زندگی نامه، مصاحبه ها، مقالات، دکتر فضل الله صلواتی

تصاویر، دست نوشته ها، زندگی نامه، مصاحبه ها، مقالات و...

زندگی نامه، مصاحبه ها، مقالات، دکتر فضل الله صلواتی

تصاویر، دست نوشته ها، زندگی نامه، مصاحبه ها، مقالات و...

نوشته استاد فضل اله صلواتی در کتاب یادنامه آیت الله سیدروح الله خاتمی

« ستــاره ای در کویـــر »

ستاره ای درکویر

منتشر شده در کتاب: «یادنامه خاتمی» مجموعه مقالات علمی و تحقیقی در بزرگداشت مرحوم آیت الله حاج سید روح الله خاتمی اردکانی به اهتمام: جناب آقای محمدتقی فاضل میبدی (منتشر شده در بهار سال 1376)

 

در آن روزگار که تاریکی ­ها فراگیر بود و ناله ها در سینه ها حبس و امیدها در دلها دفن شده بود و یأس و حرمان در همه جا حکومت داشت، هرجا را که نگاه می کردی کویر بود و زمین­ های تشنه و روح­های افسرده، مردم نه آینده ای و نه آرزویی داشتند، تنها شلاق­ ها و کابلهای گزمگان شاهی بود که بر بدن آزادمردان و آزادگان روزگار فرود می­آمد و جایگاه اندیشمندان و حق­ جویان و حق­پویان سلول­های وحشتناک کمیته ضدخرابکاری شاه و زندان های ساواک و شهربانی و ارتش بود.

اتاقک­های تاریک و تنگ زندان اوین در دره­های کوه البرز و لانه­ های متعفن و کثیف کمیته در کنار شهربانی تهران و دیگر شکنجه­ گاه های ساواک در شهرها، شاهد ناله­ های از جان برآمده مبارزان راه آزادی و استقلال بود. درها، پنجره­ ها و میله هایِ محکم و تودرتوی آن سیاه­چال­ها، مانع شده بود که رحم و عاطفه و انسانیت به درون آن راه یابد، نه تنها در تهران که در اصفهان، شیراز، تبریز، مشهد و... در همه جای ایران آن قدر خشونت را حاکم کرده بودند تا نفس­ها در سینه­ ها خفه شود و دلها از وحشت بلرزد و رعب و ترس باعث شود که کسی حرفی از سیاست و حکومت به زبان نیاورد و از آزادی چیزی نگوید.

در شهرها دروغ، تزویر و ریا حاکم شده بود. همه جا را سیاه می­دیدیم و هر کس در اندیشه منافع شخصی و تملق و مداهنه بود که نردبان ترقی و وسیله رسیدن به مقام و آلاف و الوف شده بود و دین و خدا و وطن بازیچه دست حکمرانان و مبلغان وابسته­ شان بود. بوی تعفن اشرافی­ گری، دزدسالاری، فساد اخلاق، خودمحوری و شاه دوستی از همه جا به مشام می رسید.

محیط به شدّت خفقان­ آور و دنیا به کام دریوزگان و چاپلوسان بود که همیشه بر روی امواج شناورند و خود را موفق احساس می کنند و پیوسته فیلسوف­ منشانه نصیحت می­کردند که سرخود گیرید و راه خویش در پیش، که با شاخ گاو جنگیدن ممکن نیست و با گوشت و پوست به جنگ آهن و پولاد رفتن به استقبال خطر رفتن است و برای سواری گرفتن از دیگران، باید مطیع بالا دستی­ها باشی که مصلحت چنین است و چنان.

