زندگی نامه، مصاحبه ها، مقالات، دکتر فضل الله صلواتی

تصاویر، دست نوشته ها، زندگی نامه، مصاحبه ها، مقالات و...

زندگی نامه، مصاحبه ها، مقالات، دکتر فضل الله صلواتی

تصاویر، دست نوشته ها، زندگی نامه، مصاحبه ها، مقالات و...

مروری عبرت آموز از نهضت ملی کردن نفت

« صبح دولت  و نتایج سحر»

انتشار در دوماهنامه سیاسی راهبری چشم انداز ایران  شماره 130(آبان و آذر 1400)

« صبح دولت  و نتایج سحر»


فضل الله صلواتی

یادش به خیر، آن روزهای شور مبارزۀ سالهای: 30، 31 و 32، دوران مرحوم دکتر محمد مصدق را می­گویم، روزگار مهربانی، پایداری و همگامی و همراهی مردم در اصفهان بود، همه یک­پارچه و یکسان برای استقلال ایران و رهائی از سلطۀ انگلیسی­ها و ملی شدن صنعت نفت فریاد می­زدند، عدّه­ای اسمش  را مبارزه گذاشته بودند و مردم همه سخن از آزادی داشتند، روحانیان و اصناف، با صف­های منظم و مرتب از گوشه و کنار شهر راه می­افتادند و تا دروازه دولت اصفهان (میدان امام حسین(ع))می­آمدند، همه می­خواستند به تلگرافخانه بروند و برای شاه و سران مملکت پیام ارسال کنند که: ما مردم اصفهان طرفدار مصدق هستیم و در جریان 30تیر که خود در محل دروازه دولت حاضر بودم و ناظر همۀ جریان­ها و حملۀ ارتشی­ها، در ابتدا حمله به روحانیون بود و عبا و عمامه­ها و نعلین­ها بود که در میان میدان و خیابان های اطراف ولو شده بود، دیگران هم کلاه و کفش را رها کرده و از وحشت کشته شدن می­دویدند، من و عده­ای دیگر در کوچه اول خیابان سپه که جوی پرآبی(مادی) از وسط آن می­گذشت، ایستاده و ناظر بودیم، آقایانی به نام حاج شیخ محمدرضا جرقویه­ای که کمی درشت هیکل بود و حاج میرزا رضا کلباسی که بلندقد بود، آیت الله زندکرمانی، آیت الله سید حسن چهارسوقی و تعدادی دیگر که تا بعد از کودتای 28مرداد سال 1332 هم مصدقی ماندند و مورد آزار شاهدوست­ها قرار می­گرفتند و گاهی مجالس مذهبی و منبر و احیای شبهای جمعۀ آنها را به هم می­زدند، حاج میرزا رضا، پدر آقایان روحانیون آن وقت حجج اسلام حاج شیخ اسماعیل، حاج شیخ صدرالدین و حاج شیخ فخرالدین کلباسی، حاج میرزا رضا را به اقامت اجباری در مشهد وادار کردند، و هر وقت به مشهد می­رفتم، موفق به دیدارشان می­شدم و می­فرمود: من دو حق پدری بر گردن پدرت حاج شیخ حیدرعلی صلواتی دارم، هم معلم ایشان بوده­ام و هم وسیلۀ ازدواج ایشان را در اصفهان فراهم کرده­ام، (واسطۀ ازدواج مرحوم پدر و مادرم بودند) مرا مصدقی می­دانست، لذا به من لطفی خاص داشت.

