هاشمیان و امویان درگفتوگو با فضلالله صلواتی
خرافات، ضدیت با ظلم را به حاشیهمیبرد
ویژه نامه و ضمیمه شرق سال نهم شماره ۱۴۱۱ پنج شنبه ۱۷ آذرماه ۱۳۹۰
ویژه (14) / میثم ستایش
فضلالله صلواتی از یاران دیرین آیتالله طالقانی است. او پیش از انقلاب در جریان مبارزات ضد سلطنتی شعر مذهبی میسرود و چندی است که حوزه کاری و فکری خود را بر پژوهشهای دینی و مذهبی و بهویژه بررسی زوایای رخداد عاشورا اختصاص داده است. اما مهمترین و اصلیترین تحقیق ایشان اثری است به نام سیاهکاریهای امویه که در چندین شماره تنظیم شده و در مجله چشمانداز ایران به چاپ رسیدهاند. در این پژوهشها او به این نکته مهم رسیده که بنیامیه اسلام را پذیرفت تا از طریق آن به اسلام ضربه وارد کند و برای نیل به این هدف به خدعهگریها و سیاهکاریهای زیادی تن دادند و در نهایت توانستند با عنوان خلیفه خدا روی زمین مردم آن زمان را فریب دهند و مقاصد و منافع خود که همانا احراز مجدد قدرت بود، برسند.
ادامه مطلب را مطالعه فرمائید
هاشمیان و امویان درگفتوگو با فضلالله صلواتی
خرافات، ضدیت با ظلم را به حاشیهمیبرد
ویژه نامه و ضمیمه شرق سال نهم شماره ۱۴۱۱ پنج شنبه ۱۷ آذرماه ۱۳۹۰
ویژه (14) / میثم ستایش
فضلالله صلواتی از یاران دیرین آیتالله طالقانی است. او پیش از انقلاب در جریان مبارزات ضد سلطنتی شعر مذهبی میسرود و چندی است که حوزه کاری و فکری خود را بر پژوهشهای دینی و مذهبی و بهویژه بررسی زوایای رخداد عاشورا اختصاص داده است. اما مهمترین و اصلیترین تحقیق ایشان اثری است به نام سیاهکاریهای امویه که در چندین شماره تنظیم شده و در مجله چشمانداز ایران به چاپ رسیدهاند. در این پژوهشها او به این نکته مهم رسیده که بنیامیه اسلام را پذیرفت تا از طریق آن به اسلام ضربه وارد کند و برای نیل به این هدف به خدعهگریها و سیاهکاریهای زیادی تن دادند و در نهایت توانستند با عنوان خلیفه خدا روی زمین مردم آن زمان را فریب دهند و مقاصد و منافع خود که همانا احراز مجدد قدرت بود، برسند.فضلالله صلواتی از یاران دیرین آیتالله طالقانی است. او پیش از انقلاب در جریان مبارزات ضد سلطنتی شعر مذهبی میسرود و چندی است که حوزه کاری و فکری خود را بر پژوهشهای دینی و مذهبی و بهویژه بررسی زوایای رخداد عاشورا اختصاص داده است. اما مهمترین و اصلیترین تحقیق ایشان اثری است به نام سیاهکاریهای امویه که در چندین شماره تنظیم شده و در مجله چشمانداز ایران به چاپ رسیدهاند. در این پژوهشها او به این نکته مهم رسیده که بنیامیه اسلام را پذیرفت تا از طریق آن به اسلام ضربه وارد کند و برای نیل به این هدف به خدعهگریها و سیاهکاریهای زیادی تن دادند و در نهایت توانستند با عنوان خلیفه خدا روی زمین مردم آن زمان را فریب دهند و مقاصد و منافع خود که همانا احراز مجدد قدرت بود، برسند.
شما پژوهشهایی در مورد سیاهکاریهای امویه انجام دادهاید، ممکن است برای مخاطبان «شرق» شیوه پژوهش و منظور خود از این پژوهش را توضیح دهید.
