زندگی نامه، مصاحبه ها، مقالات، دکتر فضل الله صلواتی

تصاویر، دست نوشته ها، زندگی نامه، مصاحبه ها، مقالات و...

زندگی نامه، مصاحبه ها، مقالات، دکتر فضل الله صلواتی

تصاویر، دست نوشته ها، زندگی نامه، مصاحبه ها، مقالات و...

گفتگوی کانال خبری راپورتچی با دکتر صلواتی (1)

مصاحبه اختصاصی کانال خبری تحلیلی  راپورتچی با استاد فضل‌الله صلواتی:

(قسمت اول)


قسمت ۱: با دستور شهید بهشتی، کاندیدای مجلس اول شدم
https://t.me/IsfReporter/12412
قسمت ٢: برای مجلس دوم هیچ فعالیت و تبلیغاتی نکردم
https://t.me/IsfReporter/12413
قسمت ٣: در تهران مخالف حضور من در سپاه پاسداران بودند
https://t.me/IsfReporter/12414
قسمت ۴: به خاطر حمایت از آیت‌الله منتظری، ما را از همه مسوولیت‌ها کنار گذاشتند
https://t.me/IsfReporter/12415
قسمت ۵: شب انتخابات مجلس ششم، با فشار شورای نگهبان از رقابت‌ها کناره‌گیری کردم
https://t.me/IsfReporter/12416
قسمت ۶: نوید اصفهان ارگان رسانه‌ای طرفداران آیت‌الله منتظری بود
https://t.me/IsfReporter/12417
قسمت ٧: با رهبری آیت‌الله صدوقی بود که مردم یزد به انقلاب گرایش پیدا کردند

https://t.me/IsfReporter/12418

قسمت ٨: آیت‌الله منتظری تابع کسی نبود و وظیفه شرعی خودش را انجام می‌داد

https://t.me/IsfReporter/12419

مصاحبه اختصاصی با استاد فضل‌الله  صلواتی - ۱:

 

« با دستور شهید بهشتی، کاندیدای مجلس اول شدم »

سلام و عرض ادب دارم خدمت شما استاد گرامی، تشکر میکنم بابت فرصتی که در اختیار ما قرار دادید. خواهش میکنم برای شروع بحث، مختصری از سوابق پرشمار اجرایی و سیاسی خودتون برای مخاطبین ما بیان بفرمایید تا وارد موضوعات اصلی بشیم انشاالله.

بسم الله الرحمن الرحیم، اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. از اینکه لطف فرمودید و تشریف آوردید سپاسگزارم.

بنده فضل‌الله  صلواتی، متولد ۳ دی ماه ۱۳۱۷ هستم. در ایام تولد حضرت عیسی (ع) تولد ما هم هست. من یک مدتی در خدمت پدرم، آیت‌الله صلواتی در حوزه‌های علمیه درس‌های طلبگی و حوزوی را خواندم. بعد مراجعه کردم به درس‌های روز. درس‌های روز را تا دکترا ادامه دادم. در عین حال رشته تحصیلی من، زبان و ادبیات فارسی و عربی بود که ادامه کارهای حوزه بود. مدتی هم به خاطر مسائل سیاسی در یزد تبعید بودم در زمان شاه که آنجا هم به حوزه یزد وارد شدم و از محضر علمای آن شهر هم بهره‌برداری می‌کردم. آقایان آیت‌الله  صدوقی، آیت‌الله  سیدجواد  مدرسی و آیت‌الله  انوری. من در مدارس مختلف از حضورشون استفاده می‌کردم. در جریانات تحصیلی و کاری، من در سال ۳۹ معلم شدم در روستاهای اطراف مبارکه. روستای اراضی و باغ‌ملک. دانشگاه که قبول شدم، به خمینی‌شهر اومدم و تا سال ۵۰ من در خمینی‌شهر و رهنان دبیر بودم. بعد که در دانشگاه  تهران قبول شدم، هفته‌ای یک روز تهران می‌رفتم. به خاطر همین دوره کارشناسی ارشد و دکترای من طولانی شد؛ چون مرتب همه درس‌ها را حاضر نمی‌شدم. به خاطر فعالیت‌های سیاسی، و ارتباط با آیت‌الله  طالقانی و مرحوم بازرگان، همینطور پیروی از نهضت حضرت  امام (ره) وارد مسایل مبارزاتی و تشکیلاتی و همچنین تربیت جوانان شدم و افراد زیادی را در کلاس‌های مختلف در دانشگاه و اردوها و غیره تربیت کردم که الان بسیاری از آنها مسوولان فعلی جامعه اسلامی هستند.