به خاطر دارم، در یکی از همان تظاهرات به نفع مصدق و علیه قوام السلطنه روز 30 تیرماه سال 1331، روحانی جوان و سید بالا بلند و خوش قیافه­ای روی بام مغازه­های دروازه دولت رفت(مکان ساختمان جهان نمای فعلی) و با بلندگو که به تازگی به تعداد محدودی به اصفهان آمده بود و بیشتر سینماها از آن استفاده می­کردند، عده­ای از بازاری­ها کرایه کرده و روی بام نصب کرده بودند، از سخنرانی آن سید جوان خوش سیما خیلی خوشم آمد و اینکه از خانواده شاه می­گفت و از کارهای رضا شاه پهلوی و تبعید به آفریقای جنوبی و کارهای دختران و پسران شاه و سوابق قوام­السلطنه و وثوق­الدوله، شب هنگام با دادن نشانیهای آن سید جوان، از مرحوم پدرم نام وی را که مثل دیگر روحانیون و منبریها نبود و اطلاعات سیاسی و اجتماعی زیادی داشت، پرسیدم، ایشان گفتند، این آقا سیدمحمد حسینی بهشتی است، از بهشتی­های منطقه چهارسو و اطراف مسجد لنبان است و فردی باسواد و روشنفکر است و گزارش روز 30تیر 1331 را برای پدر توضیح می­دادم، پدر از خطر حزب توده مرا برحذر می­داشت و می­ترساند که آنها نیز متشکل و مجتمع در بین صفوف تظاهرکنندگان بودند و مردم که شعار ضد انگلیسی و ملی شدن نفت را می­دادند، آنها روی پرچمهاشان نوشته بودند: «نفت شمال باید به شوروی واگذار شود» که من با همان نوجوانی فریاد می­زدم: بگذارید نفت از انگلیس گرفته شود، بعد به کسی دیگر واگذار گردد! این شعار مرا و دیگر مردم را گیج کرده بود! که نفت را به کشوری دیگری دادن یعنی چه؟ و این خط حزب توده بود که تا بعد از سقوط مصدق همچنان ادامه داشت و بعد از کودتای 28مرداد32، همه توبه­نامه نوشتند و به قول مرحوم جلال آل احمد «..... خوردن نامه» که خاطرات بسیاری از آن دوران برای من مانده و چون سر پرشوری داشتم، روزها مدرسه را رها کرده و به خیل تظاهراتی­ها می­پیوستم.

در همان روز 30تیر، در میدان دروازه دولت و خیابانهای چهارباغ و سپه و میدان نقش جهان، چه بسیار تیراندازی هوائی می­شد و گاز اشک­آور پخش می­شد، که مردم پیراهنهای خود را خیس کرده و جلبک­های کنار مادی­ها را برداشته، به دماغ و دهان می­گذاشتند که گاز اشک­آور بی اثر شود و کمتر آسیب ببینند، در گوشه ای از دروازه دولت، یک کلانتری بود که پلیس و نیروهای نظامی در آنجا بودند، فردی به اسم سرهنگ نادری با کلتی که به کمر داشت، فریاد می­زد و شلیک می­کرد، باخبر شدیم که جوانی به نام میرخلف­زاده شهید شده و در کوچه ما (خیابان ابن­سینا هنوز احداث نشده بود) نزدیک مسجد آقانور هم  جوانی به اسم حسین معمار تیر به زانویش خورده بود که می­گفتند سرهنگ نادری به او شلیک کرده است، اثر آن تا آخر عمر با وی بود و لنگان لنگان راه می رفت، اتفاقا سرهنگ نادری در همان کوچۀ ما خاله­ای داشت که گاهی به آنجا می­آمد و بچه­های کوچه، چون به خاطر حسین معمار ناراحت بودند که دیگر نمی­توانست بازی کند، وقتی سرهنگ می­آمد، فریاد می­زدند و شعار می­دادند و فرار می­کردند، آن کوچه­های اطراف دردشت و مسجد آقانور،  ماشین رو نبودند و با دوچرخه امکان آمد و رفت داشت و آنچه به یادم مانده دو استوار ارتشی بودند که ورزشکار بودند و میدان­دار زورخانه و به قول خودشان شاه­دوست! یکی استوار شماعی زاده و دیگر استوار ترکان و چه بسیار مردم را مورد ضرب و شتم قرار می­دادند و دستگیر می­کردند و با ناسزا و کتک به محل کاروانسرای خیابان آمادگاه که نیروهای ذخیره ارتش آنجا مستقر بودند، می­بردند و زندانی می­کردند، آمادگاه کاروانسرائی از دوران صفوی بود، در اثر تلاش مرحوم رضا ارحام صدر که رئیس اداره بیمه شده بود، آن مکان از ارتش خریداری و به هتل زیبای عباسی تبدیل شد، ولی در آن زمان زیرزمینی داشت پر از تار عنکبوت، پشه و مگس و دیگر حشرات، کف آن را هم آب ریختند، سقف این زیرزمین به اندازۀ قد انسان نبود، (حدود 5/1 متر) به جهت اینکه زندانی­ها خمیده باشند، امکان نشستن هم نداشته باشند.

