در متن جامعه ما خبرهایی هست
باز هم خمینی شهر اصفهان
فضل الله صلواتی
منتشر شده در دو ماهنامه سیاسی راهبردی چشم انداز ایران
صوفیان جمله حریفند و نظر باز ولی
زین میان حافظ دلسوخته بدنام افتاد
ماه گذشته در رسانههای ایران و جهان سر و صدا برپا شد که: در یکی از بیمارستانهای دولتی خمینی شهر، پرستاری بخیه زیر چانه کودکی را که زخمی شده بود، به خاطر نداشتن پنجاه هزار تومان پول بخیه، کشیده و کودک مریضی را به خاطر فقر و نداری رانده اند! این خبر احساسات همۀ انسانهای جهان را تحریک کرد، از شرق و غرب عالم همۀ مردم متأثر شدند، آن را زشتترین کاری دانستند که به وقوع پیوسته است، همۀ دنیا با هر عقیده و مرامی این کار را محکوم کردند و درخواست داشتند، دست اندرکاران این عمل، به شدت مجازات شوند.
برای من تعجب آور بود که چگونه مردم متدین، غیرتی و به اصطلاح لوتی سدهای چنین عملی را بر تافتهاند و به هر صورت این عمل در بیمارستان آن شهر انجام شده است.
«سده نام پیشین این محل است که در مراودات و مکالمات، وقتی می خواهند از غیرت و استقامت سخن گویند، نام سده را به زبان می آورند، بعد از پیروزی انقلاب، نام آن شهر به خمینی شهر تبدیل شد، در صورتی که مرحوم امام خمینی(ره) چندان مایل نبودند که نامشان بر جائی گذاشته شود و یا تصویرشان در جائی باشد، ولی ارادتمندان به حضرت ایشان، این نام را بر شهر خود گذاشتند».
در تمام جهان درج و نشر خبر کشیدن بخیه باعث سرشکستگی مردم ایران و جامعۀ پزشکی کشور شد، آن هم در شرایطی که دولت میلیاردها تومان خرج بهداشت و درمان می کند و بسیاری از پزشکان تمام تجربیات و اطلاعات و خدمات و اموالشان، در خدمت مستضعفان است، بینوایان در همه جای استان اصفهان، تحت حمایت پوشش درمانی و انواع بیمه ها هستند، مددجویان کمیته امداد و ادارۀ بهزیستی دفترچههای مخصوصی دارند که خدمات به آنها رایگان است، چه بسیاری از پزشکان را سراغ دارم که تجهیزات و لوازم پزشکی گران قیمتی را در خدمت سالمندان و بیمارستانهای دولتی و یا وابسته به خیریهها مثل بیمارستان عسکریه و یا حجتبن الحسن(عج) قرار دادهاند، مثل یونیتهای دندان پزشکی، وسائل پرتو درمانی، آنژیوپلاستی، دستگاههای دیالیز و...در جایی، یکی از طبیبان اصفهان حاضر شده کل بهای سیمان 1000مسجد را که در روستاهای فاقد مسجد در سیستان و بلوچستان و بشاگرد و مناطق دور کرمان و هرمزگان واقع شده است، بپردازد و نخواسته که نامش فاش شود.
پزشک دیگری را میشناسم در روستاهای محروم فاقد مدرسه و یا مدرسه نامناسب، مدرسه میسازد، بسیاری از انجمنهای خیریه بیماریهای خاص را مثل: ام.اس، اچ.آی.وی، سرطان، شکاف لب و سوراخی کام و... را پزشکان سرپرستی و اعمال مدیریت میکنند.
بزرگترین زمین آباد وقفی ملک التجّار در اصفهان با مساحت ۹۰۰۰ هکتار، در اختیار اوقاف و امور خیریه خمینی شهر است، 600 موقوفه در خمینی شهر به ثبت رسیده است که در حال حاضر 1415 مستأجر با کاربری مسکونی، تجاری و کشاورزی دارد، این موقوفه در سال 1315 در منطقۀ جوی آباد برای کمک به بینوایان و ایتام و برگزاری مجالس عزاداری امام حسین(ع) توسط ملک التجار اصفهان وقف شده است.
