زندگی نامه، مصاحبه ها، مقالات، دکتر فضل الله صلواتی

تصاویر، دست نوشته ها، زندگی نامه، مصاحبه ها، مقالات و...

زندگی نامه، مصاحبه ها، مقالات، دکتر فضل الله صلواتی

تصاویر، دست نوشته ها، زندگی نامه، مصاحبه ها، مقالات و...

تسلیت درگذشت حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ مهدی مظاهری

«إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ»


درگذشت روحانی خدمتگذار و وارسته، مرحوم مغفور

حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ مهدی مظاهری


را به حوزه های علمیه اصفهان و خانوادۀ آن فقید سعید تسلیت می گوید، خدایش غریق رحمت بی منتهای خود بفرماید.


فضل الله صلواتی

22 دیماه 1396

ویژه نامه اصفهانی ها در سالگشت آیت الله هاشمی رفسنجانی


هاشمی اسوۀ تلاش و فعالیت



فضل الله صلواتی



منتشر شده در: ویژه نامه «یادآور» ضمیمه روزنامه اصفهان زیبا، دیماه 1396

(ضمیمه تاریخ معاصر اصفهان)



روزها به دنبال هم می­گذرند و ایّام طی می­شود تا شخصیت­های مفید و مؤثری در جامعه پیدا شوند و قدم­هائی در راه اصلاح جامعه بردارند.


سالها باید که تا صاحبدلی پیدا شود

بوسعیدی در خراسان، یا اویس اندر قَرَن


آدمها چه بسیار می­آیند و می­روند، هر روزی چه بسیار لشکرها از رحمها به سوی خاکدان و از دنیا به آخرت رهسپارند، ولی آنها هرگز مانند پیامبر(ص) و علی(ع) نمی­شوند.

«از هزاران تن یکی­شان صوفیند

دیگران در سایه او می­زیند»


تنها افرادی خاص، برتری پیدا می­کنند و وجودشان برای مردم مفید می­شود، رهبران بزرگ، فلاسفه و اندیشمندان عالی­مقام، چه تعدادی بودند؟ و چرا فراوان نیستند؟

صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را                            

تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید


این نخبه­ هائی که در هر قرن و یا در سالهائی به دنیا می­آیند چگونه حاکمیت پیدا می­کنند؟ چگونه هدایت و رهبری دارند؟ به چه صورت علم و تجربه فرا می­گیرند؟ چگونه همچون امیرکبیر و چون دکتر مصدق ، هر چند مدت محدود، زمام رهبری مردم را در دست می­گیرند، جامعه از برکت وجود آنان بهره­ور می­شود.

آیت الله هاشمی کتاب زندگی پرماجرای «امیرکبیر» را نوشت، باشد که خود نیز برای آینده امیرکبیری باشد برای ایران که مدتها بود کتاب «سرگذشت فلسطین» را ترجمه کرد، تا یاران را در آن مسیر قرار دهد، بعد از انقلاب سردار سازندگی شد، برای آبادانی ایران نهایت تلاش را داشت.

از چهره ­هائی بود که سربلندی و اعتلای ایران را خواستار می­شد، تا آنجا که در توان داشت، تلاش کرد، لحظه­ای کوتاه نیامد، و خودِ من ناظر بودم که در مسیر انقلاب، در طول جنگ، در فعالیت­های انقلابی، در شورای انقلاب، در مجلس شورای اسلامی، در هنگام ریاست جمهوری، در مجمع تشخیص مصلحت نظام و... هر جا که بود فوق­العاده بود، تمام وجودش خدمت به ایران عزیز بود، اعتلای ایران را می­خواست، اصلا به غیر ایران و اسلام فکری دیگر نمی­کرد، اگر با عربستان یا دیگر کشورها کنار می­آمد و اعمال نفوذ می­کرد برای ایران بود، چه کنیم که یاوه­سرایان و ژاژخوایان، نمی­خواهند که ایران هماره عزت یابد و در جهان قدرتمند و سربلند گردد، پیوسته به ریشه­ ها می­زنند، با کمک استعمارگران می­خواهند امثال امیرکبیر و مصدق و بازرگان نباشند، آنها را منزوی می­کنند و به صورتی از میان برمی­دارند.

آنها که معرفت دارند، نیک­مردان خدمتگذار را می­شناسند، معلوم نیست چرا اسباب دست مغرضان می­شوند؟ جلوی چند کودک را نمی­گیرند؟ که به بزرگان اهانت می­کنند! و مجلس­ها را برهم می­زنند.


امثال مرحوم هاشمی رفسنجانی همیشه صادق و لایق بوده­اند، مهم آن است که مردم لیاقت استفاده از نور وجود او را داشته باشند، هاشمی از عوامل اصلی انقلاب اسلامی در ایران بود، برای امام خمینی(ره) بهترین مشاور و همراه و همگام بود، حضرت امام او را نهایت دوست می­داشتند و به او علاقمند بودند، هاشمی غیر از اجرای فرامین امام، به چیز دیگری فکر نمی­کرد.


دست­های توطئه­­ گر و پشت پرده که هر زمانی به صورتی از آستین نفاق به در می­آیند، تصمیم گرفتند که هاشمی را هم از صحنه خارج کنند،  نیروهای خودسر، گروه ­های فشار، چماقدارانی که به سعادت ملت نمی­اندیشیدند به همان درآمد چماقداری و نهار و شامش فکر می­کردند، با وی به مخالفت برخاستند، رهبران آنها نمی­خواستند که آقای هاشمی که از همه لایق­تر بود، رئیس جمهور یا رئیس خبرگان شود، محور انقلاب را برای هدایت انقلاب، ردّ صلاحیت کردند. وقتی او را کنار گذاشتند، به یکدیگر لبخند زدند، با مرگ او مجلس شورای اسلامی، مجمع تشخیص مصلحت نظام، یتیم شدند، حالت دیگری پیدا کردند، در دانشگاه آزاد، هاشمی­زدائی پدید آمد، مدیران لایقی را که در آن دانشگاه به بهترین وجه مدیریت می­کردند، کنار گذاشتند، هر سمتی را که هاشمی داشت به تندروهای جناح خاص واگذار کردند و برای تحت فشار قرار دادن و شکست او، پسر و دخترش را زندانی کردند، هدف آن بود که هاشمی شکسته شود، ولی مردم تهران نمایندگانی را که او برگزیده بود، مورد توجه قرار دادند و به آنها رأی دادند، شورای شهر از یاران او شدند، همانها برگزیده شدند که هاشمی می­خواست، فرزندش را با بیشترین آراء برای شورای شهر برگزیدند و این حق­شناسی مردم  به آقای هاشمی بود که بی­ صدا انجام شد.


