل الله صلواتی

یادش به خیر، آن روزهای شور مبارزۀ سالهای: 30، 31 و 32، دوران مرحوم دکتر محمد مصدق را می­گویم، روزگار مهربانی، پایداری و همگامی و همراهی مردم در اصفهان بود، همه یک­پارچه و یکسان برای استقلال ایران و رهائی از سلطۀ انگلیسی­ها و ملی شدن صنعت نفت فریاد می­زدند، عدّه­ای اسمش  را مبارزه گذاشته بودند و مردم همه سخن از آزادی داشتند، روحانیان و اصناف، با صف­های منظم و مرتب از گوشه و کنار شهر راه می­افتادند و تا دروازه دولت اصفهان (میدان امام حسین(ع))می­آمدند، همه می­خواستند به تلگرافخانه بروند و برای شاه و سران مملکت پیام ارسال کنند که: ما مردم اصفهان طرفدار مصدق هستیم و در جریان 30تیر که خود در محل دروازه دولت حاضر بودم و ناظر همۀ جریان­ها و حملۀ ارتشی­ها، در ابتدا حمله به روحانیون بود و عبا و عمامه­ها و نعلین­ها بود که در میان میدان و خیابان های اطراف ولو شده بود، دیگران هم کلاه و کفش را رها کرده و از وحشت کشته شدن می­دویدند، من و عده­ای دیگر در کوچه اول خیابان سپه که جوی پرآبی(مادی) از وسط آن می­گذشت، ایستاده و ناظر بودیم، آقایانی به نام حاج شیخ محمدرضا جرقویه­ای که کمی درشت هیکل بود و حاج میرزا رضا کلباسی که بلندقد بود، آیت الله زندکرمانی، آیت الله سید حسن چهارسوقی و تعدادی دیگر که تا بعد از کودتای 28مرداد سال 1332 هم مصدقی ماندند و مورد آزار شاهدوست­ها قرار می­گرفتند و گاهی مجالس مذهبی و منبر و احیای شبهای جمعۀ آنها را به هم می­زدند، حاج میرزا رضا، پدر آقایان روحانیون آن وقت حجج اسلام حاج شیخ اسماعیل، حاج شیخ صدرالدین و حاج شیخ فخرالدین کلباسی، حاج میرزا رضا را به اقامت اجباری در مشهد وادار کردند، و هر وقت به مشهد می­رفتم، موفق به دیدارشان می­شدم و می­فرمود: من دو حق پدری بر گردن پدرت حاج شیخ حیدرعلی صلواتی دارم، هم معلم ایشان بوده­ام و هم وسیلۀ ازدواج ایشان را در اصفهان فراهم کرده­ام، (واسطۀ ازدواج مرحوم پدر و مادرم بودند) مرا مصدقی می­دانست، لذا به من لطفی خاص داشت.

به خاطر دارم، در یکی از همان تظاهرات به نفع مصدق و علیه قوام السلطنه روز 30 تیرماه سال 1331، روحانی جوان و سید بالا بلند و خوش قیافه­ای روی بام مغازه­های دروازه دولت رفت(مکان ساختمان جهان نمای فعلی) و با بلندگو که به تازگی به تعداد محدودی به اصفهان آمده بود و بیشتر سینماها از آن استفاده می­کردند، عده­ای از بازاری­ها کرایه کرده و روی بام نصب کرده بودند، از سخنرانی آن سید جوان خوش سیما خیلی خوشم آمد و اینکه از خانواده شاه می­گفت و از کارهای رضا شاه پهلوی و تبعید به آفریقای جنوبی و کارهای دختران و پسران شاه و سوابق قوام­السلطنه و وثوق­الدوله، شب هنگام با دادن نشانیهای آن سید جوان، از مرحوم پدرم نام وی را که مثل دیگر روحانیون و منبریها نبود و اطلاعات سیاسی و اجتماعی زیادی داشت، پرسیدم، ایشان گفتند، این آقا سیدمحمد حسینی بهشتی است، از بهشتی­های منطقه چهارسو و اطراف مسجد لنبان است و فردی باسواد و روشنفکر است و گزارش روز 30تیر 1331 را برای پدر توضیح می­دادم، پدر از خطر حزب توده مرا برحذر می­داشت و می­ترساند که آنها نیز متشکل و مجتمع در بین صفوف تظاهرکنندگان بودند و مردم که شعار ضد انگلیسی و ملی شدن نفت را می­دادند، آنها روی پرچمهاشان نوشته بودند: «نفت شمال باید به شوروی واگذار شود» که من با همان نوجوانی فریاد می­زدم: بگذارید نفت از انگلیس گرفته شود، بعد به کسی دیگر واگذار گردد! این شعار مرا و دیگر مردم را گیج کرده بود! که نفت را به کشوری دیگری دادن یعنی چه؟ و این خط حزب توده بود که تا بعد از سقوط مصدق همچنان ادامه داشت و بعد از کودتای 28مرداد32، همه توبه­نامه نوشتند و به قول مرحوم جلال آل احمد «..... خوردن نامه» که خاطرات بسیاری از آن دوران برای من مانده و چون سر پرشوری داشتم، روزها مدرسه را رها کرده و به خیل تظاهراتی­ها می­پیوستم.