در همین خمینی شهر در مجمعی حاضر بودم که در بهترین نقطه، یک باغ چند هکتاری میلیارد تومانی را آقای مهندس علیرضائی برای باشگاه و تفریحگاه و استراحت و سکنای سالمندان اهداء کردند و در همان جلسۀ کلنگ زنی «سرای فرزانگان» میلیاردها تومان تعهد شد تا ساختمان آنجا به پایان برسد و پیران و سالخوردگان و معمّرین به آنجا رفت و آمد داشته باشند، در همان جلسه، افرادی برخی مصالح از قبیل: آهن، سنگ و سیمان آن را متعهد به تأمین شدند.
در همین شهر آقای محمدتقی داورپناه تا کنون 235 مدرسه در روستاهای بدون مدرسه ساخته است.
در خمینی شهر بیمارستان «محمدرسول الله(ص)» توسط پروفسور سیدریحان میردامادی، در خدمت مردم است و روزانه صدها مراجع دارد و چه بسیار خیریّههائی که هزینۀ درمان بیماران بی بضاعت را می پردازند، امام جمعۀ شهر، پرداختی هر ماه خیریهها را پانصد میلیون تومان اعلام کرده است.
در مجمعی دیگر در خمینی شهر 250 هزار نفری، شنیدم که عده ای از تجار غیرتمند شهر که تجارت سنگ و نماهای زینتی را داشتند، تصمیم گرفته اند که تلاش کنند در این شهر، نیازمند و اعانهبگیر و فقیری نباشد، ای کاش موفق شوند و سرمشقی باشند برای دیگر شهرها و این خود افتخاری میشود برای این منطقه و این شهر و نظام جمهوری اسلامی ایران و امید که دیگر شهرها هم بتوانند، چنین اقدامات مفید و مؤثری را انجام دهند، مخصوصا با ایجاد اشتغال و کاریابی فقر را ریشه کن کنند.
میگویند اصفهان هفتصد خیریّه فعال و کارآمد دارد، چه بسیار پولها که هزینه می شود تا فقر ریشه کن شود، امید بر آن بود که با پیروزی انقلاب اسلامی، مستمند و رنجور و بیمار و بی پناهی وجود نداشته باشد، ظلم و جهل و بیعدالتی ورافتد، به مردم مژده میدادیم که درآمدها معتدل، زندگیها یکسان، بدون افراط و تفریط میشود، مژده میدادیم که دیگر صدقه بگیری نخواهیم داشت. صدقهها را خرج اصلاح محیط زیست و تألیف قلوب غیرمسلمانها خواهیم کرد، ولی افسوس....
در اصفهان تنها «انجمن بهداشتی و درمانی خیریّه حضرت اباالفضل(ع)»، 25 سال است که فعالیت پزشکی و کمک به بیماران نیازمند را دارد، مخصوصا در امور دیالیزی و کلیوی 44 دستگاه دیالیز تهیه کرده و در بیمارستانهای مختلف دستگاههای خود را برای مستحقان و مستمندان نصب کرده، بیماران را با آژانس رایگان منتقل میکنند و هر کس از هر نقطهای در اصفهان نیاز داشته باشد، این خیریه حمایت میکند، سالانه 160 بیمار دیالیزی را معالجه مینماید، شش تا هفت میلیارد تومان هزینه سالانه این خیریّه است که از دولت یک ریال کمک دریافت نمیدارند، روزانه 100 تا 160 مراجع دارند.
خیریّه بقیّه الله خمینی شهر و خیریّه قمر بنی هاشم نجف آباد، آنها نیز در خدمت بیماران مستمند هستند، خیریههای دیگر شهرستانها، حتی شهرکرد و گلپایگان و کمیتۀ امداد، بیماران خود را به خیریه حضرت اباالفضل اصفهان معرفی میکنند، دهها عمل قلب، کلیه، دندان، چشم، گوش و... توسط این خیریه ها انجام و افراد سلامتی خود را باز مییابند، همۀ این خدمات با کمکهای مردمی است، خداوند به تمام بانیان خیر، سلامت، عافیت و حسن عاقبت عنایت فرماید.
با وجود این همه خیریّه در همۀ ایران و اصفهان، باز هم یک اتفاق ساده، یک بی توجهی و کوتاهی، یک خطای احتمالی، باعث نگرانی همه میشود.