مطالبی من در مورد سیاهکاریهای بنیامیه برای مجله «چشمانداز» ایران نوشتهام که البته تا سال 88 این مطالب تمام شد و آنها را در اختیار مجله گذاشتهام و آنها هم آن مطالب را به تدریج چاپ میکنند. من هنگام مطالعه تاریخ متوجه شدم که بنیامیه از همه بیشتر توطئهگر و منحرف بودند و متوجه شدم که آنها از دین خدا، پیامبر و خاندانش بیشتر از همه تنفر داشتند و آنها میخواستند که دین اسلام از اساس وجود نداشته باشد چون دین اسلام آنها را از حکومت و قدرت ساقط کرده بود. در زمان پیش از اسلام یا حتی در اوایل حضور اسلام، آنها دارای موقعیتهای ممتازی در سرزمین عربستان از یمن گرفته تا حجاز بودند و اسلام و مسلمانان آنها را از این حکومت و قدرت سرنگون کرده بودند و آنها پیوسته برای تضعیف اسلام توطئه میکردند.گاهی اوقات، ممکن است افراد قدرت را برای شخص خود بخواهند و میخواهند که خود، زمام امور را در دست بگیرند ولی بنیامیه، علاوه بر اینکه میخواستند قدرت تنها برای خود باشد، میخواستند که اسلام هم نباشد به همین دلیل دشمنی شدیدی با مسلمانان و اسلام داشتند حتی با اینکه خلفای اولیه اسلام مسیرهای خاصی را دنبال میکردند اما بنیامیه حتی نمیخواستند آنها هم برپا باشند. همانطور که من در تاریخ تحلیل کردهام و مدارکی را ارایه دادهام، آنها حتی موجبات قتل خلیفه دوم را فراهم و سعی کردند که خلیفه سوم، مجری اهداف آنها باشد که ناگفته نماند که تا حدی در این امر هم موفق بودند. در هر صورت، آنها بعد از کشته شدن خلیفه سوم همچنان دست از توطئه برنداشتند و آنها صحابه ممتاز پیامبر مانند طلحه و زبیر و همسر پیامبر، عایشه را به میدان کشاندند و سعی کردند که آنها در برابر شخصیتی مثل حضرت علی و دیگر صحابه پیامبر بایستند. در هر صورت بنیامیه با انگیزههای شومی شروع به توطئه علیه اسلام کردند. در واقع بنیامیه عقیده ثابتی نسبت به اسلام نداشتند و آنها برای نابودی و هدم اسلام، آن را پذیرفتند. آنها مسلمان شدند تا ریشه اسلام را خشک کنند، مقابل اسلام و پیامبر و علی و دیگر صحابه پیامبر بایستند. در مورد طیفهای اسلام کمتر کار شده بود البته تمام مطالبی که در مورد آنها تحقیق کردم مطالبی تاریخی بود اما به صورت منسجم و پشت سر هم نیامده بود و من هم بیشتر از همان طیفهای اهل تسنن استفاده کرده و ریشهیابی تمام وقایع تاریخی را از منابع مهم و ثقه اهل تسنن استخراج کردم و کار نسبتا جدیدی در این مجموعه مقالات ارایه دادم.
براساس پژوهشهای علمی و تاریخیای که انجام دادید به نظر شما دلیل این همه خدعه و فریب بنیامیه علیه اسلام و پیامبر و خاندانش چه بود؟
همانطور که عرض کردم دلیل اصلی اعمال خدعه این بود که نمیخواستند اسلام از اساس وجود داشته باشد. چراکه اسلام، آنها را از قدرت، حاکمیت و سروری به زیر انداخته بود البته با توطئه و کارهای فاسد و کشتاری که انجام دادند و با از میان برداشتن شخصیتهای بزرگی چون امام علی و حسن و حسین توانستند دوباره به حکومت برسند و اسلام آنها، دیگر اسلام محمدی یا اسلام علوی نبود. یک اسلام اموی بود. اسلام معاویه و یزید بود. آنها توانستند اسلام را منحرف و حقیقت ناب را در لفافه تظاهر به نماز و روزههای ریاکارانه پنهان و پایمال کنند و توانستند به این وسیله موفق شوند و به اهداف خود دست یابند، هدف اصلی آنها هم همین بود که اصل اسلام نباشد و از آن تنها اسم و ظاهر و پوستهای باشد. بنیامیه در واقع طرفدار همان پوسته اسلام بود تا منافع آنها را تامین کند و همانطور که میدانیم آنها هفتاد و اندی سال بر سر قدرت و بر مردم مسلط و حاکم بودند تا اینکه مردم علیه امویان قیام کردند و دست به دامن عباسیان شدند اما دریغا که عباسیان هم بر همان طریق منفعتطلبی به نام اسلام بر مردم حکومت کردند و به این ترتیب حکومت اسلامی از چاله بیرون آمد و به چاه افتاد.