در همان روز 30تیر، در میدان دروازه دولت و خیابانهای چهارباغ و سپه و میدان نقش جهان، چه بسیار تیراندازی هوائی می­شد و گاز اشک­آور پخش می­شد، که مردم پیراهنهای خود را خیس کرده و جلبک­های کنار مادی­ها را برداشته، به دماغ و دهان می­گذاشتند که گاز اشک­آور بی اثر شود و کمتر آسیب ببینند، در گوشه ای از دروازه دولت، یک کلانتری بود که پلیس و نیروهای نظامی در آنجا بودند، فردی به اسم سرهنگ نادری با کلتی که به کمر داشت، فریاد می­زد و شلیک می­کرد، باخبر شدیم که جوانی به نام میرخلف­زاده شهید شده و در کوچه ما (خیابان ابن­سینا هنوز احداث نشده بود) نزدیک مسجد آقانور هم  جوانی به اسم حسین معمار تیر به زانویش خورده بود که می­گفتند سرهنگ نادری به او شلیک کرده است، اثر آن تا آخر عمر با وی بود و لنگان لنگان راه می رفت، اتفاقا سرهنگ نادری در همان کوچۀ ما خاله­ای داشت که گاهی به آنجا می­آمد و بچه­های کوچه، چون به خاطر حسین معمار ناراحت بودند که دیگر نمی­توانست بازی کند، وقتی سرهنگ می­آمد، فریاد می­زدند و شعار می­دادند و فرار می­کردند، آن کوچه­های اطراف دردشت و مسجد آقانور،  ماشین رو نبودند و با دوچرخه امکان آمد و رفت داشت و آنچه به یادم مانده دو استوار ارتشی بودند که ورزشکار بودند و میدان­دار زورخانه و به قول خودشان شاه­دوست! یکی استوار شماعی زاده و دیگر استوار ترکان و چه بسیار مردم را مورد ضرب و شتم قرار می­دادند و دستگیر می­کردند و با ناسزا و کتک به محل کاروانسرای خیابان آمادگاه که نیروهای ذخیره ارتش آنجا مستقر بودند، می­بردند و زندانی می­کردند، آمادگاه کاروانسرائی از دوران صفوی بود، در اثر تلاش مرحوم رضا ارحام صدر که رئیس اداره بیمه شده بود، آن مکان از ارتش خریداری و به هتل زیبای عباسی تبدیل شد، ولی در آن زمان زیرزمینی داشت پر از تار عنکبوت، پشه و مگس و دیگر حشرات، کف آن را هم آب ریختند، سقف این زیرزمین به اندازۀ قد انسان نبود، (حدود 5/1 متر) به جهت اینکه زندانی­ها خمیده باشند، امکان نشستن هم نداشته باشند.

بالاخره با استعفای قوام السلطنه و روی کار آمدن مجدد دکتر مصدق، در اصفهان مردم جشن گرفته و جوانها در خیابانها پای کوبی می­کردند، همه چیز به حالت اول برگشت، تحریم خرید نفت و بیکاری و عدم صادرات و فعال نبودن، موازنۀ منفی ادامه داشت، و از یک طرف فشار انگلیس و از سوی دیگر کارشکنی ایادی شاه و ارتش و پلیس و ژاندارمری کارها پیش نمی­رفت، کشته شدن افشار طوس که رئیس پلیس طرفدار مصدق بود، بین سران حکومت و دکتر مصدق و آیت الله کاشانی و طرفدارانشان اختلاف افتاد و روزنامه­هایشان علیه هم قلمفرسائی و خط و نشان می­کشیدند، نشریات حزب توده هم علیه شاه و دولت، انگلیس و مجلس می­نوشتند و شب­ها در خانه­ها می­انداختند و ایادی انگلیسی­ها و توده­ایها سخت اختلاف اندازی می­کردند.