در همین عاشورای سال جاری، در خمینی شهر که مردم تابلوی «حسینیّۀ ایران» را جلوی ورودیهای شهر نصب کردهاند، میلیاردها تومان خرج عزاداریهای امام حسین(ع) و اطعام به مردم انجام گردید، مجالس بصیرت حسینی «کنگرۀ میلاد آفتاب» را با حضور و سخنرانی اندیشمندان و شاعران از سراسر کشور برگزار نمودند، چه بسیار باعث تحوّل و دگرگونی و تفکر شهروندان بود، هزاران نفر به مناسبت عاشورای حسینی خون خود را اهداء نمودند و اکثریت مردم با تمام وجود و با اخلاص و ایمان، همگام با عزاداریهای حضرت اباعبدالله الحسین(ع) خویشتن را حسینی میکنند، شهدای بسیارشان در راه حق، نشان دهندۀ، گذشت و فداکاری و پایداری آنان در راه اسلام است.
با این اتفاق نادری که پیش آمد و تحریف واقعیت شد، خطائی پیش آمد کوس رسوائی ما را بر سربامها کوفتند و این اتفاق در این شهر مذهبی و ولایتی، مؤمن و انقلابی، دور از انتظار بود، مخصوصا اینکه در اثر دشمنی ها و ضدّیتها و به خاطر اختلافات شخصی بزرگنمائیها کردند، رخدادهای ناشایسته در هر جائی امکان وقوع دارد، شیطان در کمین همه هست، آن همه خدمات مردمی خوب و رایگان، در برابر یک خطای نادرست، همه چیز را زیر سؤال میبرد، هنوز مشخص نشده که پشت پرده چه دستها و چه سیاسیکاریهائی آتش بیار معرکه شده بودند.
وزیر محترم بهداشت، درمان و آموزش پزشکی دکتر سید حسن قاضی زاده هاشمی، دو هیأت را برای بازرسی و بررسی به بیمارستان اشرفی خمینی شهر فرستاد، معلوم شد که خبرهای شبکهها و رسانهها صحیح و کامل نبوده است، وی از ترویج ناشایست بی اعتمادی میان اقشار جامعه اظهار شگفتی کرده آن هم توسط برخی رسانهها، و اعلام کرده که حقوق بیماران و پزشکان در نظام سلامت کشور پایمال شده و قابل اغماض نیست، خدمات فداکارانۀ پزشکان و تلاشهای صادقانۀ پرستاران، نادیده انگاشته شده آنهم برای خطای یک فرد، در صورتی که در همین ایام اربعین، سه نفر از پزشکان نخبه و جوان، جانشان را در خدمت به مردم از دست دادند و... (17/9/94)
به طوری که تحقیق شد و از حاضران در ماجرا انجام پرسش گردید، روز 6/9/94، کودک چهارسالهای به نام صدرا زاهدپور، به علت زخم چانه به بیمارستان شهید اشرفی خمینی شهر برده میشود، پزشک دستور بخیه میدهد، مادر بیمار را جهت پرداخت هزینه بخیه به صندوق میفرستند، وقتی به او میگویند هزینه یک بخیه پنجاه هزار تومان میشود، او چنین پولی را همراه نداشته و اگر پرستار رسید پول را نمیگرفته، شاید از حقوق خودش کسر میشده، مادر بیمار چون زخم سطحی و جزئی بوده راضی میشود که بخیه نشود و پانسمان شود، شاید این مسأله در سرتاسر ایران به کرات اتفاق افتاده باشد، چند روز بعد برخی پرسنل اخراجی بیمارستان، به دروغ کشیدن بخیه را علم میکنند و خانوادة مجروح را وادار به شکایت مینمایند و یکباره نه تنها در شهر کوچک خمینی شهر، بلکه در سرتاسر جهان سر و صدا راه میاندازند و مسؤلان بهداشت اصفهان هم به جای تحقیق روی اتفاقی که افتاده روی تعلیق و زندانی کردن پزشک و پرستار و رئیس بیمارستان مانور میدهند، تا قاضی دادگستری چه حکمی صادر کند.
دولت و وزارت بهداشت، میلیاردها تومان هزینههای سلامت و داروهای رایگان بیماریهای خاص میکنند، ولی رسانهها، پرسنل بیمارستان اشرفی و دیگر خدمات پزشکان را زیر سؤال میبرند، دشمنان قسم خوردة ملت هم آن جریان را باد میکنند و به کرّات خبر را با شاخ و برگ و حاشیه سازی، پخش میکنند و تحلیل و نظرخواهی و بالاخره به محکومیت دولت و جامعة پزشکی ایران منجر میشود.