رهبر انقلاب در پیام تسلیت خود آوردند: «.... هوش وافر و صمیمیت کم‌نظیر او در آن سالها، تکیه‌گاه مطمئنی برای همه‌ی کسانی که با وی همکار بودند به ویژه برای اینجانب به شمار می‌آمد. اختلاف نظرها و اجتهادهای متفاوت در برهه‌هائی از این دوران طولانی هرگز نتوانست پیوند رفاقتی را که سرآغاز آن در بین‌الحرمین کربلای معلّی بود به کلی بگسلد و وسوسه‌ی خناسانی که در سالهای اخیر با شدّت و جدیت در پی بهره‌برداری از این تفاوتهای نظری بودند، نتوانست در محبت شخصی عمیق او نسبت به این حقیر خلل وارد آورد. او نمونه‌ی کم‌نظیری از نسل اوّل مبارزان ضد ستم‌شاهی و از رنج‌دیدگان این راه پرخطر و پرافتخار بود. سال‌ها زندان و تحمل شکنجه‌های ساواک و مقاومت در برابر این همه و آنگاه مسئولیتهای خطیر در دفاع مقدس و ریاست مجلس شورای اسلامی و مجلس خبرگان و غیره، برگهای درخشان زندگی پر فراز و نشیب این مبارز قدیمی است. با فقدان هاشمی اینجانب هیچ شخصیت دیگری را نمی‌شناسم که تجربه‌ای مشترک و چنین درازمدت را با او در نشیب و فرازهای این دوران تاریخ‌ساز به یاد داشته باشم....»


 مردم حتی در تشییع جنازه او، حق  آن بزرگوار را برآورده کردند، پس از تشییع حضرت امام(ره) بیشترین تشییع­کننده برای هاشمی بود، کسی معتقد نبود که ایشان اشتباهی نداشت، ولی اشتباهاتش قابل بخشش بود، و مردم از سر عنایت در تشییع جنازه باشکوه  او، باخلوص حاضر شدند و با نهایت اخلاص بدرقه­اش کردند.

خدایش بیامرزاد که با تلاش زندگی کرد و با تلاش فعالیت نمود و با سعادت مرد.

(قدس الله نفسه الزکیّه)

« سخنی با مقام ریاست جمهوری »

« سخنی با مقام ریاست جمهوری »

فضل الله صلواتی

 

برخی بر سر آن بودند که در دولت دکتر روحانی اختلال ایجاد کنند، با دادن شعارهائی علیه او و عنوان کردن معیشت ناسالم، مردم و بیکاری­ها را، که خواستۀ به حقی بود، مطرح نمایند و با کشاندن مردم به خیابان­ها اهداف و برنامه­های او را به چالش بکشانند و مانع تلاش­های دولت او شوند، گرچه مالباختگان مضطر هر روزی در جلوی اداره­ای اجتماع می­کردند و از دستگاه­هائی که هر روز به صورتی و با فریب­هائی، پس انداز اندک مستضعفان را می­گرفتند و می­بردند و یا به بهانه سرمایه­گذاری در مسکن و ارز از دادن پول­های مردم خودداری می­کردند و در اثر غفلت قوای حاکمه کشور، اندوخته های فقیران را بر می­داشتند و فرار می­کردند، یا کشاورزانی که در اثر خشکسالی و عدم مدیریت صحیح آب سرگردانند و بازنشستگانی که پس از عمری کار و تلاش و زحمت، چندین ماه است حقوق خود را دریافت نکرده­اند و شرمنده خانواده­هاشان شده­اند.

شکست خوردگان سیاسی بودند که این غائله را راه انداختند و باعث کشته و زخمی شدن افرادی شدند، وقتی آشوب می­شود، سوءاستفاده­گران داخلی و خارجی می­خواهند از آب گل­آلود ماهی بگیرند، هرج و مرج ایجاد کنند، اهداف خود را با شعارهای ساختار شکن و بردن نام مطرودان جامعه، می­خواهند لجاجت مسئولان را برانگیزند و برخی جوانان نام ناشایستگانی را بر زبان آوردند که جز ظلم و ستم و کشتار چیزی در تاریخ از آنها به جا نمانده است، فکر می­کنند از آن جرثومه­های فساد کاری ساخته بود و جز غارت کردن اموال ملت ایران کاری انجام داده­ بودند، افسوس که به جای پیشرفت و ترقی، برخی در جهت عکس حرکت می­کنند و به عقب بر می­گردند و دنبال ترقی معکوس هستند، چه رنج­ها برده شد و چه خون دلها خورده شد، تا استبداد خشن رضاخانی و حکومت کودتائی 28مردادی 1332و تبعید و کشتن امثال دکتر مصدق و شهید دکتر حسین فاطمی و اختناق و اجبار و زندان و شکنجه­های طاقت­فرسا، حتی برای یک اعلامیه چند سطری برداشته شود، اکنون بچه­های امروز فکر می­کنند که به اصطلاح، علی­آباد هم شهری بوده است، گرچه در این چهل سال نتوانستیم به خواسته­های خود برسیم، با رهبری امام، خدمتگذرانی مثل موسوی، هاشمی، کروبی وخاتمی و... داشتیم، آنها از جان مایه می­گذاشتند، آزادی مردم و رسیدگی به رفاه آنها را سرلوحه برنامه­های خود قرار می­دادند.

اعتراض­های این چند روزه بسیاری از عقده­ها را باز کرد، به مقدسات اهانت شد، حرمت­ها شکسته شد، بخشی از اموال عمومی و خصوصی از بین رفت، عده­ای کشته و جمعی زخمی و تعدادی دستگیر شدند، گناه همۀ این اتفاقات به گردن آنها است که از مشهد این غائله را ترتیب دادند، و منافع خود را در آن می­دیدند، آنها باید محاکمه شوند، نه مردم بیکار و گرسنه­ای که دنبال لقمه نانی و سکنائی بوده­اند، آنهائی که مانع برگزاری کنسرتها شدند ولی راضی بودند که به مقامات کشور و حتی به اسلام و مسلمانی و حتی به رهبری توهین شود، امثال آمریکا و اسرائیل و وهابیان و گروه­های ضد مردمی از آشوب بهره برند. آنها می­خواهند از یک کشور و یک ملت آگاه سلب امنیت کنند، مردمی که در زیر آفتاب سوزان و گرما و تا نیمه­شب، بیش از 40میلیون رأی دادند، آنقدر باشرف هستند که دست از مرام و عقیده و ایمان و رای خود برندارند، آنها که رأیی نداده­اند مسئولند، آشوب به پا می­کنند، آنها باید جوابگو باشند، آقای دکتر احمدی­نژاد، اختلاف در مسئله آب را با بی­مدیریتی دامن زدند و اختلاف بین استانها انداختند، حق­آبه­های مالکان زاینده­رود را بر خلاف قانون تصرف کردند و اختلاف­ها پدید آوردند، دزدان بیت­المال، دزدان پول­های ذخیره مردم، که خوردند و بردند مسئولند، چقدر دادگاه­ها با آنها مماشات می­کنند؟ چرا پول­های بیت­المال را از اختلاس­گران نمی­ستانند و به مردم بینوا و بیکار و سرگردان بر نمی­گردانند؟

