بخشی از کتاب سقوط شاه و پیروزی انقلاب اسلامی ایران
نوشته: فضل الله صلواتی
درباره شعر «مسلمانی که باید بود» در حمایت از فسلطین و اشغالگری اسرائیل در سال 1348
بخشی از کتاب : «سقوط شاه و پیروزی انقلاب اسلامی ایران» صفحات: 442 و 451
................. در چنین شرایطی شاه می خواست با اسرائیل رابطه حسنه اقتصادی و سیاسی و جهانگردی داشته باشد و از آخوندها و مداحها و روضه خوانها و نویسندهها هم تعهد میگرفت که راجع به اسرائیل مطلبی نگویند و ننویسند، بالاخره این امر باعث انفجار میشد، خود من، به خاطر شعری که در سال 1348 برای فلسطینیها و نگرانی از بیپناهی آنان گفته بودم تحت عنوان «مسلمانی که باید بود» ماهها تحت بازجویی و زندان بودم و آن موقع این شعر به صورت اعلامیه و شبنامه و در نشریات خارجی منتشر گردیده بود.
آیت الله آقای اکبر هاشمی رفسنجانی در همان زمانها کتابی تحت عنوان «سرگذشت فلسطین یا کارنامۀ سیاه استعمار» نوشتۀ «اکرم زعیتر» را ترجمه و منتشر کرد که اثر اجتماعی فوقالعادهای داشت. بعد از پیروزی انقلاب هم صدها کتاب و مقاله در این رابطه نوشته شده است، در ایران یا در دیگر کشورهای اسلامی تا تأمین و تضمین حقوق فلسطینیها، امکان سازش و عدم مبارزه با صهیونیستها وجود ندارد..........
................ کلیه اسناد موجود در ادارات ساواک در اختیار جمهوری اسلامی ایران قرار گرفت، با اینکه گفته میشد: بسیاری از اسناد فوق سرّی و خیلی محرمانه را از بین بردند و یا آنکه سرقت کردند ولی باز اسناد بسیاری هنوز مانده بود که نشان دهندۀ دخالتهای بسیار صهیونیستها در امور ایران بود، البته به عنوان امنیت اسرائیل و جلوگیری و سرکوب آنهایی که اسرائیل را غاصب و اشغالگر فلسطین میدانند و خواستار بازگشت فلسطینیها به وطن خود هستند، به وسیلۀ ایادی مزدور ساواک که دیده میشد برای چند تومان حقوق و یا پاداش بیشتر چه خوش رقصیها که برای اسرائیلیها میکردند و حتی جاسوس دو جانبه بودند.
حتی خود مرا برای آنکه شعری تحت عنوان «مسلمانی که باید بود» برای حمایت از آوارگان فلسطین گفته بودم، چه بر سرم آوردند و ماهها مرا به زندان انداختند و چه اهانتها که روا میداشتند: که پدرت فلسطینی و سنی و عرب و... بوده و مادرت.... و با این شعار تو، به ایران و شاه و ملت خیانت کردهای! و تنها سخنی که میتوانستم بگویم آنکه مگر ایران، اسرائیل است و شاه صهیونیست و شماها یهودی و...؟ که جز مشت و لگد جوابی نداشتند که به من بدهند...............