ما هم این عمل را محکوم میکنیم، چرا زخم کودک بخیه نشده؟ چرا برای یک بخیه پنجاه هزار تومان؟ بیمارستان دولتی چه فرقی با بیمارستانهای خصوصی دارد؟ چرا از حقوق پرستار باید کم بشود و برایش مشکلساز شود؟ چرا پزشک نظارت بر اجرای پانسمان نکرده؟ چرا مسؤولین بهداشت بدون تحقیق کامل عکسالعمل نادرست نشان دادهاند؟ چرا رسانهها واقعیت را آن طور که بود ننوشتند؟ بالاخره در این کشور اسلامی و انقلابی تکلیف آنها که پول آژانس بیمارستان را ندارند چیست؟ چرا در بیمارستان دولتی از مردم پول میگیرند؟ پس دولت اعتدال و امید چه کاره است؟ افرادی که برای 45 هزار تومان یارانه معطل هستند، با 50 هزار تومان برای یک زخم ساده باید چه کار کنند؟ و هزاران چرای دیگر، با این ترتیب باید منتظر حوادثی بدتر از این هم باشیم!؟
جناب دکتر قاضی زاده هاشمی وزیر بهداشت آیا نباید فکری برای این مشکلات داشته باشند؟ آیا جناب وزیر میدانند که چه بسیار بیماران که به خاطر نداری از سر درمان میگذرند؟ بیماری را به طور اتفاقی شنیدم که در اثر نپذیرفتن بیمارستان، از درمان منصرف شد و به خانه رفت و مرد. شاید این مورد را جناب وزیر در جریان آن قرار نگرفتند.
مردم میگفتند پزشک مربوطه، از خانوادهْ شهدا و خیّرین بوده و گاهی برای خرید دارو به بیماران نیازمند کمک میکرده است و با بیماران برخوردهای مناسب داشته است، ولی متأسفانه اتفاق یک دفعه میافتد و حادثه خبر نمیکند، نقطه ضعف، یک مرتبه پدید میآید و شیطان است که یک لحظه باعث سقوط انسان میگردد و باید مواظب بود که ارتکاب یک اشتباه باعث یک عمر پشیمانی نگردد.
چشم و هم چشمیها، حسادتها، اختلافها، دشمنی ها، سیاسیکاریها، همان شیطان است که دست از سر انسانها بر نمیدارد و بالاخره فاجعه میآفریند.
همه عیب خلق دیدن نه مروّت است و مردی
نظری به خویشتن کن که تو هم گناه داری
ماهوارهها، بمباران بیمارستانها و کشتن کودکان و زنان را در: یمن، سوریه، افعانستان و کشتار مردم آرام شیعه را در نیجریه، قتل عام مسلمانها را در میانمار بر نمیتابند، به آدمکشهای بین المللی اعتراض نمیکنند، مجامع بین المللی سکوت میکنند، اما خطای ما «داستانی است که اندر سربازاری هست»
در دنیای امروز هر سخنی که از دهانی خارج شود، هر نوشتهای که روی کاغذ آید، هر سرّی که از بین دو نفر بیرون شود، با تصویر و فیلم و تفصیلات و تحریف واقعیتها به سرعت در همه جای دنیا پخش میشود، و با تلفن همراهی که در جیب هر کودکی هست، عکس و خبر، نقل محافل و مجالس میگردد، همهْ مردم دنیا در همان لحظه از آن مطلع میشوند، باید هماره مواظب گفتار، نوشتار، اعمال و حرکات خود باشیم و بدانیم که آبروی چه کسانی در گرو گفتار و رفتار ما است؟
بسیار مشاهده شده برخی شایعات و دامن زدن به آنها در فضاهای مجازی و شبکه های اجتماعی، آسیبهای جدّی به افراد و خانوادهها و حیثیتها وارد کرده است و اتفاق خمینی شهر، از این افراط گری بی نصیب نماند.
ما در این شهر فرهیختگان و عالمان بسیاری چون آیات: حاج سیدعلی نقی فیض الاسلام(مترجم قرآن و نهجالبلاغه)، شهید حاج آقا عطاءالله اشرفی اصفهانی، حاج شیخ رمضانعلی املایی، حاج سید جمال الدین صهری، شیخ محمدحسین نجفی (ازمراجع تقلید)، حاج سیدمحمد احمدی فروشانی، حاج شیخ جبل عاملی، حاج شیخ مشکات، حاج شیخ حیدرعلی صلواتی، حجازی، فیّاض و... داشتیم.