رهبر معظم انقلاب و ریاست محترم جمهوری حق انتقاد و اعتراض را آزاد گذاشته­اند، فرموده­اند اعتراض حق مردم است، اجازه می­خواهم به چند مورد اشاره داشته باشم، مقامات اجرائی و قضائی و قانون­گذاری خود همه چیز را می­دانند، ولی پنهان می­کنند تا روزی که مثل 8دیماه مشهد، تا چند روز ناله­ها فریاد و فریادها به سنگ تبدیل شود و...

با خشونت و تیر و تفنگ که نمی­شود جلوی خواسته­های مردم را گرفت، بسیاری از آنها چیزی ندارند که از دست بدهند، وقتی برخی مؤسسات مالی و اعتباری، صندوق­های بی­هویت یا بانک­های خلق­الساعه بدون نظارت یا با نظارت بانک مرکزی، در اثر بی­توجهی دولت، اموال مردم را یغما کرده­اند، دولت چه جوابی دارد بدهد؟ تکلیف مردم چیست؟

جناب آقای دکتر روحانی ریاست محترم جمهوری، با 24میلیون رأی ملت، ریاست محترم قوۀ قضائیه، نمایندگان محترم مجلس شورای اسلامی، آیا آشوب این چند روز هشداری برای شما نبود که قبل از وقوع هر حادثه­ای تدابیری اتخاذ و جلوی آن گرفته شود؟ سرچشمه شاید گرفتن به بیل، با اندک توجهی می­شد جلوی غائله­ها و عصیان­ها را گرفت، آیا همۀ این اتفاقات تقصیر کسانی نیست که بی­توجه و بی­تفاوت از کنار همۀ قضایا و حوادث می­گذرند، دستگیری و زندان چه چیزی را حل می­کند؟

جناب آقای روحانی در ظرف پنج سالی که شما رئیس جمهور بوده­اید، در کجای کشور اجازۀ تجمع قانونی و اعتراضی آرام به مردم داده­اند؟ حتی اجازه برگزاری یک مراسم یادبود ساده پس از درگذشت دکتر ابراهیم یزدی را ندادند.

چرا گرانی؟ چرا بیکاری؟ چرا پدیدۀ مال­باختگی؟ چرا کلاه­برداری­های کلان و قانونی بردن و خوردن اموال مردم!؟ چرا رانت­خواری و سوءاستفادۀ وابستگان به دولت مردان؟ چرا سوء استفاده از موقعیت­ها و مقامها و تحت فشار قرار دادن مردم؟ چرا فساد مالی در بانکها و ادارات که تمام برنامه­هایشان بر اساس قانون و مقررات است و برای دادن یک وام چندمیلیونی سه ضامن و سه برگه چک و رفت و آمد طولانی و پس­انداز، ولی اختلاس­گران میلیاردی می­برند و با توصیه­ها می­خورند و چه بسیار سر از خارج در می­آورند.

به عرض می­رساند: با سود 4درصد به یک جانباز 70درصد تا 18میلیون وام می­دهند که در ظرف یکسال خانه­اش را تمام کند، اگر تمام نشد، که نمی­شود، متحمل 5/2 میلیون جریمه و دیرکرد می­شود و وام آن فردی که جانش را برای کشور داه و نقص عضو پیدا کرده 31 یا 32 درصد می­شود! کدام خانه­ای با 18 میلیون در ظرف یکسال ساخته می­شود؟ و آیا عدالت این است؟

آیا در بنیاد شهید از مال جانبازان و آزادگان و خانواده شهیدان سوءاستفاده نشد و حقوق آنها داده شد؟ آیا زندانیان و شهیدانی که چپ بودند و خانواده­هاشان مسلمان و نیازمندند باید از مختصر هدیه­ای که بنیاد شهید می­دهد محروم باشند؟ چرا حقوق بازنشستگان، کارگران، کارمندان جزء، نباید به موقع پرداخت شود و حقوق مدیران، روز به روز بیشتر و سر وقت به حسابشان واریز گردد، چرا باید دولت و قوۀ قضائیه غافل باشند و افرادی از صندوق بازنشستگان برداشت کنند؟

آیا داستان سریالی حقوق­های نجومی به فراموشی سپرده شد؟ چرا نبودن امنیت اقتصادی باعث شود که کسی نتواند در ایران سرمایه­گذاری کند و سرمایه­ها به طرف دبی و ترکیه گسیل شود؟ چرا برخی نهادهای نظامی باید در اقتصاد کشور دخالت داشته باشند؟ پس از جنگ چرا باید اسکله­هائی وجود داشته باشد که ادارۀ گمرک از آن بی­اطلاع باشد؟

چرا باید قسمت عمدۀ بودجه کشور در اختیار دولت نباشد و نهادهای دیگر تصمیم­گیر برای آن باشند؟ مردم به دولتی رأی دادند که همۀ بودجه­ها و خدمات در اختیار او باشد.

چرا فشارهای مالیاتی و بیمه­ای تا حدّ ورشکست شدن مردم و شرکت­ها عملی شود؟ چرا بی­توجهی مدیران و کارگزاران کشور؟ و قوانین بانکها و جرائم آن، آن قدر کمرشکن باشد تا مردم را از همه چیز ساقط کند! به طوری که از حکم خدا هم جدی­تر می­شود و در صورت کوتاهی ساعت به ساعت تصاعدی بر جریمه و نزول آن افزوده می­شود، و گرفتن بهره­های کلان!؟ آن هم در یک کشور به نام مسلمانی!

