زندگی نامه، مصاحبه ها، مقالات، دکتر فضل الله صلواتی

تصاویر، دست نوشته ها، زندگی نامه، مصاحبه ها، مقالات و...

زندگی نامه، مصاحبه ها، مقالات، دکتر فضل الله صلواتی

تصاویر، دست نوشته ها، زندگی نامه، مصاحبه ها، مقالات و...

نوشته هوشنگ ترکان - پنجمین سالگشت «هفته نامه نوید اصفهان»

«هر دکانی راست بازار دگر»

(مثنوی معنوی)

« آشفته بازار نامچه »

هوشنگ ترکان

به مناسبت آغاز پنجمین سال انتشار «نوید اصفهان»

«منتشر شده در 1 اردیبهشت ماه سال 1371 سال پنجم شماره 187»


روزهای شنبه تا دوشنبه عجب بلبشو بازاری است این دفتر نشریه، ‌درست عین بازار مکاره و همه توی دست و پای هم می لولند، جای همگی تان خالی که بیائید و این آشفته بازار را از نزدیک تماشا کنید (اگر جایتان بشود) آن وقت متوجه می شوید که این هشت صفحه با چه مکافات و الم شنگنه ای تهیه می شود تا به دست شما خواننده محترم یا مشترک بی خبر از همه جا برسد! ولی حال که نه شما وقت آمدن دارید و نه دفتر روزنامه آن گنجایش را،‌ اجازه بدهید گوشه ای از آن را برایتان نقالی بکنم (البته نه به جد که) گفته اند:

هزلهـــا گویند در افسانه هــا   /    گنج می جو در همه ویرانه ها

غیر واحد هر چه بینی اندرین   /    بی گمانی جمله را بت دان یقین

بت ستودن بهر دام عامــــه را   /    هم چنان دان کالغرانیق العلی

                چون از قدیم و ندیم گفته اند خانم ها مقدمند،‌ پر بدک نیست اول از سرکار خانم مهری فروغی فر که توی اون اتاق تک و تنها در حالی که تنها فکرش بهبود وضع روزنامه است، تند و تند مطالبی را که (با عشق و سلیقه خاصی ماشین می کند)، بیرون می فرستد و انگار که خیلی هم عجله دارد، ‌خودش می گوید می خواهم از قافله تمدن عقب نمانم، چون در جایی یا از کسی شنیده است که روزنامه خواندن بیشتر کار متمدنین است (یواشکی به شما بگویم که یکی از ستون های اصلی این آشفته بازار است) اجرش قبول حضرت حق!

 

اما توی این اتاق اول از همه باید از شخصی نام برد که این آشفته بازار را اداره می کند و در کنار مدیریت خوبش (خیلی مدیر است!!) بار سنگین صفحه آرایی و اداره امور مالی و اداری را به دوش می کشد، اما خیلی دلش می خواهد همیشه در (پشت پرده)  آن هم از نوع آهنین- باشد و نامی از او و زحماتش برده نشود، ‌ولی من یواشکی و بدون آن که خودش متوجه شود، ‌خدمت شما معرفیش می کنم، نام مبارکش همایون مجلسی است و درست مثل فروشندگان دوره گرد (خودش به تنهائی در این دو سه روزه یک بازارچه کامل است) شتابان این طرف و آن طرف می آید و می رود یا اول می رود بعد می آید! در یک دست آگهی های نوبتی و تسلیت نامه ها و تبریکات صمیمانه! را دارد و در دست دیگر مطالب نو و کهنه از سرمقاله و طنز و شعر گرفته تا غیره و غیره و در زیر بغل دسته ای کاغذ به سپیدی برف تا مطالب یاد شده را روی آن بچیند. اما نمی دانم قیچی را با کدام دستش می گیرد و درست مثل دکترهای اتاق عمل (انگار این تشبیه بهتر از تشبیه از آب در آمد)  با عزمی راسخ و با احتیاط کامل که هر مطلب را درست سر جایش بنشاند و گاه گوئی که بر لب پرتگاه ابدیت ایستاده متفکرانه مطالب را می نگاهد که کجا جایشان دهد و به زبان حال گوید:

«من ز تو استاترم در فن خود» و ادامه می دهد:

لایق هر میهمان خدمت کنم               /         من ز خدمت چون گل و چون سوسنم

اما..... اخلاقش (بر خلاف دیگر روزها که بسی شاد است و همه را شادمان می خواهد) در این دو سه روزه چون «عوج بن عنق» و در این حال بدا به حال نویسنده ای که دم دستش بیاید از آسمان و ریسمان برایش می بافد تا سرش را شیره بمالد که مطلبش را یا کوتاه تر کند، یا آنکه اجازه بگیرد که هفتة دیگر از آن استفاده شود، تا بتواند به جایش یک «آگهی» یا چیز درآمد داری بگذارد (که روزنامه را خرج بسیار است) و من متحیر که اگر او نباشد چند نفر می توانند کارهائی را که او یک تنه انجام میدهد سرانجام بخشند!

تا مبارک گردد از اقدام تو      /               تا قیامت تازه بادا نام تـو

و اما بعد آقای وحید صلواتی (اپراتورچی) را که نگو و نپرس! مرتب این ور و آن ور می رود یا بهتر بگویم می دود، آن هم با چنان سرعتی که اگر با او تصادف کنی، بلائی بر سرت می آید که اگر با یک تریلی متصادف شوی آن بلا بر سرت نخواهد رفت.

«آن یکی کش صد هزار آثار خاست»

خبرهایش را می آورد، عکسهایش را آماده می کند و... و گاهی اوقات هم پیشنهاد می دهد، آن هم با حالتی که انگار می خواهد همین الان جایزه نوبل را دریافت کند، خلاصه یک سر است و هزار سودا- یک پایش توی آن اتاق است که دلسوزانه کامپیوتر را بنگرد تا ویروسهای کامپیوتری دست به حمله نزنند! که حملات آنها بسیار مخرب است و از بس با این ویروسها سرو کله زده یکپارچه ویروس شناس مجربی شده طوری که حتی بوی ویروسهای (بی بو) را از دور تشخیص می دهد و یا طراحی کادرهای مطالب را آماده می کند و یا امور خبری را اداره می کند و با آن یک پای دیگرش که در این اتاق است، بیشتر کارها را به انجام می رساند- اما او هم اگر نباشد، خدا عالم است که بر سر روزنامه چه می آید. «گرچه فرد است او اثر دارد هزار»

و آرام تر از همه آق مرتضی عربی است که مسئول امور مالی نشریه است و آرام به گوشه ای در پشت میزی نشسته و قلم به دست در آرزوی، روزی است که کوه پولی از درآمد روزنامه پیش رویش باشد چه آنکه تازه عقد کرده و در انتظار آن کوه پول (خیالی!!) که شاید با گوشه ای از آن بتواند رسما ازدواج کند «آرزو به جوانان عیب نیست!»

و در کنار دستش آسید مهدی روحانی را دارد که پروفسور بالتازار روزنامه است و جز (ریخت و پاش) و یا (پخش و پلا) کردن کاغذها و مطالب به این طرف و آن طرف، کار دیگری از دستش بر نمی آید، اما در قسمت «پخش» روزنامه به مهارت کافی و وافی رسیده است!

و بعد میرزا ابوالقاسم خان اشرف خراسانی (که کشیدن اسمش به تنهائی خرج بسیار دارد) را داریم که دائم در فکر پرستیژ روزنامه است و هرچند نه خودش معنی پرستیژ را می داند، نه من و نه دیگران! اما با صدای گرمش اکثر اوقات خستگی را از بچه ها می گیرد و بیشتر مقالات هنری می نویسد یا نقد تأتر می کند، گاهی اوقات هم پا تو کفش بزرگسالان می کند!!

و بعد از او، آق محسن فارغ است که فارغ البال دم دست همه هست و همه را در همه کاری یاری می دهد و از اول انتشار نوید تا حال به همین حال بوده است و انشاءالله خواهد بود!

و بعد از او علی آقای دهقان پور پشت در دانشگاه در حال تفکر یا تفرج مانده، ولی در امور خبری خُبره است!

و بعد آقای علی آقا شاه جوان که همکار خوب و کارکشته ای در امور مشترکین و پست است و زبانش را از بس که تمبر با آن خیسانده می شود به جای یک تمبر یادگاری از بیخ و بن برکند.