در سال ۵۰، به زندان افتادم به خاطر تکثیر اعلامیه‌ها و سخنرانی‌هایی که به زعم آنها علیه دولت و کشور بود. به تناوب چند مدت در زندان بودم. تا سال ۵۳ که تبعید شدم به یزد توسط ساواک. با اینکه آنها اصرار داشتند من حبس ابد داشته باشم، اما دادگاه  نظامی من را به زندان کمتری محکوم کرد و من در اواخر سال ۵۳ آزاد شدم. اما از همان زمان به یزد تبعید شدم. ابتدا تبعید بودم، اما بعد کارهای حسابداری ساختمان و... را چون آشنا بودم مشغول شدم. تا پیروزی انقلاب من در یزد بودم؛ اما یکی دو مرتبه هم در یزد دستگیر شدم و به تهران برده شدم. یک نوبت هم در اوین زندانی شدم، اما نهایتا کارمند یک شرکت ساختمانی بودم در یزد تا انقلاب  اسلامی. بعد از انقلاب آیت‌الله صدوقی اصرار داشتند من در یزد بمانم، و بالاخره در اثر یکسری حوادث، آیت‌الله  طاهری و آیت‌الله  خادمی من را دعوت کردند اصفهان و من فرماندار اصفهان شدم. استاندار اصفهان را امام منصوب کرده بودند، آقای دکتر  واعظی، من هم از طرف وزارت  کشور و حضرات آیات، حکم فرمانداری را گرفتم.

یک سال فرماندار اصفهان بودم، مشکلات شهر اصفهان هم زیاد بود. تونستم در برابر افرادی که کارشکنی می‌کردند، افرادی که ضد انقلاب بودند، افرادی که که شاید با حسن نظر حقوق گذشته خودشون را طلب می‌کردند و.... کارها را پیش ببرم. در ابتدای امر هم، فقط استاندار و فرماندار عوض شده بودند و بقیه ادارات همان نیروهای قبلی بودند و کارایی لازم را نداشتند.

بعد از یکسال فرمانداری، به دستور شهید  بهشتی بزرگوار، کاندیدای مجلس شدم و با رای بالایی هم رای آوردم. به مجلس رفتم و چهار سال هم در مجلس بودم، جلوگیری از تندروی‌ها، جلوگیری از پاکسازی‌های بیهوده و... از جمله فعالیت‌های اصلی من در مجلس بود.  (پست ۱ از ۱۴)

 

مصاحبه اختصاصی با استاد فضل‌الله  صلواتی - ۲:

"برای مجلس دوم هیچ فعالیت و تبلیغاتی نکردم"

... برای مجلس دوم، مایل نبودم که شرکت کنم، اما برخی رادیوها به خاطر اینکه با ایران بد بودند، می‌گفتند اگر این انتخابات صحت داشت، امثال آقای صلواتی شرکت می‌کردند. به همین دلیل ما مجبور شدیم شرکت کنیم، اما هیچ تبلیغ و فعالیتی نکردیم. افراد دیگری رای آوردند. بعد از اون، من به همان شغل معلمی و تدریس در دانشگاه  اصفهان برگشتم. درس‌های سیاسی و زبان عربی را با اینکه مسلط بودیم، اما خیلی وقت بود با درس نزدیکی نداشتم. مدتی هم در دانشگاه  صنعتی درس‌های عمومی را تدریس می‌کردم. در دانشگاه  آزاد از زمان تاسیس فعالیت‌های زیادی داشتم تا سال ۸۲ که بازنشستگی پیش اومد. از سال ۸۲، کم و بیش دانشگاه می‌رفتم، اما اکثرا به تحقیق و مطالعه و پژوهش گذشته است که تا امروز هم ادامه داشته است.

شما داماد علامه بزرگوار، آقای جعفری هستید. چه شد و چگونه مقدمات ازدواج شما فراهم گردید؟ نحوه آشنایی شما با علامه جعفری چگونه بود؟

ایشون گاهی برای سخنرانی به اصفهان می‌آمدند، در یک کانون علمی، تربیتی به اسم جهان  اسلام که مهندس مصحف پایه‌گذار اون بودند. من اونجا از سخنرانی‌های ایشون استفاده می‌کردم. رابط این ازدواج مرحوم مصحف بودند که هم با ما دوست بودند، و هم داماد اول علامه  جعفری بودند. این رابطه برقرار شد، ارتباط هم که از قبل داشتیم. در دوره کارشناسی ارشد، من شب‌ها در جلسات علامه جعفری شرکت می‌کردم. روزها هم که اکثرا بیکار بودیم و در تهران می‌رفتیم منزل ایشان. درب منزل ایشان برای همه سوال کننده‌ها باز بود. اگر اشکال و ایرادی در جزوه‌ها و نوشته‌ها داشتیم با ایشون مطرح می‌کردیم. یا با شهید  مطهری، شهید  بهشتی، مرحوم بازرگان و سایر بزرگان و دانشمندانی که در تهران سراغ داشتیم. حتی آقای هاشمی  رفسنجانی و دیگران. ما در قم هم، با آیت‌الله  منتظری و آیت‌الله  ربانی  شیرازی خیلی نزدیک بودیم و رفت و آمد داشتیم. با آنها مشورت هم می‌کردیم.

من در سال ۴۸ افتخار دامادی علامه جعفری را پیدا کردم و بیشتر در خدمت ایشون بودم.