چرا برخلاف گفته­های رئیس جمهور، محیط­های امنیتی و ارعاب برای انتصاب مدیران و کارکنان، باید ماه­ها ادارات اطلاعاتی تحقیق و تفحص کنند و جواب دهند، تا مثلا شهردار یا معاون او را تأیید یا رد کنند، و کارکنان در رخوت و بی­انگیزگی فرو روند، تا تمام کارها از هم بپاشد و انسجام­ها گسیخته گردد؟ اصلا چرا باید برای به کارگیری افراد، نیروهای امنیتی باید دخالت داشته باشند؟

چرا نزدیک هفت سال حصر برای دوتن از یاران مخلص امام(ره) آیت الله کروبی، مهندس موسوی و سرکار خانم رهنورد، بدون هر گونه محاکمه؟ چرا زندانی سیاسی و عقیدتی؟ چرا به­کارگیری افرادی در محاکم قضائی بدون داشتن مدارک حقوقی و تسلط بر حقوق جزا؟ فقط بخشنامه­ای عمل کردن و یا تسلط بر بخشی از فقه در دادگاه­ها و دادسراها؟

چرا آوردن زندانیها در ملاء عام با دستبند و لباس مشخص و زنجیرهای بسته به پا؟ آیا اینها اسلامی است؟

چرا عدم برخورد با فساد اداری، رشوه­گیران و تعلل­کنندگان در کارهای مردم؟

چرا ایجاد اختناق و جلوگیری از مجالس یادبود شخصیت­های درگذشته، که گاهی مورد تأیید جناح خاصی نیستند؟ ولی آنها را که می­خواهند و مطیع بوده­اند چه بودجه­ها که صرف می­کنند و چه بزرگداشتها و چه تابلوها و چه بنرها و چه تبلیغات وسیع رادیو تلویزیونی؟ شاید آنها کبریت بی­خطر بوده­اند.

با بودجه برخی نهادها، همان که بدون اطلاع دولتمردان است، کتاب «نیمه راه» را با تیراژ وسیع پخش می­کنند که تمام رجال و شایستگان و انقلابیون گذشته و حال، نادرست و مخالف شدید مقام رهبری بوده­اند؟ و فکر می­کنند که خدمتی کرده­اند!؟

چرا یک بسیجی دانشگاهی محمدرضا هرندی مستند «قائم مقام» را علیه یکی از شایسته­ترین مردان انقلابی ایران فقیه عالی­قدر و مجاهد بزرگ حضرت آیت الله عظمی منتظری رحمت الله علیه تهیه می­کند و در مجامع پخش می­نماید، به آن منظور که حامیان و مقلدان آن مرجع بزرگ را تحریک کند و به میدان بکشاند، تا اهانت­ها به دولت روا دارند و آشوب­ها به پا شود آنها هرگز اقدام به کارهای نابخردانه نمی­کنند، نه مرحوم آیت الله عظمی منتظری کوچک می­شوند، نه این دریوزگان بزرگ می­گردند، فقط وزارت ارشاد زیر سؤال می­رود که برای دیگر فیلمها و کتابها چه سختگیری­ها می­کند و چه سانسورها اعمال می­شود ولی ساخت و اکران این فیلم اهانت آمیز را آزاد گذاشته است. که با انتخاب سلیقه­ای و گزینشی از آرشیوی که استفاده برای دیگران میسر نیست آنچه را که خود و دیگر تهیه­کنندگان می­خواهند عرضه دارند!

چرا ایران که اعلامیه حقوق بشر را پذیرفته، زیر بار آن نمی­رود و پیوسته اسلام، اسلام می­کند، آیا می­خواهد به دنیا بگوید که اسلام خلاف «اعلامیه حقوق بشر» می­باشد؟ چرا دستگیری و زندانی کردن افراد دوتابعیتی به اتهام­های گوناگون امثال «نازنین زاغری» انجام می­شود؟  ایران چقدر باید هزینه بدهد و برایش مشکل ایجاد شود و ضرر سیاسی و اقتصادی ببیند تا یک زن با کودکش آزاد گردد.

چرا سانسور کتابها و نوشته­ها؟ برای کتاب «سقوط شاه» به قلم اینجانب، حذف 120صفحه را اعلام کردند، در صورتی که بررسی علت سقوط حکومت پهلوی بود! و ارتباطی به وضع موجود نداشت.

چرا دستگیری کارگران معترض و دادن حبس سنگین به افرادی مثل «رضا شهابی» و امثال آن، مگر رئیس­جمهور و رئیس قوه قضائیه نفرمودند که مردم حق اعتراض دارند؟ آنها که فقط به کمی حقوقشان اعتراض داشتند، پس چرا آنان را آزاد نمی­کنند؟

چرا اجازه داده می­شود لباس شخصی­ها و افراد خودسر مجالس و سخنرانیها را برهم بزنند؟ مگر این کشور صاحبی ندارد؟ و نیروهای انتظامی و امنیتی نمی­توانند جلوی آنها را بگیرند؟

چرا افرادی به عنوان جاسوس زندانی می­شوند؟ مگر چه داریم که جاسوسی کنند؟ از مال­باختگان بگویند، از ورشکستگان، از عدم مدیریت در چرخه آب، از وضعیت بیماران و اوضاع بهداشت و درمان، از حقوق­های عقب­افتاده، از بیکاران سرچهارراه­ها، از تعطیلی نشریات، از گشت­های ارشادی، از اعتیاد، از دزدیها، فساد، فقر، بی­عدالتی و...  اسرار نظامی که پنهان است و هیچ جاسوسی به آن دسترسی ندارد، پس چه مطلبی است و چه اسراری بوده که آن زن یا مرد به آن دسترسی پیدا کرده­اند که دیگران نتوانسته­اند و اگر چیزی بوده به دلیل سستی ما نبوده است؟

جناب آقای رئیس جمهور، چرا نظارت استصوابی؟ مگر ملت آگاه و سربلند ایران مهجور و دیوانه است که چند نفر بنشینند و  خوب و بدش کنند و تفتیش عقاید کرده و آنها رد صلاحیت نمایند؟ آیا این بزرگترین اهانت به ملت ایران نیست؟ در هر شهر کاخی ساخته شود به اسم شورای نگهبان و گروهی جمع شوند و کارشان فقط ردّصلاحیت افراد باشد؟