سخن بسیار است که من همه را ناظر و در جریان بودم، منظور از این مقدّمه آن بود که مردم ایران و مخصوصا اصفهانی­ها، با گذشت و مهربانی، نهایت سعی را در کمک به هم داشتند، مبادا ارزاق گران شود، با یکدیگر همکاری می­کردند، مشابه سال1357 که همۀ مردم یار و مددکار هم بودند، در آن ایام، حتی قصابی­ها و سبزی و میوه فروشها، نهایت همت و سعی را داشتند که کمترین سود را داشته باشند و به خریداران اجحاف نشود، ارزاق فراوان و ارزان بود، گاهی پول هندوانه و خربزه را که روز قبل خریداری شده بود، مقداری را پس می­دادند و در «بازار دردشت» که نزدیک منزل ما بود و رونق بسیاری داشت و مثل امروز سوت و کور نبود، و میدان قدیم(میدان کهنه) کنار مسجد جمعه، که مرکز خرید و فروش میوه و سبزیجات بود، یک من گرمک یا هندوانه و خربزه را سه تا چهار ریال می­دادند(در اصفهان یک من، معادل شش کیلو بود، به آن «منِ شاه» می­گفتند) حتی شنیدم میوه فروشی می­گفت: مردم جان بدهند و من گرانفروشی کنم؟ آیا خدا را خوش می­آید؟

به خاطر دارم، پدرم که روحانی مورد اعتماد محل بود به آن کاسب­های باگذشت دعا می­کرد و از خدا برای آنها برکت می­خواست. وزنها در آن موقع «بیست و پنج» و «پنجاه» و «صد درم» بود به وزن «بیست و پنج» تهرانی ها 5/2سیر می­گفتند، چهار تا پنجاه می­شد نیم من یا سه کیلو و به پنجاه، یک چارک هم می­گفتند، یعنی یک چهارم نیم من شاه(5سیر)

مَنِ تبریز معادل چهل سیر یا ۱۵۰۰۰ قیراط می‌شود؛ بنابراین هر من تبریز برابر با ۳ کیلوگرم بود، «من تبریز» در مجموعۀ «من» های ایران، معروف‌ترین است. بقیۀ من‌ها عبارتند از:  «منِ سنگ شاه» اصفهان که معادل دو من تبریز و برابر با ۶ کیلوگرم، «منِ ری» یا فقط «ری» که معادل چهار منِ تبریز و برابر با ۱۲ کیلوگرم، «منِ بلداجی» که معادل شش من تبریز و برابر با ۱۸ کیلوگرم و «منِ لرستان» معادل ده‌سوم من تبریز و برابر با ۱۰ کیلوگرم می­شد.

خلاصه آب رودخانه زاینده رود و مادیها و جویهای شهر و چاه ها لبالب و آب فراوان بود، بعضی چاه­های شهر تا دو و یا سه متر به آب می­رسید، در همسایگی ما در روضه خوانی مرحوم آیت الله فهامی حاج شیخ اسدالله، قلیان­ها را با دست از چاه، پرآب می­کردند.

محصولات کشاورزی و دامی بسیار فراوان و ارزان، تقریبا کار و شغل برای همه بود و جمعیت محدود و اکثریت مردم ساکن روستا و کشاورز بودند، کمتر در آن روزگاران روستائیان مایل بودند که به شهرها روی بیاورند، از سال 40 و انقلاب شاه و ملت و اصلاحات اراضی شاه، روستائیان سرازیر شهرها شدند.

در این مدت هشتاد و چند سال عمر خود، غیر از این سالهای اخیر(از سال 1379 تا به امروز) رودخانه را بدون آب ندیده بودم! و اینکه مادی­های سراسر شهر خالی از آب باشند یا از آب لوله کشی شهرداری استفاده کنند، خاطرات بسیار است، سخن را همینجا قطع می کنم و نکته­ای را یادآور می­شوم:

