زندگی نامه، مصاحبه ها، مقالات، دکتر فضل الله صلواتی

تصاویر، دست نوشته ها، زندگی نامه، مصاحبه ها، مقالات و...

زندگی نامه، مصاحبه ها، مقالات، دکتر فضل الله صلواتی

تصاویر، دست نوشته ها، زندگی نامه، مصاحبه ها، مقالات و...

مولانا و عشق (ضمیمه شرق )

+ نوشته شده در یکشنبه بیست و هفتم آذر 1390 ساعت 14:29 شماره پست: 25

    مولانا و عشق   

فضل الله صلواتی

 

لینک مطلب در سایت بوی باران- سازمان عدالت و آزادی

 

ضمیمه شرق سال نهم شماره۱۴۱۸  شنبه ۲۶ آذرماه سال ۱۳۹۰ صفحه ۱۶

       مولانا عشق را فهمیده و آن را درک کرده بود. یک عمر با عشق زیست و با آن زندگی کرد. شمس تبریزی این عشق را مشتعل ساخت و آن را بر افروخت. عشق مولوی بالاتر از عشق به قدرت٬ مقام٬ همسر و فرزند بود. او بالا و بالاتر می اندیشید. عشق را اسطرلاب اسرار الهی به حساب می آورد. کسی که به حقیقت عشق برسد٬ از رنگ ها و ننگ ها می گذرد و به دنبال عشق های سرکش و خونی قدم بر می دارد و آن را کار قهرمانان می داند.

عشق کار نازکان نرم نیست/ عشق کار قهرمان است ای پسر

پهلوان میدان این صحنه باید با ایمان و اندیشمند و دانشور باشد تا بتواند به معشوقی والا و محبوبی لایق عشق بورزد.

ادامه مطلب را مطالعه فرمائید


 

    مولانا و عشق  


فضل الله صلواتی

منتشر شده در ضمیمه شرق سال نهم شماره۱۴۱۸  شنبه ۲۶ آذرماه سال ۱۳۹۰ صفحه ۱۶

       مولانا عشق را فهمیده و آن را درک کرده بود. یک عمر با عشق زیست و با آن زندگی کرد. شمس تبریزی این عشق را مشتعل ساخت و آن را بر افروخت. عشق مولوی بالاتر از عشق به قدرت٬ مقام٬ همسر و فرزند بود. او بالا و بالاتر می اندیشید. عشق را اسطرلاب اسرار الهی به حساب می آورد. کسی که به حقیقت عشق برسد٬ از رنگ ها و ننگ ها می گذرد و به دنبال عشق های سرکش و خونی قدم بر می دارد و آن را کار قهرمانان می داند.

عشق کار نازکان نرم نیست/ عشق کار قهرمان است ای پسر

پهلوان میدان این صحنه باید با ایمان و اندیشمند و دانشور باشد تا بتواند به معشوقی والا و محبوبی لایق عشق بورزد

 آنها که در راه عشق الهی قدم گذاشتند، به جاهایی رسیدند و به حقیقت مطلق دست یافتند، همانجا که انسان های برتر بدان می رسند، باید چراغ برداشت و در جست و جوی آن انسان ها بود. مولوی هم می خواهد به همان جایگاهی برسد که فرشتگان را به آن راه نیست و مراحل عشق را یکی یکی طی کند.

هفت شهر عشق را عطار گشت/ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم

مولوی در برابر عاشقان گذشته، خویشتن را نوآموز به حساب می آورد و می خواهد بدان پایگاه دست یابد.

مگر خواستن توانستن نیست؟ خواست، توانست و رسید. عاشقان حق، پا بر سر من‌ها و منیت‌ها می گذارند، آنقدر اوج می گیرند که غیر خدا را نمی بینند و دد و دام دنیا، اسیران شکم و شهوت پیرامون او نمی شوند. می گوید: «وقتی از عشق پر شدی بدنت خاصیتی پیدا می کند که حتی وحوش هم از تو احساس خطر می کنند و از تو نمی‌رمند».(1)

کدام درنده و انسان خشنی می تواند بدن عاشق عارف را بدرد و از وجود او ارتزاق کند؟ وجود عاشق عارف در اختیار خداست. مگر می شود حیوانی یا آدمی، موجود وابسته به خدایی را بخورد؟ آنها که یکدیگر را میدرند، شیفتگان دنیایند، عاشقان مال و قدرت و مقامند. «عاشقان را مذهب و ملت خداست.