و اما در رأس خیل نویسندگان جناب استاد محمدتقی جعفری فیلسوف و بزرگ اندیشمند معاصر را داریم که وجود مبارک ایشان اظهر من الشمس است و اکنون صاحب «حرکت و تحول در اسلام»اند در نشریه و صاحب بیش از صد و بیست کتاب دیگر همچون شرح مثنوی ایشان گواه بر این که در عرفان نظری از معدود صاحب نظران اهل وقوفند و یقین و تفسیر نهج البلاغه ایشان از اصلی ترین کلیدهای شناخت کتاب مولا علی(علیه السلام) و کتب دیگر ایشان هر کدام به نوبة خود از کتب «مرجع»اند و ارشادگر جمع بیشماری از دوستاران شناخت اسلام راستین.

و در آن گوشه استاد طلائی که می بینی گل از گلت می شکفد که آمده است با کیف مشکی رنگی که یادگار دوران مرحوم توفیق است و جمعی را گمان بر آن که کیفی پر از اسکناس باشد- به جهت ناامید کردنشان باید گفته شود آن کیف کذائی یا پر از طنز «سراپا عبرت» است یا اشعاری به طراوت سپیده و صداقت ستاره صبحگاهان!

و در کنار ایشان جناب محمود آقا گودرزی را می بینی با «آئین استنباط»ش که مفهوم آن چه شرطی باشد چه غیرشرطی، بر من یکی،‌ استنباط از آن بسیار سخت می نمایاند! ولیک اصحاب فطنت و دکاء و ارباب کیاست و دها آن مفاهیم را چون «دریافته»اند و همچون «دُرّ شاهوار» عزیز می دارند.

و یا جناب عباس جدیدی را که «زبان مردم» است را می بینی با همة آفاتش که «آفات انقلاب» را آورده و اخیرا «جنایت»نویس «استعماری» شده!

و بعد هادی خان زواره را که از بس «بخوانید و...» را نوشته خودش شکل چند نقطه شده آن هم چه نقطه هائی و هر نقطه نشانگر عمق فکر ثاقب و رای صائب اش یک نقطه به نشانه بسیار مردمی بودنش نقطه ای دیگر به نشان اطلاعات وسیع اش در روانشناسی و نقطه ای دیگر به نشانة صفا و صمیمیت بی حدّ و حصرش و...

و بعد عباس آقا نوائی را به کناری نشسته می بینی (البته روی دوتا صندلی) در حالیکه زیر لب زمزمه می کند: «آخه چرا؟ آخه چرا؟» و بعد به خودش می گوید آخرش هم نفهمیدیم «آخه چرا» این صندلی ها را این قدر کوچک می سازند که هیکل مبارک ما (که همچون فکرمان بزرگ است و سالها حق آب و گل در نشریات این مملکت دارد) در آنها جا نمی گیرد! یواشکی شما را آگاه کنم که با همة بزرگی (جسم و فکر و روح و روانش همه با هم بزرگ اند) کوچکترین آلام اجتماعی از نظر تیزبین او در امان نیست و با یک «آخه چرا»ی کوچک درد و درمان را با هم عرضه می دارد.

و بعد آقای «ریزبین»که آنقدر ریز می آید و ریزتر می رودکه دیدنش حتما یک ذره بین سوپر اتمی می خواهد و بیشتر دیگران را به یاد «شرلوک هُلمز» می اندازد!

در کنار ایشان آقای اکبر رضی زاده که «رخصت» را می نویسد و گاه و بیگاه رخصت نگرفته دوستان را تمجید و تائید فراوان می کند و شرمنده، و چون شیرین می نویسد بیشتر در آرزوی روزی است که «دزد کیکها» بیاید و شیرینی هایش را با وی قسمت کند تا او در «خانه اجاره ای اش» آنها را با «فرصت» به دوستان ببخشد!

و بعد آقای هاشمی است که «سیر تاریخی مدح مذهبی و مرثیه سرائی در ایران» را می نویسد و حتی اجازه نمی دهد مطلب کوتاهی در این باره از دستش در برود.

و بعد آقای عباس نصر را در گوشه ای در بحر تفکر غرق می بینی با آن مقالات سنگین سیاسی اش که گاه جای سرمقاله را می گیرد و بیشتر مسائل روز ایران و جهان را «منصوروار» حلاجی می کند.