در روز 28مرداد سال 1332 با کمک آمریکا و انگلیس کودتائی در ایران انجام شد و دولت دکتر مصدق را که محبوب ملت بود، سرنگون کردند، او را دستگیر و زندانی و محاکمه نمودند، مطلبی که منظور من است، این است که از صبح 29مرداد، همه دکان ها، چراغ مغازه را روشن کردند، اگر لامپ برقی داشتند و اگر برق نداشتند، چراغ لامپا و مرکبی(فانوس) و این به معنی ارزان شدن اجناس بود، از آن روز گوشت که هر پنجاه، یک تومان بود (یک چهارم سه کیلو) هشت ریال شد و نان لواش که پنجاه (4قرص نان)  5/2ریال بود، 2 ریال شد، هر دانه نان لواش نیم ریال یا دهشاهی شد، دولت زاهدی می­خواست که مردم از رفتن مصدق خوشحال باشند، که کودتا باعث ارزانی شده است! در حالی که روشنفکران، دبیران، معلمان و اکثر روحانیون می­گریستند، مردم عادی خوشحالی می­کردند، گرچه در آن پنج روزی که شاه از ایران گریخته بود، توده­ای ها، آشوب می­کردند و نام آخوندها را روی تیرهای چراغ برق نوشته بودند که یعنی پس از انقلاب کمونیستی، آنها بر سر این تیرها، دار زده می­شوند، به معنای واقعی روحانیها را ترسانده بودند، و اکثر خدا خدا می­کردند، شاه برگردد!  می­توان گفت توده­ای­ها بزرگترین خیانت را به ملت ایران کردند، در آن وقت و برای همیشه، چه ضربه ها که از زمان فتحعلی شاه تا دوران جنگ تحمیلی به ایران زدند و... بهتر است فعلا از حاشیه، صرفنظر کنم!

در همان اواخر مرداد و اوایل شهریور (تعطیلات) من در بازار اصفهان در یک مغازۀ فرش فروشی کار می­کردم، آن هنگام در سه راه شاه بازار، جنب حمام شاه، مقابل مدرسۀ ملا عبدالله در نبش، یک مغازۀ قصابی بود، مردی به نام امامی مقداری گوشت به اندازه یک کیلو، در دستمالی خریده بود، آن وقت ها پلاستیک نبود و پاکت کاغذی هم فراوان نبود، فقط میوه فروشیها داشتند، معمولا هر فرد به هنگام خرید، معمولا کیسه ای یا دستمالی همراه داشت، یکی از شاهی ها که در شغل، همکار امامی بود، چون دید وی گوشت ارزان خریده فریاد برآورد: «الهی گوشت ارزان حرامت باشد، باز هم پا بر زمین بکوب و بگو مصدق پیروز است» مردم جمع شده بودند، امامی هم نامردی نکرد و گوشۀ دستمال را گرفت و گوشت را وسط بازار پرتاب کرد و فریاد زد: «مرده شوی گوشتی را ببرد که صدقه­سر آمریکا و انگلیس من بخواهم بخورم، این گوشت لایق تو و همفکران تو است!» و رفت، بچه­ها با لگد به گوشت­ها می­زدند که قصاب آن را برداشت و شست.

این مطالب را سرهم بافتم و گذشته­ها را به یاد آوردم که فکر می­کردیم با یک دست شدن دولت و مجلس و شورای نگهبان و دیگر نهادها و ارگانها، تورم از ایران فرار می­کند و گرانی ریشه­کن می­شود، هر روز دلمان را برای شعارهای مقامات مجلس و دولت خوش کردیم، اما دهانمان از گفتن حلوا شیرین نشد! اصلا صعود تند قیمت ها متوقف نشد، کودتای اقتصادی انجام نگردید، شورای نگهبان هر که را خود صلاح دید آورد ولی شاهدیم که نان سنگک دو تومانی را به عنوان کنجد تا هشت هزار تومان کرده اند و قوطی پنیر و تخم مرغ که حداقل خوراک هشتاددرصد افرادِ زیر خط فقر است، چندین برابر شده و چون درِ قوطی پنیر باز شود سه سانت کوتاه شده! و گوشت مرغ  و گاو وگوسفند، لوازم خانگی، کاغذ و دفتر مدرسه ای­ها، کفش و لباس و میوه و سبزیجات و حتی هویج و خیار و بادمجان و... دائم در حال ترقی است، سبد مایحتاج ضروری خانوار روز به روز کوچکتر شده! اقلا آقای دکتر احمدی نژاد می­گفتند درِ خانه ما گوجه قرمز فلان قیمت و ارزانتر است، ولی آدرس خانه شان را هم نمی­دادند! سردمداران جدید، نه آدرس منزل را می­دهند و نه مغازۀ میوۀ ارزان فروشی را، روزنامه های اصفهان نوشتند قیمت خوراکیها افزایش 60درصدی داشته است.(11/7/1400)

یادش به خیر، هفته نامۀ توفیق برای هویدا می­نوشت: «گفتی که نان ارزان شود، کو نان ارزانت، عمه­ات....» ای کاش در این دولت­های فخیمه یکی پس از دیگری، تورم نسبت به سال قبل بیش از پنجاه درصد اضافه می­شود، همه جا شعار است که معیشت، اشتغال و اسکان مردم برای ما مهم است و تورم فراتر از خطر قرمز است، ولی افسوس...

باش تا صبح دولتت بدمد             کاین هنوز از نتایج سحر است