 ایشون مخالف فعالیت‌های سیاسی شما نبودند؟

من اصرار داشتم قبل از ازدواج با هر دختری، به پدرشون بگم که شرایط من چی هست. حتی با برخی انقلابیون که مطرح می‌کردیم برای ازدواج، ابتدا خوشحال می‌شدند، اما بعد که با خانواده صحبت می‌کردند، مخالفت می‌کردند. من روز عقدمون که عصر مراسم بود، صبحش با دو نفر از دوستان خدمت علامه جعفری رسیدم و گفتم من انقلابی هستم، مبارز هستم، و... آقای مصحف اینها را به ایشان گفته بودند. من مسلح و چریک نبودم. چون اون زمان گروه‌های چریکی هم فعال بودند؛ ولی من مسلح نبودم، فرهنگی و مبارز پیرو خط امام بودیم ما.

ایشون، گفتند اگر برای رضای خدا انجام می‌دهید، من موافقم، اما اگر برای نفس خودتون هست من مخالفم. ما گفتیم آخه کی برای نفس و خواست خودش میره زندان و شکنجه میشه؟ در هر صورت، ایشون با این شرط رضایت دادند.  (پست ۲ از ۱۴)

 

مصاحبه اختصاصی با استاد فضل‌الله  صلواتی - ۳:

"در تهران مخالف حضور من در سپاه پاسداران بودند"

... آن زمانی هم که من یزد بودم و ایشون تشریف می‌آوردند، برخی از دوستان یزدی به ایشون می‌گفتند چرا دخترتون را به یک مبارز سیاسی داده‌اید. اما خب علامه  جعفری خیلی با محبت و دوستی، حتی شاید بچه‌های خودشون را هیچ‌وقت دکتر نبرده بودند، اما بچه‌های من را دکتر می‌بردند. سعی می‌کردند وقتی من نبودم رسیدگی واقعی انجام بدهند. فوق‌العاده گذشت داشتند، هیچوقت هم اعتراضی به من نداشتند که حالا یک مقدار کمتر، زن و بچه داری و... ایشون الحمدالله با رضایت و موافقت با ما همراهی می‌کردند. همان زمان هم، تعدادی از همسایه‌های ایشان که آزاد شده بودند از موتلفه و جاهای دیگر، ایشان تشویق می‌کردند. من همواره خیلی مورد تایید ایشان بودم. خوشحال هم بودند که من درس‌های طلبگی می‌خواندم.

شما تا کجا حوزه را ادامه دادید؟

من تا سطح مقدماتی خوندم.

مدارک علمی دانشگاهی خودتان را هم برای ما بیان می‌فرمایید

اصفهان لیسانس عربی گرفتم. تهران که رفتم رشته عربی را برای ارشد ادامه دادم. آن زمان ارشد و دکترا یک امتحان داشت. من در سال ۴۳ در تهران امتحان دادم و شاگرد اول شدم. در اثر فاصله‌ها و زندان‌ها مداوم درس ما عقب افتاد تا سرانجام در رشته ادبیات  فارسی توانستم دکترا را بگیرم و درس را تمام کنم.

من بعد از انقلاب، مجددا کنکور دادم و قبول شدم در دکترا، اما اصرار دارم روی آثاری که از من چاپ میشه کلمه دکترا نوشته نشه. زیاد از دکترای خودم استقاده نکردم، الان هم که برخی از افراد با پول رساله‌های دکترا را می‌خرند و دکتر می‌شوند. من زیاد ولی در این حرف‌ها نبودم.

 

 شما به همراه پسرعموی محترمتون از موسسین سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در اصفهان بودید...

البته اینهایی که از تهران برای این کار آمدند، چون من را می‌شناختند، اول با من در فرمانداری جلسه گذاشتند. گفتند شما یک سری افراد را برای سپاه معرفی کنید. من هم همین دوستانی که در کمیته  دفاع  شهری آن زمان حضور داشتند را، چون باهاشون آشنا بودم معرفی کردم. همین آقای یحیی  رحیم  صفوی، آقای سالک، آقای ساطع، اینها بودند. از کمیته‌های دیگر هم، من دو نفر را انتخاب کردم و با اینها جمع کردم که البته این افراد با هم خوب نبودند. یکی از کمیته  خادم‌الحسین، آقای سید  مصطفی  ابطحی بودند، و یکی هم آقای مدیدیان از کمیته  شهربانی. اینها ابتدا با هم دشمن بودند، اما بعد از مدتی اینها با هم دوست شدند و تقریبا بر علیه خود ما شدند. من هم در دوره فرمانداری چون علاقه داشتم که گروه‌های سپاه تشکیل بشه، ارتباط داشتم باهاشون و برایشان درس‌های نهج‌البلاغه تدریس می‌کردم. پسر عموی من، حاج‌آقا محمود، ایشون رسما رییس سپاه خمینی‌شهر بودند و با لشگر  هشت  نجف هم همکاری می‌کردند. اما من خودم مستقیم در سپاه نبودم.