و آنسو ترک آقای صرامی «بررسی جهان سوم» می کند چه معتقد است، عطای جهان اول را به لقایش بخشیده و از سر جهان دوم نیز گذشته است.

پهلویِ دستش آقای صاحب فصول را نشانده که تاریخ اصفهان را از بر می نویسد و اصفهان و اصفهانی را خوب می شناسد و در این مورد حتی از کتابهای «مجهول المؤلف و مجهول المطلب» نیز نمی گذرد!

و بعد جناب حسین طباخیان است، با تکیه کلام زیبایش «خدا از سر تقصیرات ما بگذرد» و ورزشی را چه خوب می نویسد که خودش را «خدمتگزار ورزش» می داند و واقعا همچنان است و صادقانه  (به طور تمام وقت) در راه اهداف متعالی ورزشکاران عزیز و پیشبرد سطح ورزش کشور محبوبمان ایران مشغول تلاش و خدمت است، اجرش قبول.

و بعد آقای محمود سلطانی که چند تا مقالة قابل توجه نوشت و یک شعر قابل توجه تر- و بعد (در رفت) و نمیدانم به کدام دفتر روزنامه ای پناهنده شد، از یابنده به شرط مژدگانی تقاضای یافتنش را داریم.... ناگفته نماند مژدگانی را خودش دریافت نموده (رجعت) فرمود، ‌قدم دوباره رسیده اش مبارک!

بعد آقای محمدرضا معتمدی که مترجمی است بسیار معتمد و هر روز در به در به دنبال جدیدترین اختراعات و اکتشافات زمینی و هوائی و دریائی دنیا است تا با تهاجمی همه جانبه و مترجمانه آن را وارد فرهنگ ما نماید.

و آخر خیل نویسندگان آقا جلال جعفری را داریم که سمت دائی جان (بدون ناپلئون) را دارد و سالی ماهی (دست)ش برسد مطلبی سرهم می کند،‌ اما حالا دستش شکسته و وبال گردن است! (تا کی آفتاب دولتش بدمد)

و در کنار این عزیزان و همکاران آماتور و خبرنگاران را نشسته در کنار هم داریم و در رأس همة آن عزیزان آقای ابراهیم ایرانپور خبرنگار مبارکه که وجودش مبارک است و خیر و هرجا خبری باشد، آماده به ارسال آن، کار به خوب و بدش هم ندارد‌ و فقط خواستار چاپ آن اخبار است و غیر از فن خبرنگاری در فن نویسندگی نیز از تبحر خاصی برخوردار است.

و بعد آقای نفیسی تبار خبرنگار خبره شهر هرند را که چه عرض کنم، همیشه گوش به زنگ است تا اتفاقی بیفتد و (با آن دست زیر ماشین رفته­اش) آن را با آب و تاب فراوان ارسال نماید(البته دستشان خوب شده است).

و بعد خبرنگار خوب شهر ورزنه را داریم آقای نامداری، که مرتب برای فرستادن خبر (ورزو)های «ورزنه» از دفتر روزنامه تمبر و پاکت می خواهد،‌ ولی غیر از خبر ورزوها، خبرهای دست اول نیز همیشه در آستین دارد!

و در کنارش آقای رجبی خبرنگار کاشان و فرزانیان خبرنگار نائین هستند که من یکی آرزو دارم هر کدام لطف کنند و یکی دو تخته قالی خوب به جای خبر بفرستند!

و بعد آقای دهقانی خبرنگار زازران است که محلش را با همة کوچکی خبرساز بزرگی کرده است!

و بعد آقای توسلی از زرین شهر و سلیمانی از بیست جان زرین شهر که خبرهای زرین­شان زینت بخش صفحات روزنامه است!

و آقایان: طلایی و کاویانی دو همکار خوب خبرنگار نجف آبادی که به پاس خدماتشان، امیدواریم زیارت نجف اشرف را در خدمتشان باشیم!