بالاخره با استعفای قوام السلطنه و روی کار آمدن مجدد دکتر مصدق، در اصفهان مردم جشن گرفته و جوانها در خیابانها پای کوبی می­کردند، همه چیز به حالت اول برگشت، تحریم خرید نفت و بیکاری و عدم صادرات و فعال نبودن، موازنۀ منفی ادامه داشت، و از یک طرف فشار انگلیس و از سوی دیگر کارشکنی ایادی شاه و ارتش و پلیس و ژاندارمری کارها پیش نمی­رفت، کشته شدن افشار طوس که رئیس پلیس طرفدار مصدق بود، بین سران حکومت و دکتر مصدق و آیت الله کاشانی و طرفدارانشان اختلاف افتاد و روزنامه­هایشان علیه هم قلمفرسائی و خط و نشان می­کشیدند، نشریات حزب توده هم علیه شاه و دولت، انگلیس و مجلس می­نوشتند و شب­ها در خانه­ها می­انداختند و ایادی انگلیسی­ها و توده­ایها سخت اختلاف اندازی می­کردند.

سخن بسیار است که من همه را ناظر و در جریان بودم، منظور از این مقدّمه آن بود که مردم ایران و مخصوصا اصفهانی­ها، با گذشت و مهربانی، نهایت سعی را در کمک به هم داشتند، مبادا ارزاق گران شود، با یکدیگر همکاری می­کردند، مشابه سال1357 که همۀ مردم یار و مددکار هم بودند، در آن ایام، حتی قصابی­ها و سبزی و میوه فروشها، نهایت همت و سعی را داشتند که کمترین سود را داشته باشند و به خریداران اجحاف نشود، ارزاق فراوان و ارزان بود، گاهی پول هندوانه و خربزه را که روز قبل خریداری شده بود، مقداری را پس می­دادند و در «بازار دردشت» که نزدیک منزل ما بود و رونق بسیاری داشت و مثل امروز سوت و کور نبود، و میدان قدیم(میدان کهنه) کنار مسجد جمعه، که مرکز خرید و فروش میوه و سبزیجات بود، یک من گرمک یا هندوانه و خربزه را سه تا چهار ریال می­دادند(در اصفهان یک من، معادل شش کیلو بود، به آن «منِ شاه» می­گفتند) حتی شنیدم میوه فروشی می­گفت: مردم جان بدهند و من گرانفروشی کنم؟ آیا خدا را خوش می­آید؟

به خاطر دارم، پدرم که روحانی مورد اعتماد محل بود به آن کاسب­های باگذشت دعا می­کرد و از خدا برای آنها برکت می­خواست. وزنها در آن موقع «بیست و پنج» و «پنجاه» و «صد درم» بود به وزن «بیست و پنج» تهرانی ها 5/2سیر می­گفتند، چهار تا پنجاه می­شد نیم من یا سه کیلو و به پنجاه، یک چارک هم می­گفتند، یعنی یک چهارم نیم من شاه(5سیر)

مَنِ تبریز معادل چهل سیر یا ۱۵۰۰۰ قیراط می‌شود؛ بنابراین هر من تبریز برابر با ۳ کیلوگرم بود، «من تبریز» در مجموعۀ «من» های ایران، معروف‌ترین است. بقیۀ من‌ها عبارتند از:  «منِ سنگ شاه» اصفهان که معادل دو من تبریز و برابر با ۶ کیلوگرم، «منِ ری» یا فقط «ری» که معادل چهار منِ تبریز و برابر با ۱۲ کیلوگرم، «منِ بلداجی» که معادل شش من تبریز و برابر با ۱۸ کیلوگرم و «منِ لرستان» معادل ده‌سوم من تبریز و برابر با ۱۰ کیلوگرم می­شد.

خلاصه آب رودخانه زاینده رود و مادیها و جویهای شهر و چاه ها لبالب و آب فراوان بود، بعضی چاه­های شهر تا دو و یا سه متر به آب می­رسید، در همسایگی ما در روضه خوانی مرحوم آیت الله فهامی حاج شیخ اسدالله، قلیان­ها را با دست از چاه، پرآب می­کردند.

محصولات کشاورزی و دامی بسیار فراوان و ارزان، تقریبا کار و شغل برای همه بود و جمعیت محدود و اکثریت مردم ساکن روستا و کشاورز بودند، کمتر در آن روزگاران روستائیان مایل بودند که به شهرها روی بیاورند، از سال 40 و انقلاب شاه و ملت و اصلاحات اراضی شاه، روستائیان سرازیر شهرها شدند.