همانطور که میدانیم بنیامیه و بنیهاشم از دیرباز با یکدیگر اختلافات قومی و عشیرهای داشتند. به طور مثال در پیش و پس از اسلام ابوسفیان در مقابل پیامبر قرار داشت در زمان خلافت حضرت علی هم پسر ابوسفیان، معاویه رویاروی علی قرار گرفت و در زمان امام حسین نیز نوه ابوسفیان یعنی یزید نقش این تقابل را بازی کرد. به نظر شما این اختلافات قبیلهای تا چه میزان در وقوع رخداد کربلا موثر بود؟
قبل از ظهور اسلام، اختلافاتی میان بنیهاشم و بنیامیه وجود داشت که این اختلافات قبیلهای و منشاء این اختلاف هم بر سر حاکمیت بر مکه بود. همانطور که میدانید مکه از دیرباز مورد توجه همه مردم به خصوص اعراب بود. دلیل مرکزیت توجه مکه وجود خانه خدا در آنجا بود و همه اعراب برای زیارت و طواف خانه خدا به مکه میآمدند و طبیعتا در چنین شرایطی حاکم مکه نیز مورد توجه قرار داشت و از همان زمان دیرین امیه و عبد شمس و هاشم که پدران بنیامیه و بنیهاشم بودند بر سر منافع موجود با هم اختلاف داشتند و کمکم این اختلافات در طول تاریخ ادامهدار شد و حتی در جنگهای بدر و احد و احزاب، این درگیریها ادامه داشت و آنها به صورت قبیلهای با یکدیگر برخورد میکردند اما بعدها که اسلام مستقر شد و در فتح مکه، پیروزی آن ثابت شد این اختلافات از قالب قبیلهای بیرون آمد و بیشتر هدف اسلامی بنیامیه هدم اسلام بود اختلافات قبیلهای و البته حاکمیت بنیهاشم بر مکه برای آنها بسیار گران تمام شد و به همین دلیل این اختلافات ادامهدار بود. پس از قیام عاشورا و پیروزی ظاهری یزید بر امام حسین و به اسارت گرفتن خانوادهاش و بردن آنها به دمشق، یزید در برابر سر بریده امام اشعاری خواند مبنی بر اینکه بنیهاشم برای حکومت جنگید و قیام کرد و هدف اصلی آنها تشکیل حکومت بود و وحی و اسلام و دین هم برای آنها بهانهای بود: و ای کاش که پدران من که در جنگهای بدر و احد از بین رفتند اکنون حاضر بودند و به من میگفتند که ای یزید دست مریزاد که انتقام ما را گرفتی:
لیت اشیاخی ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع الاسل
اشعاری که یزید خوانده منبعی است برای اینکه او اصلا اسلام را در نظر نداشته چون هرچه باشد یزید تربیتیافته این خاندان بود و نتیجه اندیشهها و افکار خاندان بنیامیه بود ولی یزید دیگر حاکم مطلق و شاه به معنای واقعی کلمه شده بود و اگر زمانی اجدادش رییس قبیله بودند ولی حالا یزید بر سراسر سرزمین عربستان و سرزمینهایی که مسلمانان نفوذ داشتند حاکمیت و اعمال قدرت میکرد و شاهی شده بود که شاید حتی مهمتر از کسری و قیصر و پادشاهان دیگر جهان بود. او از موضع حاکمیت مطلق و شاهی حرف میزد نه از موضع یک رییس قبیله و به این صورت بود که مقابل اسلام ایستاد. همانطور که میدانید مهمترین شخصیت آن زمان از لحاظ جایگاه علم، دانش، آگاهی، شأن، مقام معنوی، فرزندی پیامبری و فرزندی حضرت زهرا، دختر پیامبر کسی جز امامحسین نبود و از این نظر در آن زمان و شرایط کسی بالاتر از امام حسین نبود و صرفنظر از شأن الهی و تایید خداوندی، از لحاظ سیاسی و ظاهری هم امام حسین برترین فرد زمان بود. در هر صورت یزید توانست در برابر چنین رقیبی پیروز شود و در این پیروزی خاندان امام را به اسارت گرفت و سرهای شهدا را شهر به شهر گرداند و هنوز هم در شهر حلب که در شمال سوریه است محلی وجود دارد که یک شب سر امام حسین آنجا بود و مردم برای زیارت به آنجا میرفتند و این نشاندهنده آن است که آنها سر شهدا را گرداندند تا قدرت یزید را نشان دهند که هر کس بخواهد مقابل یزید قیام کند با چنین سرنوشتی مواجه میشود. همانطور که میدانیم آنها قساوت قلب ر ا به جایی رساندند که اسبها را روی کشتههای شهدا تازاندند تا اثری از آنها باقی نماند درست مثل اینکه امروز با تانک از روی کشتهها رد شوند تا اثری از آنها باقی نماند به هر جهت تمامی این شواهد نشان میدهند آنها قصد مبارزه با اسلام را داشتند. آنها با پدیدهها، شخصیتها، چهرههای مهم و برجسته اسلامی درگیری داشتند و دیگر بحث قبیله و طایفه مطرح نبود و قساوت و شقاوت آنها بیش از این حرفها بود. برای مثال بعداز قیام عاشورا یزید برای سرکوب عبدالله بن زبیر در سال 61 هجری به مدینه حمله و مردم را قتلعام و نوامیس مسلمانان را هتک کرد و به مقبره پیامبر بیاحترامی کرده و در مکه خانه خدا را آتش زدند و به مسلمانان در حال طواف مکه حمله کردند.این نشاندهنده آن است که قصد یزید حمله به دین اسلام بود چون مردم مدینه از بنیهاشم نبود که بخواهیم بگوییم اختلافات قبیلهای باعث چنین شقاوتی شد و چون مدینه مرکز اسلام بود، یزید چنین کتشاری را به راه انداخت.