البته این را هم بگم، آن افرادی که آمدند اصفهان، من بهشون گفتم که من باید باشم در سپاه  اصفهان، چون میتونم نبض سپاه اصفهان را کنترل کنم. اونها گفتند قاعده قانونی ما این هست که مقامات رسمی عضویت نداشته باشند. چون شما فرماندار هستید امکان نداره بتونید عضو باشید. من گفتم فرمانداری یکسال هست، دو سال هست، اما در هر صورت گویا تهران موافق نبودند. آن ابتدا اقایان لاهوتی و دکتر  یزدی و دیگران بودند، بعدا به آقای محسن  رضایی رسید. اما گویا آنجا مخالف حضور من در سپاه بودند.    (پست ۳ از ۱۴)

 

مصاحبه اختصاصی با استاد فضل‌الله  صلواتی - ۴:

"به خاطر حمایت از آیت‌الله منتظری، ما را از همه مسوولیت‌ها کنار گذاشتند"

 اون کسانی که از تهران آمدند برای تشکیل سپاه، خاطرتون هست چه کسانی بودند؟

یادم نیست. ولی یکی از آنها آقای منصوری بودند. فکر کنم برادر آقای جواد منصوری بودند. یک زمانی در مشهد، ما اردوی بچه‌های خودمون را برده بودیم که آنجا با این دوستان آشنا شدیم. خانه ما کنار هم بود که درب وسط خانه را باز می‌کردیم و جلسات شبانه را در محضر مرحوم هاشمی‌نژاد یا استاد محمدتقی  شریعتی برگزار می‌کردیم.

وقتی انقلاب شد از همان ارتباط قبلی، از من شناخت داشتند و برای همین اومدند اصفهان و ارتباط جدید شکل گرفت.

بعد از مجلس اول، شما به عنوان مدیر کتاب‌خانه‌های شهرداری مشغول به کار شدید، چه شد که وارد شهرداری اصفهان شدید؟

وقتی مجلس تمام شد، برخی از افراد را دعوت می‌کردند برای سفارت. ما را هم برای دو سفارت دعوت کردند، کویت را پیشنهاد کردند و واتیکان را. من یک مقدار هم شروع کردم به مطالعه زبان ایتالیایی. بعد دانمارک را پیشنهاد کردند. در جریانات سیاسی که ما بودیم و طرفداران آیت‌الله  منتظری بودیم، معلوم بود که دیگه خیلی نیازی به ما ندارند، برای همین هم مدام محل سفارت را می‌گفتند باید عوض بشه. بعد از اون، ما چسبیدیم به کار اصلی خودمون یعنی دانشگاه. انجمن کتابخانه‌ها اما که زیر نظر ارشاد بود، من چند سال مسوولش بودم. فعالیت‌های کتاب‌داری زیاد می‌کردیم. آقای ملک‌مدنی که شهردار  اصفهان شدند تصمیم گرفتند در همه مناطق چند کتابخانه و سالن مطالعه درست کنند. مسوولیت این کار را به ما دادند. ۵۰۰ مغازه هم ایشون در چهارباغ، با نظر مالکین آن البته، سرقفلی آنها را گرفتند، اما مالکیت و اجاره آن را وقف کتاب‌خانه کردند که متاسفانه شهردارها و استاندارهای بعد به نظر خودشون این وقف را لغو کردند. البته این وقف سرجای خودش هست. آیت‌الله  منتظری و آیت‌الله  گلپایگانی و حتی آیت‌الله  صافی  اصفهانی، همگی متفق‌القول می‌گفتند وقف، وقف است. من هم مادام‌العمر متولی و صاحب این وقف‌ها هستم. ولی خب فعلا شهرداری واگذار کرده است.

جای خاصی از چهارباغ بود اون پانصد مغازه.

این مغازه‌هایی که پاساژ شده است، اینها را ضمن موافقت با شهرداری، آن بخشی از مغازه‌ها که برای شهرداری می‌شد، شهرداری می‌گفت من مالکیت آنها را به کتابخانه واگذار می‌کنم، وقف کردند. اما بعدش، اینها آمدند این مالکیت را از وقف در آوردند. یک نامه‌ای به مقام  معظم  رهبری نوشتند که آیا شهرداری می‌تواند مال مردم را وقف کند؟ خب طبیعی بود اگر این سوال را از هرکس می‌پرسیدند، می‌گفتند نه. رهبری هم نوشتند شهرداری نمی‌تواند دخالت در مال مردم داشته باشند. در صورتی که اینها مال مردم نبود. با توافق مالک، آن بخشی که به شهرداری رسیده بود وقف شده بود.

من هم نرسیدم و نتونستم هنوز که یک زمانی خدمت رهبری برسم و وقف‌نامه‌ها را ببرم و اصل قضیه را بگویم و توجیه نمایم. فعلا همینطوری استخوان لای زخم مونده است. من تا سال ۸۲ حدود ۱۶ سال سرپرستی کتابخانه‌های اصفهان را داشتم، نظارت می‌کردم. البته جز کارهای دانشگاهی من حساب می‌شد. اون دو سه روزی که شهرداری می‌آمدم، پولی که می‌خواستند به من بدهند را به حساب دانشگاه واریز می‌کردند. آنجا هم مالیات و عوارضش را کم میکردند و سهم ما را می‌دادند. گرچه من آزاده و جانباز هستم، به خاطر زندان‌های طولانی زمان شاه؛ و نباید مالیاتی می‌دادم. اما من هیچوقت نه پیگیر بودم و نه خواستار این بودم که پیگیری مزایای جانبازی را بکنم.   (پست ۴ از ۱۴)