شاعران برجستهای چون: سروش اصفهانی(شمس الشعرا)، خلیل باغبان(بلدی)، اصغرحاج حیدری(خاسته) و اصغر فرهادی تنها کارگردان ایرانی که موفق به کسب جایزه اسکار، در بخش بهترین فیلم غیر انگلیسیزبان شدهاست.
دانشمندانی چون: پروفسور ریحان میردامادی، دکترعمادی(اولین واردکنند واکسن آبله به ایران)، دکتر رئوفی(استاد ریاضیات)، پروفسور کریمی، یکی از معاونان ناسا، دکتر ماندگاری، جراح مشهور قلب و... و مردانی پیشتاز انقلاب داشته و داریم که درگذشتگانشان را خدا بیامرزد و زندهها را موفق و مؤید دارد و هر کدام حجتی هستند برای زمانهای دراز و آیندگان آگاه.
در ادامۀ مقال لازم است به جریانی دیگر که مدتی پیش در همین خمینی شهر اتفاق افتاد، اشاره شود
«عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگو»
خبرنگار نشریه فرصت در خمینی شهر تحت عنوان «کجایند مردان بی ادعا؟» گزارشی از یک نانوائی داشت که از سر 5/2 میلیارد تومان به خاطر مردانگی و انسانیت و پاکدامنی گذشته بود و حق را به حقدار رسانیده بود.
من نیز روی این موضوع حساس شدم که در زمان ما بیشتر به افسانه شبیه بود، با کمک جناب حجت الاسلام حاج شیخ احمد بدیعی، آن جوانمرد نانوا را پیدا کردیم و در محفلی از تعدادی روحانیون خمینی شهر، روز شنبه 5/10/94 از ایشان دعوت کردیم، او به احترام روحانیون شهر حاضر شد، و با ادب و نزاکت، داستان این گذشت را از ابتدا تا انتها تعریف کرد، هنوز پس از مدتها که از مرگ انوری و همسرش گذشته بود، برای مظلومیت آنها به شدت میگریست، احساس تقصیر میکرد که دیر توانسته، حق آنها را ادا کند، زن و فرزندان انوری در سختی و عسرت بودهاند.
با اینکه سال گذشته به خاطر ضمانتی که برای کسی کرده بود و طرف نتوانسته بود وام خود را بپردازد، تهدید به زندان شده بود ولی دوستانش مشکل را حل کرده بودند.
اجازه میخواهم که خلاصه ای از گفتههای حمید حاجی محمد هاشمی را در اینجا بیاورم.
او میگفت: در سال 1375 در یکی از پادگانهای جهرم دوران خدمت سربازی را سپری میکردم، چون شغلم نانوائی بود مرا در قسمت نانوائی نگاه داشتند، در میان کارکنان نانوائی با آقای انوری آشنا شدم، با اینکه مردی کم سواد بود، ولی ایمان قرص و محکمی داشت، همۀ پرسنل پادگان روزی ده قرص نان سهمیه داشتند ولی بستگی به نیازشان بعضی تا چهل قرص میبردند ولی آقای انوری با اینکه عیالوار بود و نه فرزند داشت، همان دو قرص نان را میبرد، با اینکه به او میگفتم تو که نیاز بیشتری داری بیشتر ببر، که او این کار را مشروع نمیدانست.
روزی انوری از من سی هزار تومان قرض خواست و چند روز بعد کپی شناسنامۀ مرا نیز گرفت و گفت اگر دویست هزار تومان دیگر بدهی، یک زمین در شیراز به عرض سه متر و طول 83 متر برایت خریداری میکنم، که من گفتم این زمین دراز به چه دردی میخورد؟ انوری گفت اگر نخواستی سال دیگر من از تو به قیمت گرانتر میخرم، در آن وقت من دویست هزار تومان نداشتم، ولی حرفی نزدم.