هر کس به نوعی مطلبی داشت و سخنی و حرفی برای گفتن، آنکه اصطلاحات حوزه­ای را خوانده بود، آیه و حدیثی می­آورد که اطاعت بزرگان لازم است و حفظ جان واجب! و آنها که مدعی دانشگاهی بودن و روشنفکری داشتند، مدارک و مدارج ترقی و نظر اندیشمندان غربی و شرقی را می­گفتند که موفقیت، همکاری با سلطه­ گران است، و از درون حاکمیت می­توانی هدفت را عملی سازی و باید که سنگرها را اشغال کنی و بعد به نظریه­ هایت جامعه عمل بپوشانی، جمعی از تمدن غرب می­ گفتند و جمعی از اختناق شرق و سرگرمیها و دل مشغولی­ها چه بسیار بود و صدا و سیمای ایران در تملق گویی و دریوزگی معرکه می کرد! و فیلمها و مجله­ ها و رنگین نامه­ ها و نشریات زرد که غوغا بودند! یا به فساد دامن می­زدند و یا به تقویت حکومت خودکامه و وابسته می­پرداختند و دسته­ای اعتبار و پول­هاشان را به رخ می­کشیدند که در سایه امنیت شاهی صاحب همه چیز شده­اند و جمعی از خوشگذرانی­هاشان در دیگر کشورها می­گفتند و اظهار تأسف از اینکه شماها جوانید و چرا خود را اسیر و زندانی کرده­ اید!

و آنچه مظلوم بود،‌ آزادی خواهی بود و جای آزادی و آزادی خواهان در سلول­های وحشتناک سازمان اطلاعات و امنیت کشور «ساواک» و زیر شلاق­های دژخیمان شاه قرار داشت.

جشن­ ها و چراغانی­ ها و رقص­ ها و پایکوبی­ ها و سازها و نقاره­های شاهی فراوان که قبرستان چراغان بود و مرده­ ها در حال پایکوبی، و حتی در زندان اصفهان همزمان با تاج­گذاری شاه، زنان و مردان نوازنده را به داخل زندان آوردند تا زندانیان را به وجد آورند، ‌که مطربان بیچاره متأثر شدند و به حال بندیان گریستند و نتوانستند آوایی از نایشان بیرون آرند و با اندوه بسیار ترکمان کردند.

جشن­های 2500ساله شاهنشاهی، جشن­های تاجگذاری و جشن­های پیروزی انقلاب شاه و مردم پشت سرهم برگزار می­ شد تا باشد که مردم لبخندی به لب آرند، ولی با فقر و رنج و نداری و شکنجه و زندان چه لبخندی امکان پذیر است؟

حساب­های بانک­های داخل و خارج وابستگان به حاکمیت، از بیت المال ملت پر می­شد و برای روز مباداشان، که باداشد! آخر تا کجا و چقدر می­توان ثروت اندوخت و بر سر نیزه نشست؟ و تا چه اندازه می­ توان عوام فریبی کرد؟ آخر بچه­ ها بزرگ می­ شوند. درس می­ خوانند و فهمشان بالا می­رود. خودشان به مفاهیم آیات و احادیث پی می­برند، تاریخ انقلاب­های جهان و علل سقوط­ها را مطالعه می­کنند، زندگانی مردان موفق و افراد شکست خورده را می­خوانند، کم کم به همه چیز واقف می­شوند، آخر عوام که همیشه در جهل مرکب نیستند، بالاخره متوجه می­شوند و در آن صورت به دروغگوی ی­ها، به ریاکاری­ ها، به ظاهرسازی­ ها، به حقه ­بازی­ ها... پی می­ برند و بر سر مدعیان فریبکار، می­کوبند و آنها که نه خدا را دارند و نه مردم را، نه حق را می­شناسند و نه حقوق را، ‌آنها به کجا خواهند رفت؟

زندان­های شاه پر بود از مردان و زنان متعهد و متدیّن و آزاداندیش و هر چه حکومت فشار را بیشتر می کرد، عصیان خلق بیشتر می­ شد. مردم را می گرفتند و می­ بستند، اما چه سود؟ مظلومیت هم برای مردم عادت شده بود، به حملۀ دژخیمان و طعنه گزمگان خو گرفته بودند. فریاد چماقداران و چاقوکش های حرفه­ای دیگر اثر نداشت. دار و دستۀ طاغوت به هر دری می­زدند و راهی می­ جستند تا در آخر با برخی عالمان بزرگ رابطه برقرار کردند. به زیارت اماکن متبرکه رفتند، به حقوق کارمندها مختصری افزودند، تاریخ شاهنشاهی را عوض کردند، به روشنفکرها اندک توجهی کردند و به نویسنده­ ها اجازۀ انتشار کتابها و مقاله­ هایشان را دادند، به نوبت زندانیان سیاسی را آزاد کردند، برخی وزیران و مهره­ های دست دوم را تغییر داده و از مردم عذرخواهی کردند، ولی دیگر دیر شده بود، انقلاب آغاز شده بود، خون ملت به جوش آمده بود و مشتها بود که علیه دشمنان مردم گره می شد. آخر بی اعتنایی به مردم، بی توجهی به خواست ملت، بی عنایتی به افراد، توهین به شخصیت­ ها هم حدی داشت، و هر قدمی که برداشته می­ شد ضربه­ای بود که بر سر خویش فرود می­آوردند و خاکی بود که بر سر خود می­ ریختند. پیش از اینها به جای مردم ایران، متکی به خارجی­ها، به اسلحه­ ها، به اطلاعاتی ها و به نظامیهایشان بودند، بیچاره ها نمی­ دانستند که نظامی­ها نیز از مردمند و سلاح در اختیار آنهاست و خارجی­ها با صاحبان قدرت کار دارند نه با فرو افتادگان از مسند، و آنها هماره به فکر منافع خود هستند.