در این مدت هشتاد و چند سال عمر خود، غیر از این سالهای اخیر(از سال 1379 تا به امروز) رودخانه را بدون آب ندیده بودم! و اینکه مادی­های سراسر شهر خالی از آب باشند یا از آب لوله کشی شهرداری استفاده کنند، خاطرات بسیار است، سخن را همینجا قطع می کنم و نکته­ای را یادآور می­شوم:

در روز 28مرداد سال 1332 با کمک آمریکا و انگلیس کودتائی در ایران انجام شد و دولت دکتر مصدق را که محبوب ملت بود، سرنگون کردند، او را دستگیر و زندانی و محاکمه نمودند، مطلبی که منظور من است، این است که از صبح 29مرداد، همه دکان ها، چراغ مغازه را روشن کردند، اگر لامپ برقی داشتند و اگر برق نداشتند، چراغ لامپا و مرکبی(فانوس) و این به معنی ارزان شدن اجناس بود، از آن روز گوشت که هر پنجاه، یک تومان بود (یک چهارم سه کیلو) هشت ریال شد و نان لواش که پنجاه (4قرص نان)  5/2ریال بود، 2 ریال شد، هر دانه نان لواش نیم ریال یا دهشاهی شد، دولت زاهدی می­خواست که مردم از رفتن مصدق خوشحال باشند، که کودتا باعث ارزانی شده است! در حالی که روشنفکران، دبیران، معلمان و اکثر روحانیون می­گریستند، مردم عادی خوشحالی می­کردند، گرچه در آن پنج روزی که شاه از ایران گریخته بود، توده­ای ها، آشوب می­کردند و نام آخوندها را روی تیرهای چراغ برق نوشته بودند که یعنی پس از انقلاب کمونیستی، آنها بر سر این تیرها، دار زده می­شوند، به معنای واقعی روحانیها را ترسانده بودند، و اکثر خدا خدا می­کردند، شاه برگردد!  می­توان گفت توده­ای­ها بزرگترین خیانت را به ملت ایران کردند، در آن وقت و برای همیشه، چه ضربه ها که از زمان فتحعلی شاه تا دوران جنگ تحمیلی به ایران زدند و... بهتر است فعلا از حاشیه، صرفنظر کنم!

در همان اواخر مرداد و اوایل شهریور (تعطیلات) من در بازار اصفهان در یک مغازۀ فرش فروشی کار می­کردم، آن هنگام در سه راه شاه بازار، جنب حمام شاه، مقابل مدرسۀ ملا عبدالله در نبش، یک مغازۀ قصابی بود، مردی به نام امامی مقداری گوشت به اندازه یک کیلو، در دستمالی خریده بود، آن وقت ها پلاستیک نبود و پاکت کاغذی هم فراوان نبود، فقط میوه فروشیها داشتند، معمولا هر فرد به هنگام خرید، معمولا کیسه ای یا دستمالی همراه داشت، یکی از شاهی ها که در شغل، همکار امامی بود، چون دید وی گوشت ارزان خریده فریاد برآورد: «الهی گوشت ارزان حرامت باشد، باز هم پا بر زمین بکوب و بگو مصدق پیروز است» مردم جمع شده بودند، امامی هم نامردی نکرد و گوشۀ دستمال را گرفت و گوشت را وسط بازار پرتاب کرد و فریاد زد: «مرده شوی گوشتی را ببرد که صدقه­سر آمریکا و انگلیس من بخواهم بخورم، این گوشت لایق تو و همفکران تو است!» و رفت، بچه­ها با لگد به گوشت­ها می­زدند که قصاب آن را برداشت و شست.