فردای آن روز خبر دادند که خودروی وانتی جلوی در پادگان به انوری زده و فرار کرده، وقتی بالای سرش رسیدم چشمهایش هنوز باز بود، و میخواست چیزی به من بگوید، ولی نتوانست چون او را به بیمارستان رساندیم از دنیا رفت، چون دیهای به خانوادۀ او که یک زن و نه فرزند کوچک بودند، نرسید، فرزندانش هفت دختر و دو پسر بودند، من از سر پول خود گذشت کردم و دوران خدمت سربازی من تمام شد و به خمینی شهر آمدم و با پدرم در شهر به همان شغل نانوائی خود پرداختم و پس از مدتی به روستای محمودآباد رفت و در آنجا مغازۀ نانوائی باز کردهام و به مردم محل خدمت میکنم، 20 سال از دوران سربازی من گذشته بود و دیگر خبری از جهرم نداشتم، تا اینکه در پائیز سال گذشته شخصی که به زحمت تلفن مرا از اطلاعات مخابرات تهران به دست آورده بود، از شیراز تلفن زد که مایل است زمین مرا خریداری کند، نام فامیل من اصلا در کشور، مشابهی نداشته است! میگفت در کنار زمین شما اتوبانی احداث شده و مالک 5000مترمربع زمین مجاور هم مجتمعی اداری – تجاری ساخته و به این زمین شما سخت نیازمند بوده و مقداری از آن را تصرف کرده، من از داشتن زمین در شیراز اظهار بی اطلاعی کردم، ولی تماس نماینده مالک مجتمع، قطع نمیشد، حتی گفت: حاضرم که دو تومان به حساب شما واریز کنم و بیایم خمینی شهر و از شما وکالت بگیرم، من گفتم: اگر بیست میلیون تومان هم پرداخت کنی، میگویم که من چنین زمینی ندارم، مرد گفت منظور دو میلیارد تومان است، آن مرد تلفن محضر را به من داد، من کنجکاو شده بودم با محضر تماس گرفتم گفتند که این زمین 19 سال پیش به نام شما ثبت شده و مال شما است به شیراز رفتم، متوجه شدم که مرحوم انوری یک روز قبل از تصادف این زمین را به نام من زده، من و خانوادهاش هم از این امر خبر نداشتیم.
خانوادۀ انوری همان زمان، پس از مرگ او مجبور شده بودند که برای پرداخت قرضهای او که از مردم گرفته بود، خانۀ مسکونی خود را درجهرم بفروشند و بدهیهای او را بپردازند و نمیدانستند که این قرضها برای چیست؟ و حالا این زمین 5/2 میلیارد تومانی در اختیار من است و کسی جز خدا از آن خبر ندارد. خریدار هم اصرار داشت که با گرفتن پول به او وکالت داده شود تا اقدامات قانونی، عوارض و مالیات را انجام دهد و زمین را منتقل نماید، بنده نیز آن زمین را امانتی میدانستم که باید به صاحبش بر میگردانم.
به شهر جهرم رفتم با زحمت از همدوره ایهای سربازی، خانوادۀ انوری را پیدا کردم، جریان زمین را به اطلاع خانواده انوری رساندم، خبردار شدم که مادر خانواده چندسالی است که به خاطر از کار افتادن کلیه در بیمارستان بستری و دیالیز میشود، با یکی از پسرانش به عیادت او رفتیم، زخم بستر دلخراشی داشت، من تاکنون زخم بستر ندیده بودم، حتی استخوانهایش نمایان شده بود (حمید، ضمن بیان این صحنه گریه میکرد و ما را نیز متأثر ساخت) آن زن قادر به حرف زدن نبود، وقتی پسرش داستان و قیمت آن زمین را به او گفت لبخندی زد که معلوم بود شاد شده، مرا به خانۀ خود بردند، پس از صرف ناهار خبر دادند که مادر خانواده از دنیا رفته است، انگار جهرم را بر سرم خراب کردند، هنوز هم بعد از مدتها وقتی به یاد آن حادثه میافتم گریان میشوم و خود را مقصّر میدانم (آقایان حاضر در جلسه گفتند: تو مقصر نیستی، زیرا از زمین و از پول خبر نداشتی)
پس از تشییع و خاکسپاری آن مادر، به خمینی شهر برگشتم، برای هفتم آن خانم مجددا به جهرم برگشتم، در ظرف این هفته، کسی که زمین را تصرف کرده بود دهها بار زنگ زد، ولی آن خانواده اصلا زنگی نزدند، پس از مراسم هفته به خریدار وکالت دادم و آن پول دو میلیارد و پانصد و بیست میلیون تومان (2،520،000،000 تومان) به حساب واریز شد، با دختران و پسران مرحوم انوری و امام جماعت مسجد محل، جلسهای گذاشتیم و قرار شد پول را به نسبت مساوی بین دختران و پسران مرحوم انوری تقسیم کنم، چون در دوران رفاقت با انوری گفته بود که اگر پولی به دست آوردم بین نه فرزندم به طور مساوی تقسیم میکنم، این گفته به یاد من بود، آنها را تا بانک همراهی کردم، به هر کدام دویست و هشتاد میلیون تومان رسید، همه را به حسابشان واریز کردم، آنها اصرار داشتند که منهم سهمی داشته باشم، و یا معادل پول دادۀ خود را بردارم، منهم اصرار داشتم که این امانتی بوده در دست من که باید به صاحبش بر میگرداندم و من صاحب هیچ حقی نیستم، من وظیفۀ خود را انجام دادهام، پولها که تقسیم شد، شکر خدا گفتم و سوار اتوبوس شدم و به اصفهان آمدم و همسرم چقدر خوشحال بود که این بار سنگین را از دوش خود برداشته بودم.