چرا شورای نگهبان به افراد جوانتر و آگاه­تر واگذار نمی­شود؟ آیا در حوزه­های علمیه ایران مجتهدان جوان و روشن­بین و آگاه به زمان وجود ندارند؟ آیا شرط سنی نباید برای شوراها باشد؟ آیا شرط قاضی، آگاهی به زمان و شناخت جهان امروز نباید باشد؟ همان افرادِ 40سال پیش باید سرنوشت یک ملت 80میلیونی را در دست داشته باشند و برای خبرگان و مجلس شورای اسلامی و مصوبات آن تصمیم بگیرند، آیا شورای نگهبان بازنشستگی ندارد؟ و آن بزرگواران به خود اجازه دهند که «مینو خالقی»را که 200هزار رأی مردم اصفهان را آورده کنار بگذارند؟

چرا به خود اجازه دهند که «سپنتا نیکنام» نماینده شورای اسلامی شهر یزد را که زرتشتی است و رأی قاطع مردم را آورده از شورا خارج کنند؟ کسی که حق شهروندی دارد و در هیچ قانونی از شرکت در انتخابات منع نشده است و در مجلس شورای اسلامی هم زرتشتی­ها و دیگر اقلیت­ها حضور جدی دارند. چرا باید اقلیت­های دینی که در همۀ سختی­ها و مشکلات همگام و همراه ملت بوده­اند، جانباز و آزاده و شهید داده­اند، از کوچکترین حقوق خود که عضویت در شورای شهر است محروم مانند؟ و بدینوسیله به تمام رأی دهنده­ها اهانت کنند که ما بیشتر از همۀ شما می­فهمیم! و نماینده مردم را از رفتن به مجلس یا شورای شهر باز دارند؟ و آیا این حق­الناس نیست؟

چرا آقایان به خود اجازه می­دهند که در برنامه­های ورزشی و هنری دخالت و امر و نهی کنند؟ مردم ایران که به ولایت فقیه رأی دادند می­خواستند فقط یک فقیه حرف آخر را بزند نه آنکه هر مجتهدی و هر امام جماعت و امام جمعه­ای بخواهد برای خود فتوائی داشته باشد که ورزش انجام شود یا نشود، کنسرت باشد یا نباشد، و زیان­ها و جریمه­هائی بر بیت­المال مردم تحمیل شود.

تا کی باید اعضای محترم شورای نگهبان، مجمع تشخیص مصلحت نظام، شورای انقلاب فرهنگی و مجلس خبرگان در تیول افراد خاصی باشد؟ در حالی که توان تصمیم مؤثر و مفید دیگر نداشته باشند؟ مگر در میان دیگر مردمان، افراد فرهیخته و آگاه و روشن بین وجود ندارد؟

اعتراضات مردم برای دولت­های در سایه است، طی روزهای گذشته دیدیم که در شبکه­های مجازی و برخی سایتها بحث «عبور از روحانی» کلید خورد، و در قالب نوشته­ها و توییت­ها جوسازی­هایی بر علیه وی صورت گرفت.          

مردم بیش از 24میلیون به روحانی رأی دادند که طبق قانون اساسی، رئیس جمهور همه­کارۀ کشور و تصمیم­گیر باشد، نه آنکه افراد او را وادار کنند که چنین و چنان کند، اینکه آزادی و دموکراسی و جمهوری نمی­شود! مثل عربستانش کنند که ولیعهدشان بگیرد و ببندد و تصمیم بگیرد و مردم یمن را به خاک و خون بکشد و زنان و کودکان بی­گناه را بکشد!

چرا کمک­های دولتی به نهادهای مذهبی؟ مگر از زمان پیامبر(ص) و همیشه، هزینه­های آنها مردمی و خودکفا نبوده است؟ حتی گاهی به دولت­ها هم کمک می­کردند.

چرا افزودن بر بودجه­های نظامی؟

چرا باید رئیس دانشگاه­ها را شورای انقلاب فرهنگی تعیین کند؟ مگر چه کسی را می­شناسند؟ و با چه سازوکاری بررسی می­کنند، کما فی­السابق اگر استادان و یا وزیر علوم انتخاب می­کرد چه می­شد؟

چرا پس از رحلت آیت الله هاشمی رفسنجانی، برخی کادر و رؤسای دانشگاه­های آزاد را قلع و قمع کردند و به اصطلاح هاشمی­زدائی نمودند، مگر هاشمی برای کشور و برای این دانشگاه کم کار کرد؟ و چرا دانشگاه را به همان شیوۀ دوران احمدی­نژاد برگرداندند؟

چرا هزاران تن از نورچشمی­ها را غیرقانونی بورسیۀ خارج کردند و از جیب این ملت به حلقوم آنها ریختند؟

چرا نخبگان و تحصیل کرده­ها و فارغ التحصیلان بهترین دانشگاه­های کشور جذب کشورهای دیگر می­شوند؟ و با عزت و احترام از کشور پذیرنده مواجه می­شوند؟ و ایران امکان استفاده از دانش و تجربۀ آنها را ندارد؟

چرا اقتصاد کشور باید در انحصار نهادهای خاصی باشد؟ چرا در جامعه تصمیم­گیر باید نهادهای امنیتی باشند؟ پس رئیس­جمهور، وزرا و مشاورین، کارشناسان و کارگروه­ها چه کاره­اند؟

همینها است که مردم را عصبانی می­کند و یک مرتبه کاسه صبرشان به جوش می­آید و فریاد بر می­آورند، نکند آنها که رأی مردم را زینتی می­دانند، موفق شده­اند حرف خود را به کرسی بنشانند؟ در این صورت جوانان ناآگاه را وادار می­کند که نادانسته بگویند: «جمهوری ایرانی» کدام جمهوری ایرانی؟ آیا باز هم می­خواهند زندان­ها پر شود و خونها ریخته شود و برادرکُشی راه بیفتد؟

آیا نمی­شود آمریکا دشمن  ایران و خاورمیانه را به راه آورد؟ اگر هاشمی زنده بود، آیا نمی­توانست عربستان را کنترل کند و تا حدی جلوی بمباران یمن را بگیرد؟

آیا نمی­شد که پس از 40سال که از انقلاب می­گذرد، برخی تصمیم­گیران عوض شوند و از افراد تازه نفس و خلاق و فرهیخته استفاده شود؟ اینها دیگر کارشان را کرده­اند، خودشان کار را به دیگران واگذار کنند.

آیا همه مسئولان نباید پاسخگوی مردم باشند؟ آیا نمی­توانیم از برخی کشورها که عقب­تر از ما بودند، مثل: چین، مالزی، امارات، کره جنوبی، ترکیه و...، آنها امروز پیشی گرفته­اند، قدمی فراتر برداریم؟ آیا آنها در آموزش، پرورش، اقتصاد، سیاست و اعتماد به جوانانشان موفق­تر نبوده­اند؟

آیا نمی­توانیم با دیگر کشورها تعامل داشته باشیم؟ دست از دشمنی و مخالفت با دنیا برداریم؟ و...