این مطالب را سرهم بافتم و گذشته­ها را به یاد آوردم که فکر می­کردیم با یک دست شدن دولت و مجلس و شورای نگهبان و دیگر نهادها و ارگانها، تورم از ایران فرار می­کند و گرانی ریشه­کن می­شود، هر روز دلمان را برای شعارهای مقامات مجلس و دولت خوش کردیم، اما دهانمان از گفتن حلوا شیرین نشد! اصلا صعود تند قیمت ها متوقف نشد، کودتای اقتصادی انجام نگردید، شورای نگهبان هر که را خود صلاح دید آورد ولی شاهدیم که نان سنگک دو تومانی را به عنوان کنجد تا هشت هزار تومان کرده اند و قوطی پنیر و تخم مرغ که حداقل خوراک هشتاددرصد افرادِ زیر خط فقر است، چندین برابر شده و چون درِ قوطی پنیر باز شود سه سانت کوتاه شده! و گوشت مرغ  و گاو وگوسفند، لوازم خانگی، کاغذ و دفتر مدرسه ای­ها، کفش و لباس و میوه و سبزیجات و حتی هویج و خیار و بادمجان و... دائم در حال ترقی است، سبد مایحتاج ضروری خانوار روز به روز کوچکتر شده! اقلا آقای دکتر احمدی نژاد می­گفتند درِ خانه ما گوجه قرمز فلان قیمت و ارزانتر است، ولی آدرس خانه شان را هم نمی­دادند! سردمداران جدید، نه آدرس منزل را می­دهند و نه مغازۀ میوۀ ارزان فروشی را، روزنامه های اصفهان نوشتند قیمت خوراکیها افزایش 60درصدی داشته است.(11/7/1400)

یادش به خیر، هفته نامۀ توفیق برای هویدا می­نوشت: «گفتی که نان ارزان شود، کو نان ارزانت، عمه­ات....» ای کاش در این دولت­های فخیمه یکی پس از دیگری، تورم نسبت به سال قبل بیش از پنجاه درصد اضافه می­شود، همه جا شعار است که معیشت، اشتغال و اسکان مردم برای ما مهم است و تورم فراتر از خطر قرمز است، ولی افسوس...

باش تا صبح دولتت بدمد             کاین هنوز از نتایج سحر است

به بهانه یکصدمین شماره « چشم انداز ایران»

«چشم انداز ایران»، ایده های نو و حرفهای تازه



کوشش و تلاش مداوم، تعهد و ایمان پایدار، مردم دوستی و حق‌باوری مهندس لطف‌الله میثمی باعث شده که بتواند از خود چهره‌ای ماندگار به جا بگذارد، نداشتن چشم و نبودن یک دست، از او مردی فعال و پرکار ساخته است، به طوری که او را در میان دیگر مردان خدا، حجّت قرار داده است، برخی افراد با نقص قسمتی از جسم، روحیه خود را می‌بازند، خود را ناتوان و گوشه‌نشین می‌پندارند، به دیگر عنایات الهی ناسپاسند، باید به مهندس میثمی بنگرند و کوشش‌های او را الگو قرار دهند و به این نتیجه برسند که با تفضلات الهی بهتر از چشم‌دارها و دست‌دارها می‌توانند کار کنند و برای جامعه مفید باشند.

نوشته‌ها، تحلیل‌ها، سخنرانی‌ها، تفسیر و تأویل قرآن، بررسی مسائل اقتصادی، شناخت رویدادهای سیاسی، برداشت‌های حوادث تاریخ صدر اسلام و تاریخ معاصر و بینش‌های مترقی و کارآمد و آینده‌نگری در گفته‌ها و نوشته‌ها، از او مردی فوق‌العاده ساخته است، سوابق انقلابی، حبس‌ها و زندان‌های دوران طاغوت و نقش مبارزاتی میثمی در زمان شاه، از وی قهرمانی ملی، مذهبی، فداکار و انسانی جانباز برای اسلام و میهن و خدمتگزاری لایق و نویسنده‌ای توانا و گوینده‌ای صادق، نمایانده است.

ترجمه‌های میثمی در مقالات و رویدادها و کتابها با قلمی شیوا و تسلط بر زبان انگلیسی و نوشتن مقالاتی ارزنده در مطبوعات و انتشار مجله «چشم‌انداز ایران» و مصاحبه‌ها و مکاتبه‌ها، هر کدام در جای خود دارای امتیاز فوق‌العاده است، با توجه به دشواریها و سختی‌هائی که در روزگار پیش از انقلاب و مشکلاتی که پس از انقلاب برای او پیش آمد او را محکمتر و پایدارتر ساخت.

پایداری و استقامت میخ                           سِزَد اَر عبرت بشر گردد

بر سرش هر چه بیشتر کوبند                     پایداریش بیشتر گردد

آیا در روزگار وانفسای ما میثمی نمی‌تواند، فردی قهرمان و الگو و  حجت برای همگان باشد؟  خدایش موفق و مؤید دارد.