و بعد از خبرنگاران، گروه خوب خبر رسانها را داریم! که در رأس آنها آقای محمدتقی هاشمی زاده، همکار خوب مخابراتی که همیشه کوهی از مطلب و خبر آماده دارد و دفتر روزنامه را هم مثل قله کوهی می پندارد که روزهای آدینه می خواهد آن را فتح کند!‌ می­دانم که ایشان اکثر قللِ کوههای ایران را پیموده و حتی قله کوه آلپ و تک و توک قلل دیگر اروپائی را به نامِ نامی «فلات ایران» فتح کرده (به تلافی تهاجم فرهنگی، ایشان تهاجم کوهی کرده اند) و کتابها و نوشته ها بسیار در این باره مرقوم فرموده اند، آنگونه که قلة دفتر نشریه را هم فتح کردند، به همراه آن، قلة دل این حقیر را هم که فتح کرده بودند و فتوحاتشان کامل شد، برای ابد اکمل بادا!

و بعد آقای جوشقانی و آقای فلک دوست که عکس ها و خبرهای خوبشان همیشه مورد استفاده بوده و هست! و در پهلویشان جنابان: تجویدی و کوهی که چون کوهی استوارند در تجهیز نمودن تجهیزات کامپیوتری و هر دو در کوش که روزنامه را در داشتن جدیدترین وسایل کامپیوتری یاری دهند!

و در کنار آنها به مصداق «کبوتر با کبوتر...» آقای منوچهر اسلامیان که هرگاه حوصله­اش را داشته باشد تا صبح هم که شده می­نشیند و فیض کامپیوتری می گیرد و می­بخشد! آن وقت نوبت دیدار آقای  مهدی خان انصاری پور (شهرضائی الاصل) است که لیتوگرافی ناهید را سرپرستی می کند و مطالب روزنامه را بر ورق آهنین نقش می زند، ‌البته تنها که نه بلکه با یاری آقای مجتبی تابان مهر و دیگران! و در کنار آنها آقایان: کیوان فر را داریم که چاپ کیوان را دارند و آنچه را که مهدی خان انصاری پور بر ورق آهنین نقش زده، بر کاغذ می­چاپاند!  و در کنار آنها بیش از نیمی از درآمد روزنامه را!

در پایان سرکار خانم جعفری (صلواتی) است که فضل و کمال را از پدر بزرگوارشان «استاد جعفری» به ارث برده­اند و همیشه مادرانه یار و یاور کلیة «نوید»یان بوده­اند و انشاءالله سالهای زیاد دیگری هم این الطاف مادرانه ایشان ادامه یابد!

و اما... اما دیدنی ترین قسمت این آشفته بازار (هر چند زیارتشان بسیار مشگل است) دیدن آقای دکتر فضل الله صلواتی است که چون اسماً و رسماً صاحب امتیاز روزنامه می­باشند، پس شرعاً و عرفاً هم خود را صاحب هر امتیازی می­دانند و با خودکار قرمزشان(که تیغ تیز سانسور) است بر هر چه مطابق میل مبارکشان نباشد،‌ خط بطلان می­کشند (اما بر هیچ یک از آحاد مردم اصفهان پوشیده نیست بر بقیه هم پوشیده نباشد که میل ایشان تمایل شدید به اصل نظام و مبانی اسلام دارد.)

که ترازوی حقست وکیل او                      /               زآن سوی حقست دائم میل او

و در این راستا برای خودشان حق «وتو» قائل­اند و کیست که قدرت چون و چرا بر کار ابرقدرتی را داشته باشد (و اما اگر هم کسی چنین جرأتی داشته باشد بر سرش همان می­رود که بر سر ملت مظلوم ما در این چند سال رفت) و ناگفته پیداست که جناب ایشان هر فرد و گروهی را خلاف کار یابند (در راستای تمایلشان) با نیش تیز قلم تند و تیز خود مقاله­ای علیه او می­نگارند:

دیو در شیشه کند افسون او       /               فتنه ها ساکن کند قانون او

آنوقت وای به حال و روزش! که گفته اند: «ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه تست».

اول مقال از سرکار خانم فروغی فر شروع شد،‌ در پایان جایز است از سرکار خانم «وزنه» که همکاری خوب و عزیزی بس باوقار و متین در قسمت ماشین نویسی است و بیشتر اوقات گرانبهای خود را در یاری رساندن به آن قسمت می گذراند که امید توفیق برای ایشان از درگاه خداوند مسئلت داریم و همچنین خانم ناطق که ماشین نویس نیمه وقت نشریه­اند و انشاءالله روزی برسد که تمام وقت از وجود ذی­قدرشان در قسمت تایپ استفاده شود!