در آن دوران تاریک و سیاه، ستاره­ هایی در آسمان غمزدۀ ایران ظاهر می­شد و می­ درخشید و لحظه به لحظه بزرگتر و نورانی­تر می­ شد.

ستاره­ای بدرخشید و ماه مجلس شد  /    دل رمیده ما را انیس و مونس شد

امام خمینی همراه و همگام با مردم، انقلاب اسلامی را رهبری کرد، از تندباد حوادث نهراسید، سختی ها را پشت سرگذاشت و در برابر طاغوت، مردانه ایستاد. چهره ­های بزرگ انقلاب چون: طالقانی، منتظری، بازرگان، شریعتی، زنجانی، ربانی شیرازی، سعیدی، غفاری، اندرزگو، مطهری، بهشتی، صدوقی، خاتمی، انواری، حجتی، عراقی، بجنوردی، عسکراولادی و... برای آزادی انسانها قیام کردند. رنج­ها را به جان خریدند، روزگارانی در تبعید، در زندان و در محدودیت بسر بردند تا انقلاب اسلامی و حرکت آزادی خواهی به ثمر برسد.

آنها با رنجهایشان مردم را آگاه و به حرکت درآوردند. به قیام مردم جهت دادند، نیروهای انقلابی را یاری کردند، با فریادشان، با سخنانشان، با پولشان انقلابیون را در راه هدف بزرگ آزادی تشویق کردند. مسیر حق را نشان دادند، وعدۀ آزادی و استقلال و عدالت اسلامی داده و قاطبۀ مردم را به عشق اسلام، به عشق عدالت اجتماعی، به عشق خداگرایی به عشق آزاداندیشی به میدان کشاندند.

در سالهای 53 و 57 که جمعی از آزادی­خواهان و مسلمانان مبارز، در یزد، انارک و نائین تبعید بودند و من نیز در میان آنان بودم، یادش به خیر روحانی بافضیلت و باتقوا، مرحوم مغفور آیت الله حاج سید روح الله خاتمی رحمت الله علیه- متولد ۵ آبان ۱۲۸۵، روحانی و فقیه شیعه، مؤسس مدرسه علمیه اردکان که با کهولت و ضعف جسمی که داشت با چه اشتیاقی به دیدن تبعیدی های فراموش شده می آمد، با آنها می نشست، صمیمانه درد دل می کرد، غمها را از دلشان بر می داشت، روحیه­ شان می داد، در حد توان خود به آنها کمک می­کرد.

خیلی­ ها می ترسیدند که با افراد تبعید شدۀ سیاسی صحبت کنند. با احتیاط راهشان را کج می کردند که چشمشان به روی آنان نیفتد، اما امثال خاتمی، به خانه آنها می­ رفتند و در آغوششان می­گرفتند و به خانه خویش دعوتشان می­کردند و از جام معنویت سیرابشان می­ساختند.

وقتی می­گفتند خاتمی می­آید دلهامان شاد می­شد. غم از خانه­ مان می رفت، بر چهرۀ زن و بچه هایمان لبخند می­ نشست که آقا از اردکان به یزد می­ آید، آخر خاتمی یار مظلومان بود و همنشین غریبان و دوست آزادمردان.

خاطرات شیرین مصاحبتش را نه من، که کویرنشینان بازگو می کردند، آنها که محضر او را درک کرده بودند و از خرمن پرفیضشن خوشه چیده بودند.