دیگر بس است درد دل بسیار است، امثال من که دوست کشور و ملت و از خدمتگذاران آن بوده و هستیم، آشوب را محکوم می­کنیم، اسلام را در عدل و داد و آزادی و مردم­سالاریش می­دانیم، ما نمی­خواهیم به اندازه شاخ حجامتی خون از دماغ کسی بریزد، ما می­خواهیم کشور شاد و بانشاط و آزاد و آبادان شود، آزادی و استقلال سرلوحۀ نظام ما باشد، تا دیگر فریاد رضاشاهی، اهانت به مقدسات و حصر و زندان، خشونت و آزاری نباشد، همه یک صدا برای سازندگی کشور قیام کنند، مسئولان خود را خدمتگذار مردم بدانند و آنها را باور داشته باشند.

و در خدمت به این مردم، که در همه عرصه­ها، نظام را یاری رسانده و در سرنوشت کشور مشارکت داشته­اند، بهترین استفاده را بکنیم و با اقدام به موقع در رفع مشکلاتشان کوشا باشیم.

اتفاقات این چند روزه هشداری بود برای سران نظام و برای مردم که مبادا ایران جانشین کره شمالی شود و آمریکا و اسرائیل ما را بدانسو بکشانند، باید هوشیار بود که این شورش­ها نه آخرین بار است و نه تمام شدنی، باید علت­ها را از میان برداشت، باید بهانه­ها را از دست مخالفان گرفت، در اطاقهای فکر باید راهی برای اصلاح جامعه و رفع مشکلات مردم پیدا کرد، دشمنان نمی­توانند آشوب کنند، آنها از آشوب­ها بهره می­گیرند و روی موجها سوار می­شوند، آنان دوست مردم ما نیستند، جز ویرانی ایران هدفی ندارند.

با عرض پوزش و اعتذار، خداوند یارتان باشد. «آمین»

« دیماه 1396 »

تسلیت درگذشت روانشاد علی اکبر معین فر

انّا لله و انّا الیه راجعون

     درگذشت چهره ملی و مذهبی و نخستین وزیر نفت پس از انقلاب و یار دیرین زنده یادان: آیت الله طالقانی و مهندس مهدی بازرگان

شادروان مهندس علی اکبر معین فر را به همۀ چهره های ملی، مسلمان و آزاده و خاندان و بازماندگان آن مرحوم تسلیت می گوید.

خدایش غریق رحمت بی منتهی خود بفرماید.

فضل الله صلواتی

اصفهان 12 دیماه 96

هیأت بنی فاطمه اصفهان در مصاحبه دکتر صلواتی

 

هیأت بنی فاطمه اصفهان


در خاطرات  دکتر فضل‌اله صلواتی


از پیشکسوتان سیاسی و انقلابی


 -       

-     در مورد هیأت بنی فاطمه(سلام الله علیها) باید عرض کنم، خانه ما  در محلۀ دردشت بود و پدرم روحانی محل بودند و من با این هیأت از دوران کودکی آشنایی داشتم و عملا در این هیأت منبری اصلی‌اش پدر بنده بودند که در تمام فعالیت­ ها و در مقدمه حرکت­های عزاداری با ایشان همکاری می‌کردند و حضور داشتند و در جلسات خصوصی و هفتگی بنده هم گاهی از همان سن ده- دوازده سالگی شرکت می­کردم، بعد از مرحوم پدرم، حجت‌الاسلام آقای سیدابوتراب درچه‌ای بعد از انقلاب روحانی هیأت بودند.

-       هیئت بنی فاطمه استان اصفهان محفلی مذهبی فرهنگی با یک قرن سابقه فعالیت، یکی از مجموعه های بسیار قوی و انقلابی بوده است،  قدمت و تاریخچه هیئت بنی فاطمه به اواخر دوران قاجار و اوایل پهلوی بر می­گردد. این هیأت در سال 1295 توسط مرحوم مرشد رجبعلی دردشتی و مرشد رضا ذغالی پایه­ گذاری شده بود. جلسات هیئت روزهای سه شنبه بعد از نماز مغرب و عشاء به صورت دوره ای انجام می­شد که  یک روحانی سخنرانی می­کرد، پس از آن مداحان اهل بیت(ع) مداحی     می­کردند.

-     اشعار مطرح آنها بیشتر اشعار مرحوم استاد محمدحسین صغیر و مرحوم استادمحمدرضا شکیب بود، اشعار آنها خیلی حساب شده بود و سعی می‌کردند اشعار بی محتوی و خرافی و اشعاری که موجب وهن ائمه و یا تهمت زده شود، نگویند، هم مرحوم صغیر و هم مرحوم شکیب هر دو مقید بودند اشعارشان مفهوم و محتوی داشته باشد.

-     مرحوم صغیر اشعارش را با پدر بنده مرحوم آیت الله حاج شیخ حیدرعلی صلواتی هماهنگ می‌کرد، که اگر غلو یا خرافه‌ای در آن هست اصلاح گردد.


-     آقای مرشدزاده از ارادتمندان به پدر من و به مرحوم صغیر بود و در جلسات ایشان حضور پیدا می­کرد ودر مجامعی هم که پدر منبر می‌رفتند از جمله دهگی‌ها و جلسات هفتگی و هر مناسبتی که سخنران بودند حضور پیدا می‌کرد.

-     حتی اشعاری از پدرم را که خودِ من نداشتم، مداحان این هیأت از جمله مرحوم سیدعلی سقائی در سینه داشتند و از حفظ بودند از ایشان خواستم که مکتوب کنند و به بنده هم بدهند.

-     از جمله افراد پیرغلام یا پیشکسوتان نغمه‌های حسینی، که خیلی مسلط بود،آقای سقایی (مرشدرضا) و برادرش که خیلی خبره بودند از کلمۀ مرشد در زورخانه‌ها استفاده می­شد، در اصفهان این کلمه مرشد چه در قهوه خانه، زورخانه، خانقاه و یا حسینیه ودسته ­های عزاداری و هیأت‌ها استفاده می‌گردید، در مداحی‌های قهوه‌خانه اول مدح حضرت علی(علیه السلام) را می‌خواندند و بعد اشعاری از فردوسی و نظامی، بستگی داشت به داستانی که می­خواستند بیان کنند، تفریح و حضور اجتماعی مردم در همین مراسم قهوه‌خانه و روضه‌خوانی بود و مرشد رضا عموی حاج محمود مرشدزاده بود.