گویند که مجنون در بیابان می نشست و وحوش اطرافش حلقه می‌زدند، او با وحوش کاری نداشت. ارباب زر و زور و قدرت را هم با دیوانگان محبت چه کار؟»

هر عاشق معشوقش را می طلبد، مجنون همه خوبی ها را در لیلی می بیند و عارف در خدا

ارباب قدرت با رقیبانشان سر جنگ دارند و می خواهند موانع سلطه خود را از میان بردارند، آنها کاری به کار دیوانگان محبت ندارند.

زهر دد باشد شکر ریز خرد/  زانکه نیک نیک باشد ضد بد

لحم عاشق را نیارد خورد دد/ عشق معروف است پیش نیک و بد

و اگر کسی عاشق حق شد دیگر اسیر دنیا و دنیاییان نمی شود، ددهایی که دنبال خور و خواب و شهوت هستند، گوشت و پوست عاشق را نمی درند، عشق فقط با عشق رو در رو قرار می گیرد، نام دو جهان در برابر منقار عشق چیزی نیست.

مولوی از عاشقان حقیقی سنایی و عطار و... پیروی میکند، آنها وجود مولوی را سرشار از عشق کردند، شمس تبریزی آمدو انبار باروت وجود او را مشتعل کرد و مولودی را به جرگه عارفان عاشق کشانید.

همه مخلوقات آزادی را دوست دارند، همه می خواهند در فضای بیکران طبیعت خدا پرواز کنند، هر چه می خواهند بگویند و به هر کجا که مایلند قدم بگذراند، ولی عاشق دنبال آن است که فقط در کوی معشوق قدم بگذراد، مایل است که بگذارندش که سر بر آستان معشوق بساید.

بند آزادی طمع دارد ز جد /  عاشق آزادی نخواهد تا ابد

عاشق دوست دارد که بسوزد و بسازد.

 عاشقی پیداست از زاری دل /  نیست بیماری چو بیماری دل

علت عاشق ز علت ها جداست /  عشق اسطرلاب اسرار خداست

هر چه گویم عشق را شرح و بیان /  چون به عشق آیم خجل باشم از آن (2)

عشق حالت وجد درونی است که نشان آن در ناله ها و دردهای ظاهری مشاهده می شود، جسم هر عاشقی به نوعی درد دارد، دردها یکسان نیست، مهم آن شیفتگی و پریشان حالی است و هر دردی داروی مخصوص خود را طالب است.

در نگنجد عشق در گفت و شنید/ عشق دریای است قعرش ناپدید

قطره های بحر را نتوان شمرد/ هفت دریا پیش آن بحر است خورد (3)

تحول درون را چگونه می شود آشکار کرد؟ چگونه برای محرم و نامحرم توصیف کرد؟

زخم دل را نمی شود به کسی نشان داد. پریشانی و آشفتگی نشان عشق های مجازی و حقیقی است، چه عشق به مخلوق و چه به خالق، اگر کسی لیاقت یافت و به مقام عشق رسید باید بسوزد و بسازد. باید همه چیز را رها کرد و به معشوق پرداخت.

عاشقی گر زین سر و گر زان سر است / عاقبت ما را بدان سر رهبر است

هر چه گویم عشق را شرح و بیان/ چون به عشق آیم خجل باشم از آن

گر چه تفسیر زبان روشنگر است/ لیک عشق بی زبان روشنتر است

چون قلم اندر نوشتن می شتافت/ چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت (4)

اثر عشق الهی در جوامع انسانی، برخوردهای نیک مردم با یکدیگر است، تا کجا این عشق بر آنها اثر گذاشته است؟ عاشقان الطاف الهی هستند که می توانند جوامعی با محبت و صداقت و با ایمان بسازند. عشق به حق، انسان ها را متعالی می کند و دوستی ها را بر می گزیند، مگر نیست؟

«از محبت خارها گل می شود».

در آرزوی عشق و محبت


پی نوشت:----------------------------------------------------

1-      شرح جامع مثنوی، کریم زمانی، 5/75 از «فیه ما فیه»

2-      دفتر او مثنوی از بیت 109

3-      دفتر پنجم از بیت 2373

دفتر اول

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.