 

مصاحبه اختصاصی با استاد فضل‌الله  صلواتی - ۵:

"شب انتخابات مجلس ششم، با فشار شورای نگهبان از رقابت‌ها کناره‌گیری کردم"

سیستم مدیریت شهری اصفهان، در سال ۸۲ دستخوش تغییر شد و اصولگرایان قدرت را به دست گرفتند. آیا از شما دعوت شد که با توجه به سوابقتون بمانید و ادامه فعالیت بدهید؟

نه، کسی از من دعوت نکرد. البته من را از سرپرستی برداشتند و گفتند که ایشون مشاور می‌تونند باشند. من مشاور عالی آقایان جوادی، ملک  مدنی، عظیمیان و... بودم. اما همان مشاورت را هم چون من یک روز حمایتم را از متحصنین مجلس  ششم اعلام کردم، از همان زمان هیچ عایدی مالی برای من نداشت. از آن روز صرفا حکم مشاوره در دست ما بود و حقوق و اتاق و... را از همان زمان از ما گرفتند. اما اخیرا مجددا گاهی ما را در جلسات هم‌اندیشی خودشون دعوت می‌کنند.

 

بعد از مجلس اول، شما کاندیدای مجلس دوم شدید، اما رای نیاوردید. آیا چون شما نزدیک به نهضت آزادی و مرحوم بازرگان بودید نمی‌خواستند شما باشید یا حقیقتا اقبال مردم به شما کمتر شده بود؟

تحقیق نکردم من در این زمینه. دوره دوم بیشتر یک گروهی به میدان آمدند که به آنها در مقابل حزب  جمهوری  اسلامی و ما، خط سوم می‌گفتند. خط یک حزب جمهوری بود، خط دو یا همان لیبرال‌ها هم مهندس  بازرگان و نهضت  آزادی و ما بودیم، خط  سوم در اصفهان را اصطلاحاً می‌گفتند آن طرف آبی. آن زمان اینها که بیشتر طرفداران آیت‌الله  طاهری بودند رای آوردند. من و آقای بجنوردی ائتلافی تشکیل دادیم، ولی اصلا تبلیغ نکردیم. من ۶۰ هزار رای آوردم در صورتی که نمایندگان با ۲۰۰ هزار رای وارد مجلس می‌شدند. همه هم می‌دونستند که آقای طاهری حامی آنها هستند و خب ایشان آن زمان موقعیت بسیار بالایی داشتند در استان، برای خبرگان ایشون نزدیک به دو میلیون رای در استان آوردند. من بعد از اون هم خیلی علاقه‌ای نداشتم برای حضور تا دوره ششم بود که خمینی‌شهری‌ها آمدند که شما باید بیایید.

اتفاقا شورای  نگهبان هم ما را رد نکردند. تبلیغات را شروع کردیم و در شهر سخنرانی‌های خودمون را آغاز کردیم. اما شبی که فردای آن رای‌گیری بود، آقای جنتی تماس گرفته بودند با استاندار که تا ساعت هشت شب به آقای صلواتی بفرمایید استعفا بدهند، و کناره‌گیری کنند وگرنه ما خودمون ایشان را حذف می‌کنیم. استاندار وقت اصفهان، آقای جهانگیری بودند. خواستند ما را، شورای تامین تشکیل شد. احتمال می‌دادند در خمینی‌شهر درگیری بشه بین طرفداران دو طرف. در هر صورت از من خواستند مردم را آرام کنم، البته همان وقت برای اینکه درگیری نشه، آقای محمود  ابطحی بودند که من ایشان را به جای خودم معرفی کردم و به مردم گفتم به ایشان رای بدهید. اما ایشان بلافاصله بعد از اون و بعد از اینکه با حمایت ما رای آوردند، یک مرتبه طرفدار و مبلغ آقای احمدی‌نژاد شدند، حتی یک جلسه از ایشون پرسیده بودند که شما با آنهایی که حمایت کردند ازتون مشورت نمی‌کنید برای کارهایتان؟ ایشون گفته بود آنهایی که از من حمایت کردند، سهم می‌خواستند. آقای خاتمی هم همان موقع مجدداً رای آورده بودند. من در جشنی که گرفته بودند سخنرانی کردم و افشا کردم که آقای محمود ابطحی، بگویید به همه که من چه ملکی یا خانه‌ای را از شما طلب کردم؟ برای مردم بفرمایید. بعد از مدتی، ایشان مرحوم شدند و نگفتند. بعد هم یکی دیگر از اقوامشون آمدند که الان نماینده مردم هستند و شنیدم کاندیدای ریاست مجلس شدند و ۹ رای هم آورده بودند!!!   (پست ۵ از ۱۴)

 


 

مصاحبه اختصاصی با استاد فضل‌الله  صلواتی - ۶:

"نوید اصفهان ارگان رسانه‌ای طرفداران آیت‌الله منتظری بود"