خاتمی همیشه در صحنه بود و با انقلابیون راستین رابطۀ نزدیک داشت. عالمان و انقلابیون پس از مشروطه را خوب می­شناخت. با آنان دیدارها و گفتگوها داشته بود. از روزگار مبارزات ضدانگلیسی عراق به رهبری میرزاتقی شیرازی(میرزای دوم) از فعالیتهای آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی، از تلاشهای دکتر محمد مصدق برای ملی شدن نفت و از فداییان اسلام خاطرات و سخنها داشت. او ناظر آزارها و سختیهایی بود که رضاخان برای مذهبی های انقلابی و مرحوم آیت الله سیدحسن مدرس و دیگر روشنفکران زمان به وجود می آورد و چه مطالب شیرین و شیوایی و چه خاطرات دلنشینی را که به یاد داشت.

محضرش فیض و محبت بود و لطف، شیرین بود و به یادماندنی و خانه­اش، خانه امید جهادگران. در حضورش رنج­های خود را فراموش می­کردیم و در بیان دلنشین و لهجه شیرین کویریش غرق می­شدیم. سخنها و اندرزهای خاتمی سختیها را برایمان آسان می­ کرد و با دیدارهایش اندوهمان را می­زدود. حضورش آرزویی بود که هماره به دل داشتیم و مشتاقانه انتظارش را می­کشیدیم تا در کنارش بنشینیم و به سخنانش گوش فرا دهیم. یا ما به خانه او می­رفتیم و یا او از اردکان به یزد می­آمد و به سراغ انقلابیون و تبعید شده­ ها می­رفت و دلجویی می کرد.

در تاریخ می­ خوانیم که چه بسیار کسانی که همیشه در کنار گود می­ایستادند و چون آثار پیروزی هر جناحی را می­دیدند به سوی آن گرایش پیدا می­کردند. اگر علی(ع) حاکم می­شد، برای او سینه چاک می­ نمودند و اگر معاویه را در مرحلۀ موفقیت می­ یافتند به طرف او می­ رفتند و یا لااقل سکوت می­کردند و بی­ تفاوت می­شدند و به نظر خودشان به تزکیۀ نفس خویش می­پرداختند و احادیث و آیاتی برای مردم می­گفتند که برخوردی با حاکمی و سرمایه­ داری و قدرتمندی نداشته باشند. اما روحانیون بزرگواری چون آیات: صدوقی و خاتمی از آن گروه نبودند، آنها روز اول با نهضت مردم دست بیعت دادند و رهبری و راه امام خمینی را پذیرفتند و همگام و همراه با او راه افتادند و از خطرات راه نهراسیدند.

در ره منزل لیلی که خطرهاست به جان   /  شرط اول قدم آن است که مجنون باشی

مرحوم خاتمی بارها به دیدارکنندگانش می­گفت: شما انقلابیون و مبارزان راه حق هستید که بالاخره انقلاب اسلامی را به ثمر می­ رسانید و آزادی را بارور می­کنید و استقلال مملکت را تثبیت می­ نمایید، کاش من هم می­توانستم با شما و چون شما فریاد «وا اسلاما»، سر دهم و در کوچه پس کوچه های شهرها و روستاها با دوچرخه و موتور بشتابم و به مردم آگاهی بدهم، ولی افسوس که دیگر توان جسمی و روحیم رو به کاهش گذاشته و مثل شما جوانها نمی­توانم تلاش کنم.

روح الله خاتمی صمیمانه حرف می­زد، صداقت از کلماتش مشاهده می­شد، اگر توان جسمیش کاهش داشت، ولی روحش بلند بود و تفکراتش عالی و اندیشه هایش والا و برای خدمت به مردم و تکوین انقلاب کوتاهی نداشت.