-     طایفه سقایی‌ها ومرشدزاده‌ها، نباتی‌ها در هیأت بنی‌فاطمه محور بودند، خدا رحمت کند مرحوم حاج محمود مرشدزاده را، او جزو مداح های خیلی خوب آن زمان در اصفهان و حتی در تهران بود هیأت بنی ­فاطمه، یکی از بهترین هیئات آن زمان اصفهان بود، اصفهانی‌های ساکن تهران هم نام هیأت عزاداری خود را «بنی‌فاطمه» گذاشتند.

-     محل اجتماعشان، ابتدا مسجد آقانور، مسجد پاسنگ دردشت و مسجد چهارراه دردشت  بود تا وقتی که حسینیه بنی‌فاطمه هنوز ساخته نشده بود، هیأت در بازارچه دردشت برای عزاداری و سینه‌زنی اجتماع می کردند.

-     مسئله دیگری که هیات بنی فاطمه(س) داشت و مؤثر بود، روز سوم عاشورا که دوازده محرم بود هیأت‌های شهر که بیشتر صنفی بودند مثل: نانوایان و قصاب‌ها و... قبلا به مسجد آقانور می‌آمدند و به اصطلاح بازدید برای عزاداری انجام می‌شد و بعد که حسینیه ساخته شد، می­رفتند به آنجا و این یک رسم نیکوئی بود که هنوز ادامه دارد.


-     در همین مقطع هیأت بنی فاطمه حدود دو سه کیلومتر طول داشت و مرشدزاده محور بود در ظاهر هم اصلاح شده بود هیأت هم فقط دوتا بیرق  سیاه در جلو و دوتا در وسط هیأت بود، قسمت جلو شعری می‌خواندند و سینه می‌زدند و بخش دوم، بقیه شعر را دم می‌دادند و سینه می‌زدند وبلندگوهائی که صدا برسد، طول سیم هم شاید سه تا چهار کیلومتر می‌شد، روز یازدهم محرم از محل دردشت تا آخر بازار بزرگ حرکت می‌کردند، هر قسمت بازار بزرگ سردمی و یا دستگاه منبری چیده بودند که مرثیه سرائی شود، تا ظهر به هرجا که می‌رسیدند، نمازظهر را برگزار می‌کردند و سپس به راه خود ادامه می‌دادند، (بعد از انقلاب هم این شیوه ادامه پیدا کرد)، تا حدود ظهر و بعدازظهر به میدان امام می‌رسیدند و برمی‌گشتند، آنجا هم که هیأت چند دقیقه‌ای توقف می‌کرد و عزاداری می‌شد جلوی سراهای: حاج کریم، مخلص، خان، دروازه اشرف و... بود که محل اجتماع وسیع مردم می‌شد.

-       یکی از مراسم جالب عزاداری در آن زمان فاتحه‌خوانی و قرآن‌خوانی برای سیدالشهدا(ع) بود که وقتی هیأت در بازارها حرکت می‌کرد جلوی مغازه‌ها یک قاری، قرآن می‌خواند و اقدام قرآنی جالبی بود.

-     پیش از پانزده خرداد و نهضت امام خمینی(ر-ه) تشریفات بیشتر از عزاداری بود، مثلا هیأت طوقچی عَلَم‌ها و پرچم‌های متعدد خیلی عظیمی داشت، شاید طول هر کدام 20 متر و از پارچۀ اطلس و کرپ تهیه می‌کردند و پهلوانان محل باید آن را جابجا می‌نمودند، «هیأت بنی فاطمه» طبقِ چراغهاشان معروف بود، مانند همین حجله ها که بعضا امروز برای گرامیداشت اموات تدارک می‌بینند، چراغ بادی را دور آن می چیدند و در شب تاسوعا که چراغ و روشنایی امروزی  هم نبود از دردشت تا دروازه دولت و تا انتهای خیابان طالقانی پنجاه تا شصت طبق چراغ روی سر می‌گذاشتند و همه را حمل می‌کردند و برخی دسته‌ها، علامت‌های سنگین و بلند را حمل می‌کردند که بعضی با کشیدن و سر دست گرفتن و چرخاندن آن علامت‌ها  تقریبا یک نوع مانور، شور و حماسه و هیجان به راه می­انداختند، قصد همه اینها انشاءا... تعظیم شعائر اسلام بود و هر هیأت یک نماد اینچنینی داشت و البته گاهی هم بین دسته‌ها درگیری پیش می‌آمد و به جان هم می‌افتادند که پیشکسوتان و بزرگان میانجی‌گری می‌کردند.

-     مخالفت با شمائل گردانی و علامت‌بازی، متأثر از جوّ فرهنگی و انقلابی آن دوره بود و آقای مرشدزاده هم متأثر از همین مسئله مخصوصا در تهران، با ارتباطی که با هیأت‌های مؤتلفه اسلامی و دیگر افراد داشت مؤید این حرکت بودند مخالفت با شخصی و یا حکومتی مطرح نبود حتی اگر هیأتی هم می‌خواست از حکومت طرفداری کند، مردم قبول نمی‌کردند، محیط یک محیط آگاه کننده‌ای شده بود.

«بزرگ فلسفه قتل شاه دین این است،  که مرگ سرخ به از زندگی ننگین است» امثال این اشعار، شعار مردم شده بود.

از وقتی که گفته شد به همان روش سنتی عمل شود، همان طبل و سرنا و علامت و شعرهای بی‌محتوا و برخی اهانت‌گونه و بعضی تصنیف‌های مجالس تفریح برگشت و روش‌های دیوانگی و مسخرگی پدید آمد که روح حضرت زهرا(سلام الله علیها) و امام حسین(ع) از آن بیزار است، حتی سالی که شب عاشورا در آلمان در مسجد امام علی(ع) هامبورگ بودم، با حضور دانشمندان و پروفسورهای ایرانی و آلمانی، گروهی را از ایران دعوت کرده بودند که همان حرکات، تند «سن، سن»! را در می‌آوردند، فقط ده دقیقه ای حسین عاشقتم، یا جا‌به‌جا شدن و بر سرزدن! برهنه شدن و... که اسباب شرمندگی بود و از آن جلسه عظیم، هیچ بهره‌ای گرفته نشد.