شما چهره شناخته شده، و به نوعی بزرگ اصلاح‌طلبان هستید. برادر شما، آقای نورالله صلواتی اما از لیست‌های اصولگرایی رای آوردند و چهره سیاسی جریان راست هستند، این تفاوت دیدگاه‌های سیاسی، در مراودات خانوادگی شما هم تاثیری داشته است؟

نه، خیلی فرق نمی‌کنیم ما. ما با آقای زهتاب هم خیلی رفیق هستیم. ایشون از افراطیون اون طرف هستند. گاهی ایراداتی هم به ما می‌گیرند. اما در خانواده بحث زیادی در این خصوص نیست، ایراد بر روی اصلاحاتی بودن و چپ و راست و اینها نیست، بر روی قضیه آیت‌الله  منتظری بعضی وقت‌ها خصوصا آقای زهتاب انتقاداتی را وارد می‌کنند. رای را هم هرکس در خانواده ما به هر کی دلش بخواد رای میده. ما منعی نداریم.

شما چند فرزند دارید؟

پنج فرزند، ۴ پسر و یک دختر.

در بخش اول گفتگو، سوال آخرم از شما این هست که شما در دهه ۶۰ وارد فعالیت‌های رسانه‌ای شدید و ماهنامه نوید اصفهان را راه‌اندازی کردید. چه شد که مجله شما توقیف شد؟

ما تقریبا ارگان رسانه‌ای آیت‌الله منتظری شده بودیم. تمام اعلامیه‌ها، اخبار و اطلاعیه‌های آیت‌الله منتظری را ما فقط در ایران چاپ می‌کردیم. آن زمان گروهی بودند به اسم انصار  حزب‌الله که مجالس را برهم می‌زدند در گلستان  شهدا و این طرف و آن طرف. مقابل شهرداری نماز جماعت می‌خواندند. اگر با یک فیلم مخالف بودند، مقابل سینما در وسط خیابان نماز میخواندند و می‌نشستند و از این قبیل کارها. در هر صورت، این بچه‌ها مقابل دکه روزنامه‌فروشی می‌رفتند و اگر مجله‌ای از ما بود با خشونت جمع‌آوری می‌کردند. مقابل دفتر ما شعار نوشتند، مقابل منزل ما شعار نوشتند، ما هم عکس‌هایی می‌گرفتیم و واکنش نشان می‌دادیم. ما هم ساکت نبودیم، علیه اینها و اقداماتشون مطلب می‌نوشتیم.

اینها طومارهای ۳۰ تا ۴۰ متری بر علیه ما می‌بردند نماز  جمعه. هرکس هم می‌آمد نماز میگفتند این طومار بر علیه طرفداران سیدمهدی  هاشمی است. مردم هم همه با این توجیه امضا می‌کردند. یک روز دادگاه ویژه اصفهان ما را خواستند، و گفتند یک طومار اومده و این دوستان هم آمده‌اند. شکایتی هنوز نیاورده‌اند، و ما منتظریم که شکایت خودشون را بیاورند. دو نفر آمدند داخل و بلد نبودند حتی شکایت را بنویسند. من به اون دادیار گفتم اجازه بدهید شکایت را خودم بنویسم چون من بهتر می‌دونم باید چی بنویسم و اشکالات کجاست (خنده)

بعد، اون دادیار گفت ما کاری به این طومار نداریم، اما از بالا گفته‌اند که شما یه مدتی ننویسید و نباشید. از طرفی هم ما چون خیلی ضرر کرده بودیم، دلم می‌خواست که از طریق آنها تعطیل بشه، نه اینکه خودمون تعطیل کنیم. خلاصه نوید  اصفهان تعطیل شد و به سایت‌ها و اینترنت مراجعه کردیم. اگر تیراژ مجله ما مثلا ۱۰۰۰ عدد بود، هر وقت راجع به آقای منتظری می‌نوشتیم، افرادی می‌آمدند و با هزینه شخصی خودشون ۲۰۰۰ تا و برخی مواقع تا ۱۰۰۰۰ نسخه خریداری می‌کردند و می‌بردند.

یک روزی هم، دادگاه  ویژه  روحانیت تهران ما را خواستند، اتفاقاً آن آقای قاضی خیلی به من احترام گذاشتند و گفتند ما شاگرد شما هستیم. اشعاری که من قبل از انقلاب گفته بودم را بلد بودند و از حفظ می‌خواندند. ایشون یک طومار به ما نشان دادند و گفتند این آمده است، ولی هیچ ارزشی برای ما نداره. از دادگاه ویژه روحانیت گفتند که دخالت نمی‌کنیم ما. یک نامه می‌نویسیم به دادگستری و هرکاری آنها خواستند انجام دهند. چون آنها دلیل و حرفی برای گفتن نداشتند و همین‌طور الکی گفته بودند باند سیدمهدی  هاشمی. گفت اون قاضی که شما می‌توانید منتشر کنید تا هر زمانی که دادگستری به شما ابلاغ کنه. اما رفقا نظرشون این بود که روی سایت‌ها بنویسیم. بعد از اون قضایا هم، کم کم سخت‌گیری‌ها زیاد شدند.  (پست ۶ از ۱۴)