تا 99 شماره مجلۀ «چشم انداز ایران»، مهندس میثمی و یارانش و همکاران باوفا و فداکارش که خداوند یارشان باد، سعی داشته‌اند، تا آنجا که در توان دارند، بهترین کار را ارائه دهند، کمتر در آن مجله نقطۀ ضعفی به چشم می‌خورد، از آن زمانی که مجلۀ «راه مجاهد» را منتشر می‌کردند، تا امروز که «چشم‌انداز» را ارائه می‌دهند، جز صداقت و راستی و حق‌پوئی چیزی نداشته‌اند که ارائه دهند، درد مردم را داشته‌اند و از سوز درون فریاد می‌زنند، می‌نوشتند، مصاحبه می‌کردند، آگاهی می‌دادند.

مهندس می‌خواند، مهندس می‌نویسد، ویراستاری می‌کند، هزینه و زیان دارد و در برابر اعتراض‌ها، ژاژخواهی‌ها، تهمت‌ها و افتراها می‌ایستد، مگر همه را می‌شود راضی نگاه داشت؟ بالاخره گفتن حق سخت است، تلخ است، و انسان‌هائی هستند که حقیقت را با همه تلخی پذیرایند، خط‌قرمز‌ها چه بسیار است و با همه تنگ نظری‌ها بازهم، انسان‌های شجاع و با شهامت، حرف خود را می‌زنند، سخت دشوار است، مرد کهن می‌خواهد، یاران و همکاران مؤمن و جدی و پرشور نیاز دارد.

هر کدام از شماره‌های «چشم‌انداز ایران» را ورق بزنید، ایده‌های نو و حرفهای تازه و مطالب ایده‌آل مشاهده می‌کنید که چشم‌ها را روشن و دلها را قوت می‌بخشد، سعی دارند از گفته‌ها و نوشته‌های نخبگان جامعه بهره گیرند، فقط به فهرست مطالب مجله نگاه کنید، نوشته‌ها و اندیشه‌های برترین‌ها را می‌نگرید، در سیاست، در اقتصاد، در اندیشه، در توسعه، در هنجارهای اجتماعی، در تاریخ صدر اسلام، در حوادث امروز جهان، در تنش‌های دیروز و امروز کشور، تغییر مواضع سازمان‌ها، گروه‌ها و آدمها، در اینکه در دنیا چه خبر است؟ فلسطین، ترکیه، سوریه، عراق، لیبی، عربستان، آمریکا، انگلیس و... ایران در این میان چه نقشی می‌تواند ایفا کند؟ نشریات جهان دربارۀ ایران چه می‌نویسند؟ اظهارنظر خوانندگان چیست؟ برای رفع مشکلات جامعه: دین‌گریزی، انحراف یا شناخت تاریخ، بی‌عدالتی‌ها، گروه گرائی، رانت‌خواری، اعتیاد، طلاق و... چه باید کرد؟

با یکی از بزرگترین معضلات قرن، داعشی‌گری، طالبانی، القاعده و دیگر توطئه‌های صهیونیست‌ها و امپریالیست‌ها علیه اسلام و مسلمین چه باید کرد؟ سیاست وهابی‌ها چیست؟ که یازده سپتامبر را در آمریکا به وجود می‌آورند، به تروریست‌ها کمک می‌کنند، کشور کوچک و فقیر یمن را بمباران می‌کنند، زن و مرد و کودک را قتل عام می‌نمایند، به عنوان «خادم الحرمین» حاجیان را به خاک و خون می‌کشند و هر سال به نوعی عدم لیاقت و توان خود را ثابت می‌کنند.

«چشم انداز ایران» هر کدام از وقایع پشت پردۀ این حوادث را آشکار می‌کند و خوانندگان فرهیختۀ خود را در جریان همۀ امور خائنان و خادمان قرار می‌دهد و چه بسیار خدمت‌های دیگر که همه شایسته تقدیر و سپاس است.

این خدمت‌ها بر مهندس و همکارانش مبارک باشد و من آن افتخار را داشته‌ام که گاه و بی‌گاه مطالبی را در آن نشریه وزین، قلمی می‌کنم و خویشتن را جزو خریداران یوسف(ع) قرار می‌دهم.

از پیشگاه خداوند بزرگ توفیق بیش از پیش میثمی قهرمان و همکاران ارزشمند و والایش را خواستارم و آرزو می‌کنم که خداوند بر سلامت، سعادت و توفیقاتشان بیفزاید و عمرشان به بلندای آفتاب باشد و هر روز بتوانند خدمت برتری را ارائه دهند.

اصفهان فضل الله صلواتی

مهرماه 1395

 
 

ادامه مطلب ...