-     بعد از پانزده خرداد و نهضت امام خمینی(رحمه الله علیه) چهره هیأت‌ها تغییر پیدا کرد، اشعاری که امام حسین(علیه السلام) و حضرت زینب(سلام الله علیها) را تحقیر می‌کرد تغییر کرد، «زینب مضطرم الوداع الوداع»، زینب قهرمان شد، حسین قیام کننده کربلا شد و... بصیرت سیاسی در هیأت

-     بعد از پانزده خرداد تشریفات کم شد، طبق چراغ وعلامت جمع شد و در برنامه‌های این مقطع، به خاطر اشعار انقلابی که خوانده می‌شد، خیلی از جوانان شهر و افراد تحصیل کرده در هیأت‌ها و سینه‌زنی‌ها حضور پیدا می کردند و جمعیت انبوه می شد.

-     روحانیون در این مقطع، حضور خیلی منسجم و قوی داشتند هرچند با موانعی که پیش آمد و کشتار 15 خرداد42، تبعید امام، دستگیری هیأتهای مؤتلفه تهران و اعدام برخی آنها، این انسجام و حضور کمتر شد، اما در اصفهان با وجود: آیت الله خادمی، آیت الله طاهری و آیات: سیدمحمد احمدی، زندکرمانی، اشنی، طیب، ضیاء‌الدین علامه و... در سال‌های 41 و 42 راهپیمائی‌های عظیمی انجام شد که تا پیروزی انقلاب ادامه دادند و  علماء در جلو جمعیت حرکت می‌کردند و برخی عکس‌ها از آن زمان موجود است.

-     منظور اینکه هیأت بنی‌فاطمه(س) به خوبی در راستای نهضت امام خمینی(ر- ه) و هماهنگ با مردم انقلابی ایران، حرکت می‌کرد، در یکی از این حرکت‌های عزاداری با حضور گسترده مردم عوامل ساواک از آقای مرشدزاده خواستند که به شاه دعا کند، ایشان گفته بود که: «در جلسۀ آخر که دعا می‌کنم، به شاه هم دعا می‌کنم!» در جلسۀ ماقبل آخر خودش را به حالت ضعف وغش درآورد و رندانه زیر بار آن دستور نرفت، از آن زمان در بین مردم محبوبیتش خیلی بیشتر شد البته دعا نکردن به شاه در آن مقطع کارساده‌ای نبود، این دعا نکردن یعنی سقوط و تبعات سخت بعدی و حتی جلوگیری از فعالیت‌های هیأت.

-       به احترام ایشان هیأت بنی فاطمه(س) هم در بین مردم احترام بیشتری پیداکرد و محبوبیت وشهرتش بالاتر رفت و افراد بیشتری در آن هیأت شرکت می‌کردند، در هیأت‌های تهران و اصفهان نوع فعالیت مرحوم مرشدزاده در زمینه مداحی و ریش سفیدی و کسوت بودن و پادرمیانی بود، حرف ایشان مورد قبول همه بود، در رفع اختلافات، داوری ایشان را افراد قبول می کردند، آشتی دادن هیأت شیرازی‌ها و یا آبادانی‌ها و... مسئول کمیته امداد شیراز که پیشکسوت هیأت بود افتخار می‌کرد از ارتباطی که با هیأت بنی‌فاطمه اصفهان برقرار کرده بود.

-     از جمله موارد مورد نظر برای آقای مرشدزاده و هیأت، جذب و آموزش جوانان بود که  در کنار هیأت جلسات جوانان همیشه و به صورت هفتگی برقرار بود، که بعد از فوت آقای مرشدزاده هم ادامه یافت و امثال من و حاج آقا زهتاب برای تدریس و آموزش و مرحوم نم‌نبات، میرباقری، نصوحیان، اثنی عشری و... برای مدیریت جوانانی که در این هیأت فعال بودند و بعضا شهید شدند می‌رفتیم و این یکی دیگر از جلوه‌های ارتباط آقای مرشدزاده با جوانان وشهدا می باشد، در برخی وصیت‌نامه‌های شهدا از بنده اسم برده بودند که در مراسم آنها بنده شرکت داشته و از فداکاری‌ها و گذشته‌های مبارزاتی و آموزش‌های آنها بگویم. «رحمت الله علیهم اجمعین»

-     در برنامه آموزشی هیأت و نحوۀ مدیریت هیأت تعریف و ارتباط آن با روحانیون عامل مهمی بود، هم از این نظر که منحرف نشوند هم از آن نظر که نوجوانانی که تربیت می‌شدند، همانند شهید شریف واقفی مقاوم و استوار بر مسلمانی و مسیر اسلام تا آخرین نفس ثابت قدم بمانند، ما به جوانان بنی‌فاطمه، درس شور حسینی، مبارزه، ایمان، انقلاب و پیروی از نهضت امام خمینی را می‌دادیم.


-     از جمله دلایل استمرار جلسه نوجوانان بنی‌فاطمه آن بود که مرحوم حاج حسن نم نبات که پسرشان اولین شهید بنی‌فاطمه قبل از انقلاب است و مرحوم میرباقری که تمام زندگی خودشان را گذاشته بودند برای این جلسۀ قرآنی نوجوانان، در عین اینکه دیگران هم حمایت می کردند، خداوند رفتگان را بیامرزد و زنده‌ها را موفق دارد.


-     بین سالهای پانزده خرداد 42 تا سال 57 بهترین دوران عزاداری هیات ها از نظر شعر و مراسم عزاداری برای تحقیق و مطالعه  و مهم وموثر بودن در اسلام و انقلاب ایران بود، از محورهای انقلاب در اصفهان، جوانان هیأت بنی‌فاطمه بودند و در جنگ تحمیلی نیز، از بهترین رزمندگانی بودند که در جبهه‌ها حضور داشتند و شهدائی تقدیم اسلام کردند.

-     هیأت بنی‌فاطمه که درگذشته‌ها از برترین و شایسته‌ترین و با محتواترین هیأت‌های اصفهان بود، به مرور زمان با تغییر مدیریت‌ها و شرایط زمان و درگذشت افراد مؤثر در آن، تا حدی دستخوش تغییراتی شد، جای خالی امثال شادروان حاجی محمود مرشدزاده و آقایان: نصوحی، نم نبات و سقائی و ... بیشتر احساس می‌شود، درگذشت مرحوم مرشد زاده در تاریخ پاییز 1356 اتفاق افتاد، امید است که مدیران جدید بتوانند این هیأت را به اوج ترقی و تعالی برسانند.


-       خداوند همۀ درگذشتگان این هیأت مدیران و مداحان و عزاداران را غریق رحمت بی‌منتهای خود فرموده و به زنده‌ها توفیق خدمت و پیروی از اهداف امام حسین(ع) را عنایت فرماید. «من الله التوفیق»