 

مصاحبه اختصاصی با استاد فضل‌الله  صلواتی - ۷:

"با رهبری آیت‌الله صدوقی بود که مردم یزد به انقلاب گرایش پیدا کردند "

... سرمقالات اصلی اون مجله را خودم می‌نوشتم، بقیه مقالات را هم دیگران زحمت می‌کشیدند. مطالب آیت‌الله  منتظری را هم من خودم تایید می‌کردم و چاپ می‌شد. گاهی هم بر علیه همین انصار  حزب‌الله یک شعرهای طنزی می‌نوشتم که اینها را خیلی عصبانی می‌کرد. قاضی تهران به من گفت شما آزاد هستید برای چاپ، اما من خودم زیاد میلی نداشتم برای ادامه فرآیند چاپ. بعدا هم دیدم خیلی بهتر است که کتاب بنویسم و فیس‌بوک فعال باشم.

در بخش نخست اگر حرف ناگفته و باقیمانده‌ای به نظرتان هست که من نپرسیدم، بفرمایید تا وارد بخش اصلی گفتگو بشیم.

نه؛ زندگی ما یا زندان بود، یا بعد از انقلاب هم پیشنهاد دادم که من را یا رییس یک دبیرستان بگذارید یا مسوولیت توزیع غذای زندانیان را به من بدهید (خنده) به درد این کارها میخورم. البته آقای صدوقی یک مرکز تربیت  معلم داشتند و به من گفتند آنجا را اداره کنم. از روز ۲۸ بهمن ۵۷ من کلاس‌ها را برقرار کردم. یک خوابگاه هم برای دانشجویان ایجاد کردم. یعنی ساختمان شورای  شهر را گرفتم و کار را شروع کردم. البته انقلاب و رهبری آیت‌الله  صدوقی خیلی موثر بود، من برای جوان‌های یزد کلاس‌های نهج‌البلاغه برگزار می‌کردم و این کلاس‌ها باعث شد جوان‌های بسیاری تربیت بشوند اطراف آیت‌الله صدوقی. یک هیات  بعثت بود در یزد که خیلی فعال بودند و انقلابی بودند. اینها من را به عنوان بزرگ دسته عزاداری خودشون انتخاب کرده بودند و احترام می‌گذاشتند به ما به عنوان یک نیروی انقلابی. آیت‌الله  فاضل  لنکرانی هم به همراه حجة‌الاسلام  عندلیب از قم در یزد بودند. من هم که از اصفهان بودیم و نیروهای انقلابی ما بودیم و بسیار هم سازنده بودیم در یزد. همین کتاب امام محمدتقی را من در یزد نوشتم. مقالات بسیاری نوشتم.

 

فضای سیاسی یزد از اصفهان بهتر بود؟ یعنی امکان انجام کارهای سیاسی بیشتر از اصفهان بود؟

وقتی در سال ۵۳ من وارد یزد شدم؛ فقط یک زندانی  سیاسی داشتند. آن زمان پرده‌هایی در یزد می‌زدند در ارتباط با فرزندآوری کمتر. شخصی در یزد بود که گفته بود جلوی نسل لااله‌الاالله را نباید گرفت و این پارچه را کنده بود. زندانی سیاسی یزد ایشون بودند. البته آقایان مصباح، ریحان و منتظرالقائم در تهران دستگیر شده بودند، اما خود یزد خبری نبود. کم کم ما نفوذ کردیم و توانستیم تعداد زیادی را به انقلاب متمایل کنیم.

البته همان زمان هم یک روز اصفهان خواستند ما را و اخطار دادند که شما باید از یزد بروید. اول هم من را به کاشمر تبعید کرده بودند. اما یکی از دوستان که آشناهایی داشتند و در دادگاه پارتی داشتند، آقای مهندس  رضا  میرمحمدصادقی، پارتی و واسطه ما شدند و ما به کاشمر نرفتیم و رفتیم یزد. یزد الحمدالله برای ما خوب بود. هم از نظر مالی، هم از نظر معنوی و هم از نظر سیاسی و انقلابی. البته آقای صدوقی اجازه نمی‌دادند و نمی‌خواستند که من از یزد بیام اصفهان، یکسالی که فرماندار بودم اجازه نمی‌دادند منزلمان را بفروشیم و به اصفهان بیاییم. من حتی درس‌های دانشگاه تربیت معلم یزد را هم جمعه‌ها میرفتم از اصفهان به یزد و تدریس می‌کردم. اما وقتی نماینده مجلس شدیم، دیگه ایشون اجازه دادند و منزل را فروختیم و آمدیم اصفهان همین منزلی که الان هستیم را خریدیم. آقای صدوقی همیشه به من میگفتند مسوولیت و پست و مقام را، همین‌جا یزد بگیرید و موافق برگشتن ما به اصفهان نبودند.(پست ۷ از ۱۴)


مصاحبه اختصاصی با استاد فضل‌الله صلواتی - ۸:

"آیت‌الله منتظری تابع کسی نبود و وظیفه شرعی خودش را انجام می‌داد"

... من هیچوقت نمی‌خواستم خانه مصادره‌ای بگیرم. از امکانات انقلاب هم هیچوقت دنبال نبودم که استفاده کنم. فقط برای این زندان‌ها که رفتیم، ۶۰۰ هزار تومان به ما دادند. به همه هم دادند. یک کارت جانبازی هم دادند که من هیچوقت ازش استفاده نکردم. فقط دوبار بلیط نیم‌بهای هواپیما برای تهران خریدم. این همه استفاده من از انقلاب بوده است.