«گر خطائی شد دیت با عاقله است»

در اینجا دیگر اسمی باقی نماند تا باز هم جسارت ورزیده در معرفی­اش داد سخن دهم، پس به ناچار مقدمتاً (مؤخرة) ذیل را تقدیم می­دارم، باشد که مورد پسند واقع گردد!

بعد از این حرفی است پیچا پیچ و دور

«موخره»

خوانندگان محترم به طور اعم و مشترکین بی خبر از همه جا به طور اخص بدانند و آگاه باشند که وقتی صبح «چهارشنبه» یا «پنج شنبه» و گاهی اوقات «هیچ شنبه» (بستگی دارد به لطف کارگزاران زحمت کش اداره پست!) در محل کارشان آسوده نشسته­اند و در بحر تفکر غوطه­ور یا در آرامش غرقند و یکهو (تالاپ) یک روزنامه جلویشان می افتد و آنها را از جا می­پراند، آن وقت است که شستشان خبردار می­شود که مبلغ کم دیگری از وجه اشتراکشان کم شد و مجبور می شوند به خاطر (وجه) مربوطه هم که شده «به اکراه آورند دستی برون» و نیم نگاهی به آن بیاندازند (با هم تأکید می داریم) که بدانند و آگاه باشند،‌ با چه طول و تفصیلی و بکارگیری چه نیروهائی، این اوراق بدست مبارکشان می­رسد.

به امید روزی که در روزنامه ها بنویسند (چهل سال پیش در چنین روزی) روزنامه نوید چنان کرد و چنان شد...

وقتی مقالت به پایان آمد گفتند: «پس خودت چه شدی!؟» گفتم: انشاءالله گم گشتمی و سپس افزودن نمودمی که اولاً آن ذرّه که در حساب ناید مائیم. ثانیاً بر من مسجّل همی گشت که دفتر نشریه شما واقعاً آشفته بازار است، ‌چرا که مرا هم «نویساننده» پنداشته­اید، ثالثا مگر توبه­کار شدیم مقالتی قلم زدن کردیم که آن هم (اگر اشعار سلیس و به دل نشستة دیگران) الهام بخش نبود ما را کجا توان نوشته کردن بودی ولیک اکنون هرگاه به آشفته بازار شما، آمدن کردمی، بیشترک در گوشه ای ایستاده همی باشم یا نشستن همی کنم که زیاد توی دست و پایتان نباشم بیشتر از ترس آن که مرا هم همانطور که آنجا اشتباهی به جای نویسنده­ای گرفت­اید اینجا هم اشتباها به جای مطلب به درد بخوری بگیرید و بچاپم بزنید./ والسلام

در پایان عذر خواه همه­ام و به زبان حال از زبان مولانا که اشعارش زینت بخش این مقالت بود می گویم:

خرقه تسلیم انــدر گردنــم   /    بر من آسان کرد سیلی خوردنم

 

توضیح:  «بند را آب داده»، شماره اول تتمه نومچه آشفته بازار نامچه، بدین ترتیب پایان یافت، منتظر بقیة شماره ها باشید- می فرمایید چطور؟- عرض می کنم، این حقیر پس از کتک مفصلی که از دست مبارک «جناب مجلسی» نوش جان کردم، (اصلا حقم بود، نوش جانم) مجددا باب رفاقت را با ایشان گشوده نموده و هر طور بود یک ستون از ایشان به قرض گرفتم (البته برای راضی شدن دوستان عزیز قرار بود چهلستون باشد) و با این کار باب این تتمه نومچه را همانگونه که عرض شد برای همیشه مفتوح داشتم و با علامت (الخ) مشخص فرمودم. از فرستادن نظرات و پیشنهادات خود برای بهبود اوضاع آشفتة بازار غفلت نورزید که موجب پیشمانی خواهد بود. والسلام نامه ناتمام

-         - - - - - - - - - - - -

کارکنان نوید اصفهان از لطف و عنایت همکاری گرامی و نویسندة توانا آقای هوشنگ ترکان تشکر میکنند و آرزوی موفقیت ایشان را دارند و می خواهیم که سالیان طولانی عمر داشته و در صحنه مطبوعات قلم زنند.

 

«منتشر شده در  1 اردیبهشت ماه سال 1371 سال پنجم شماره 187»