وقتی بعضی دوستان از جریان مطلع شدند، خواستند که موضوع را در رسانهها منعکس کنند، ماه رمضان امسال تلویزیون اصفهان، برنامهای داشت که برای دیه زندانیان، مبالغی جمع میکردند، به نام «ماه عسل» خواستند که در آن برنامه شرکت کنم که نرفتم و احساس کردم که ممکن است ریا شود، ضمن اینکه پول مردم را به دستشان رساندن که افتخار ندارد.
دخترش زهرا هم که تحت تأثیر برنامۀ «ماه عسل» تلویزیون قرار گرفته بود و قلکی داشت که گاه و بیگاه مبلغی در آن میریخت، از من و مادرش اجازه خواست که پولهای قلکش را برای دیه زندانیان بیگناه بدهد، که اجازه دادیم، وقتی شمردیم، 5/19 میلیون تومان در قلک بود، همه را تقدیم داشت، باز از صدا و سیما خواستند که مطلب را پخش کنند که ما مخالفت کردیم (من و آقایان روحانیونی که حاضر بودند، همه نظر دادیم که برای تشویق دیگران لازم بود که شما هر دو جریان را رسانهای میکردید، تا دیگران تشویق شوند و مردم خمینی شهر به وجود امثال شما افتخار کنند حاجی محمد هاشمی میگفت: «برخوردهای مردم برخی تشویق و برخی توبیخ و برخی تعجب و شگفتی بود، ولی برای خودم خوشحالی بود که حقی را به صاحب حق رسانده بودم، سپاس خدا را به جا میآوردم که در این آزمایش سربلند و پیروز بیرون آمدم، از خدا توفیق میخواهم در همۀ آزمایشهای کوچک و بزرگ زندگی موفق باشم»
او میگفت: در همان دفترخانه بعضی از جمله پسر صاحب مجتمع دست روی شانۀ من گذاشت و گفت: خدا برایت خواست و خودت نخواستی، من گفتم: «پول حرام و مال دنیا به هر قیمتی برای من عزیز و ارزشمند نیست»
اینهم یکی از شهروندان خمینی شهر، هم اکنون در روستای محمود آباد، پشت تنور نانوائی است، اگر گذرتان به آن روستا افتاد، به دکان او بروید و با خرید یک قرص نان، به همت و مردانگیاش بنگرید و درود بفرستید، به چهرة ملکوتی او نگاه کنید و انسانیت، گذشت، غیرت و ایمان مجسم را مشاهده کنید، تا متوجه شوید که گذشت و فداکاری مردان بافضیلت، افسانه و ساختۀ تاریخ پردازان نیست، تا به آنجا برسید که: «دوستان خدا ممکنند در اوباش»
حمید با آنکه سواد بالائی ندارد ولی یک دنیا معرفت و انسانیت است، ایمان را در چهره او میبینید، کار خود را کوچک میداند، میگوید انجام وظیفه کرده است، نمیخواهد اسمش جائی باشد، با کسی مصاحبه کند، نامش سرزبانها بیفتد، راضی نیست که افراد مانع کسب و پخت نانش شوند، علاقۀ حرف زدن با کسی را ندارد. حواسش در آن است که نان خوب به مشتریانش بدهد، شاید اگر به دعوت و احترام روحانیون محلّش نبود، در محفل ما هم حاضر نمیشد.
خدایش پاداش خیر عنایت فرماید.
همت بلند دار که مردان روزگار
از همت بلند به جائی رسیدهاند
« اصفهان – آذرماه 1394 »