با یکی از سردمداران فعلی که از تبعیدگاهش برای دیدن آقا به اردکان آمده بودند در تابستان سال1357 در حضورش بودیم، دربارۀ پیروزی با ما سخن می­گفت و اینکه باید آماده اداره انقلاب و کشور باشید. می­ فرمود شما با این پشتکار، حکومت شاه را تضعیف کرده­اید، انقلاب دارد شکل می­گیرد و منتظر ضربه­ های آخر است. مردم با همت انقلابیون به صحنه می­ آیند و دیگر عقب نشینی نمی­کنند. موفقیتشان حتمی است، آنها حتما شاه را سرنگون می­کنند، امام  را به ایران باز می­گردانند، در آن صورت شما چه خواهید کرد؟ از هم اکنون باید به فکر کادرهای سازندۀ مملکت باشید، پس از پیروزی باید مدیریت صحیح داشته باشید، پس از پیروزی با شعار نمی­شود مملکت را اداره کرد، مردم کار، تلاش، پیشرفت و رفاه می­خواهند، باید با رهبری انقلابیون، مردم حتی به پیروزی­های ظاهری و مادی هم برسند. من نگران هستم و می ترسم اگر نتوانید خوب اداره کنید، مردم به مذهبی­ها و به روحانیون بدبین شوند و بین خودتان اختلاف بیفتد و می­ ترسم که بر سر قدرت به جنگ برخیزید و... من که سن بیشتری داشتم از آن دوست خواستم که پاسخ گوید: آن برادر عزیز پاسخ می دادند که مدیر و متخصص و کاردان و کارشناس در بین انقلابیون مسلمان بسیار است و ما روحانیون به عنوان ناظر در کنار آنها و با آنها همراه خواهیم بود و جای نگرانی ندارد. همه با هم در سایۀ ارشادات امام خمینی(ره) و روحانیون معظم، مملکت را به خوبی اداره خواهیم کرد. وقتی دست بیگانگان، دزدها، اختلاس­ کننده­ ها و تجاوزکنندگان به بیت المال قطع گردد و عدالت اجتماعی حاکم شود، چه دلیلی دارد که مردم انقلابی مخالفتی با حاکمیت اسلامی که خودشان ایجاد کرده­ اند، داشته باشند؟ و من نیز توضیحات لازم را در خصوص ادارۀ مملکت دادم.

صحبت در این مقوله ها بسیار بود و قیام مردم و ارادۀ خدایی، انقلاب اسلامی را به پیروزی رسانید و امام امت سکان کشتی انقلاب را در دست گرفتند و جنگ تحمیلی هشت سال نتوانست ملت را تضعیف کند.

مرحوم خاتمی پس از پیروزی انقلاب نماینده امام خمینی در استان یزد و امام جمعه شهر یزد و اردکان بود و در شهرهای اردکان و میبد نقش سازنده­ای داشت و تا حد امکان جلوی اختلافات را می­گرفت و با سعۀ صدر و روشن بینی در سمت امام جمعۀ اردکان و یزد به رتق و فتق امور می­پرداخت. مسؤولان را آزاد گذاشته بود تابه نحو احسن به کارهای اجرایی خود بپردازند و لیاقت خود را نشان دهند و برای خدمت به مردم قدم برداند، او تنها تشویق می­کرد و مطلقا در کارهای اجرائی و عزل و نصب افراد دخالت نمی کرد.

خدایش بیامرزد که پس از شهید صدوقی، مشکلات مردم منطقه یزد را به نحو احسن رفع می­کرد و حتی در خیریه­ ها، خدمات مردمی، خانه سازی برای محرومان نقش فعّالی داشت.

سرانجام آن همه معنویت و صفا و محبت در ۵ آبان ۱۳۶۷ به لقاءالله پیوست و جامعۀ علم و فضیلت و آزادگی را عزادار ساخت، «رحمت الله علیه و جعل الجنه مثواه، عاش سعیدا و مات سعیدا»،  آن مرحوم در اردکان به خاک سپرده شد. امام خمینی، در پیامی وی را «یکی از چهره‌های تقوا، خلوص و ایمان» توصیف کرد.

و درود بر فرزند گرامیش حجت الاسلام والمسلمین سیدمحمد خاتمی که راهی اندیشه ­های پدر بزرگوار است و با کوله باری از دانش و تجربه و ایمان در خدمت فرهنگ کشور است و خدمتگزار نسلهای پژوهشگر، خدایش مؤید دارد، و امید که همچنان چراغی باشد پیشاپیش فرهیختگان و علم آموزان

 

اردیبهشت ماه سال 1375

فضل الله صلواتی استاد دانشگاه اصفهان

در کنار آیت الله سید روح الله خاتمی‌ آقایان: دکتر فضل اله صلواتی، مهندس ناصر آرمان پناه، مهندس عبدالحسین سیف اللهی