شعر
مسلمانی که باید بود
تقدیم به انتقام گران سازمان چریکی الفتح و همه تلاشگران راه آزادی
در فروغ دلپذیر ماه در شب های صحرا
در نگاه اختران اندر فراز کوه و دریا
در شعاع دلفروز عشق و امید و جوانی
در میان نغمه های روح بخش جاودانی
در هیاهوی دل انگیز و قشنگ آبشاران
در سکوت دلفریب دشتها، در شام تاران
همنشین مرغها در مرغزاران
در میان سنگ های کوهساران
آفتاب گرم و آرام بهاران
صبح و شب اندر کنار چشمهساران
گاه تنها،
گاه با انبوه یاران
در میان سنگر ترسآوری تنها نشسته
با خدای خویشتن تنهایم و آنجا نشسته
+ + + + + + + +
جز مسلسل های سنگین و سبک یاری ندارم
غیر از این خمپاره ها در دخمه، غمخواری ندارم
جز برای انتقام از ظالمین، کاری ندارم
غیر از آن اندیشه های دور، دلداری ندارم
همره من
ناله آوارگان و بی پناهان
گریۀ فرزند از کف دادگان و بی قراران
خانمان هائی که نابود از ستمها گشته، آنان
از هزاران نوجوان کشته در شهر و بیابان
من چه می گویم؟
چه می جویم؟
برای چیست جنگ من؟
به کام دشمن آزاد مردی ها شرنگ من؟
برای آنکه انسانم،
ز انسان های آزاده،
مسلمانم
مسلمانی که باید بود
نمی شاید مسلمان را که انسانی به غم دیدن
و خاموشی گزیدن ها،
مسلمان را حرم است آن سکوت مرگباری را
که مظلومی به دست ظالمی دیدن
و در چنگال دژخیمی اسیری، بینوائی را
و لب بستن ز حرف حق
و شمشیر زبان را در نیام ترس و وحشتها فرو بردن
و در میدان پیکار حقیقتها
عقب گردی،
سکوتی سسستی و بی حاصلی کردن
+ + + + + + + +
بری انتقام کشته ها آماده هستم من
شوم من دادخواه کودکان بی پدر
زنهای شومرده
و آن آوارگان بی پناه و زخمیان بی دوا
اندر کنار رود اردن
یا میان دشتهای گرم و سوزان
در همانجائی که فرشش خاک و سقفش آسمان لاجوردین است
+ + + + + + + +
من آن پیکار جوی پاکباز نیک اندیشم
دلیری از دلیران
و جان بازی ز جان بازان الفتحم
قدمها سخت سنگین است و آرام است
و دل لبریز از ایمان
و دائم در تکاپوی وصال حق
و هر دم تشنۀ خون ستمکاران
برای آن که انسانم
ز انسانهای آزاده
مسلمانم، مسلمانی که باید بود.
+ + + + + + + +
همی جویم میان توده های خاک سرد و درد آور
گوهر خود را
گرامی گوهر گمگشتهای دارم
فلسطین
کشور من
میهن آزاد مردان است
بسوزم خانمانهای دغل اندیشۀ اشغالگرها را
دهم جان،
در عوض، من زندگی گیرم
و جان در راه حق دادن
به راه مردمان آن را فدا کردن
حیات جاودان است آن
ومن، هم زندگی خواهم
در این راهی که میپویم
در آن چیزی که میجویم
خدا، یار من و یار همه پیکارجویان است.
که ننگ خودپسندی را ز گیتی من براندازم
و از عالم بشویم لکههای حق کشیها را
+ + + + + + + +
چرا دشمن مرا از خانه و شهرم به در کرده؟
چه صدها کودکان بینوا را بی پدر کرده؟
چرا با بمبهای زندگی سوزش
برادرهای ما را در به در کرده؟
تمامی را شهید و مادران را خون جگر کرده؟
چرا زندان او پُر از جوانان مسلمان است؟
چرا این میوۀ تلخ و کدوی پوک استعمار
چرا این نطفۀ آلوده و این کودک ناپاک استثمار
«اسرائیل»
دامن می زند دائم به آتشها؟
چرا این صهیونیسم دور از حق و حقیقتها
نمیآید برون از خانه و از میهن ماها؟
+ + + + + + + +
و من
پیدا و پنهان،
روز و شب،
هنگام و ناهنگام
در سرما و در گرما
و در شهر و بیابانها
و اندر کوی و برزنها
فروزم آتشی تا ناسپاسیها بسوزانم،
و از عالم زدایم لکههای ننگ و بدنامی
کنم من ریشۀ ظلم و تجاوز قطع
به خون و خاک اندازم ستمگر را
بلرزانم تن و جانش
بسوزانم به قهر خویشتن
من خانمانش را
برای آنکه انسانم
ز انسانهای آزاده
مسلمانم
مسلمانی که باید بود
آری
من مسلمانم..................
فضل الله صلواتی (طوفان)
اصفهان – تیرماه سال 1348 – کتاب: «بهار آزادی»