من بیشترین شکنجه را در دوران طاغوت دیدم. حتی از مجاهدین و مسلحین هم من بیشتر شکنجه شدم. من هنوز بعد از پنجاه سال نمیتوانم بایستم زیاد.

یک مرتبه هم خدمت امام بودم، به اصطلاح به عنوان دست‌بوسی. این اواخر بود. من دست ایشون را گرفتم، آقای صانعی که یک وقت ما با هم طلبه بودیم، هم با شیخ حسن و هم با آیت‌الله  یوسف  صانعی. در اصفهان با هم طلبه بودیم و درس سیوطی را با هم گذراندیم. آقای صانعی پشت سر امام بودند و من را معرفی کردند. گفتند ایشون پدرشون از علمای بزرگ اصفهان و خودشان از مبارزین بودند. امام یادشون اومد که من کی هستم. گفتند حالا چکاره‌ای؟ گفتم معلمم. گفتند انگار قبلا هم که معلم بودی! گفتند چرا کاره‌ای نیستی؟ کلمه مدعی را به کار بردند. گفتند چرا مدعی نیستی؟ گفتم طلبکار  نیستم، معلمی را دوست داشتم. امام دستی به سر ما کشیدند و پیشونی ما را بوسیدند. اما نگذاشتند ما دست ایشان را ببوسیم، هرچند دستکش دستشون بود. این صحنه خیلی روی من اثر گذاشت. حدود یک ماه بعد که ایشان با پای خودشان رفتند بیمارستان و بعدش مرحوم شدند، من حالم خیلی بد شد. حالت روانی خوبی نداشتم. شی سیاه که می‌دیدم متشنج می‌شدم. هرکس لباس سیاه می‌پوشید یا چادر سیاه سرش می‌کرد من را تشنج می‌گرفت. این را خانواده متوجه شده بودند. تا یک زمانی من به خاطر فقدان امام این حالت را داشتم.

ما یک وظیفه  شرعی داشتیم، انجام دادیم و انقلاب کردیم. حالا باید چیزی بگیریم به جاش؟؟؟ باید طلبکار باشیم؟؟؟ نه!!!

 

با اجازه شما می‌خوام وارد سوالات اصلی و سیاسی خودم بشم و چند سوال در ارتباط با جریان سیاسی متبوع شما، یعنی اصلاح‌طلبی بپرسم. جریانی که امروز به آنها اصلاح‌طلبان گفته می‌شود، تقریبا همان جریانی است که در زمان حیات امام (ره) به آنها نیروهای خط امام گفته میشد. این جریان از همان ابتدای انقلاب نزدیکی بیشتری به بیت امام راحل داشتند. منتها بعد از رحلت ایشون، تقریبا برای ۸ سال از سیاست کنار بودند تا سال ۷۶ که این جریان در قالبی تازه وارد سپهر سیاسی ایران شد. می‌خوام برگشتی به سال ۷۶ بزنید و فضای سیاسی آن زمان اصفهان را برای ما ترسیم کنید تا بدونیم در چه شرایطی و در چه فضایی اصلاحات دوباره متولد شد؟

 

مساله خط سوم، که بعدا شدند خط  امام و همینطور تغییر کردند تا الان که شدند اصلاح  طلبان و در مقابلشون هم عده‌ای پیدا شدند و خط  امام  و  رهبری را تشکیل دادند.

ببینید، این مواردی که مطرح کردید، یک سری مسائل پشت پرده سیاسی است. یک عده از کسانی که در راس بودند، تصمیم گرفتند آیت‌الله  منتظری را حذف کنند از گروه یاران امام. این افراد بیشتر بر روی اشخاصی مثل سید احمد اقا تکیه داشتند. چون آقای منتظری تابع کسی نبودند و وظیفه شرعی خودشون را انجام می‌دادند. حتی انتقادات جدی داشتند به کشتار زندانیان، عملکرد مثلا لاجوردی و خلخالی. به خاطر امام و شخصیت امام هم نمی‌خواستند حرفی بزنند. بالاخره یک جناح‌هایی پیدا شدند که درصدد حذف ایشون بودند. نقطه ضعف ایشون هم، سیدمهدی  هاشمی، برادر داماد ایشان بود. سید مهدی در دفتر کاره‌ای نبود، اما برای دیدن برادرش رفت و آمد داشت. سید مهدی اول انقلاب همه کاره سپاه و جز شورای اصلی سپاه بود. با محمد  منتظری جز نهضت‌های  رهایی‌بخش بود. خودش را شخصیت بالایی حساب می‌کرد.  (پست ۸ از ۱۴)

 

ادامه دارد...........

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.