همانطور که فرمودید، وقتی یزید به قدرت رسید دیگر نه به عنوان یک رییس قبیله، بلکه بهعنوان پادشاه یک قلمرو وسیع حکمرانی میکرد و قدرت داشت، با این حال چرا این همه به گرفتن بیعت از امام حسین اصرار میورزید و امام حسین نیز از پذیرفتن بیعت سرباز میزد؟
معاویه با پول و قدرت از مردم برای یزید بیعت گرفته و تمامی مخالفان را هم یکییکی از میان برداشته بود بهعنوان مثال کسی که تمایل داشت بعد از معاویه خلیفه شود سعدبنوقاص بود اما معاویه به صورت مخفیانه او را مسموم کرد و کشت، دیگری زیاد ابنابیه بود که او هم تمایل به خلافت داشت اما معاویه او را هم از میان برداشت. عایشه، همسر پیامبر که بعد از وفات او همچنان دارای قدرت و نفوذ بود تمایل داشت که عبدالله بن زبیر حاکم شود اما یزید او را پس از قیام کربلا سرکوب کرد. امام حسن نیز که خود با معاویه صلح کرده بود در صلحنامهاش ذکر کرده بود که معاویه بعد از خود خلیفهای انتخاب نکند و امام حسن و امام حسین جانشینان بعدی او باشند ولی پس از مدتی معاویه امام حسن را نیز از میان برداشت و به شهادت رساند و به این ترتیب که معاویه شرایط را برای به خلافت رساندن یزید فراهم و بقیه افراد را با پول و تطمیع و تهدید، وادار به بیعت با یزید کرد و فقط دو نفر مانده بودند که با یزید بیعت کنند یکی امام حسین و دیگری عبداللهبن زبیر بود. معاویه به یزید وصیت کرده بود که با دلجویی و مهربانی سعی کند که با امام بیعت کند ولی با عبدالله بن زبیر بجنگد اما یزید تصمیم گرفت که با هر دو بجنگد و سعی کرد تا از آنها بیعت بگیرد. یزید به بیعت با امام نیاز داشت چون بعدی معنوی به خلافت او میبخشید و در واقع با این بیعت بنیهاشم، مومنین، طرفداران علی و شیعیان علی و تمامی افراد، مطیع او میشدند و به این صورت میتوانست جلو بسیاری از خطرات و قیامها و شورشهای احتمالی را بگیرد. برای مثال قیامهایی مثل قیام توابین و قیام مختار و دیگر قیامها، همه به طرفداری از امام حسین و به خونخواهی از او برپا شد که اگر میتوانست از حسین بیعت بگیرد دیگر این قیامها به وقوع نمیپیوست.عبداللهبنزبیر نیز خود طرفدارانی داشت به خصوص دوستداران عایشه، خلیفه اول و وابستگان خلیفه دوم از طرفداران زبیر بودند که اگر زبیر با یزید بیعت میکرد تمامی این افراد نیز با او بیعت میکردند و به همین جهت این بیعت برای یزید بسیار اهمیت داشت و اگر زبیر بیعت میکرد دیگر قتلعام مدینه و حمله به مکه و آتشسوزی خانه خدا هم اتفاق نمیافتاد. اما این دو از بیعت با یزید سر باز زدند چون آنها رسالتی الهی بر دوش داشتند و نمیتوانستند به راحتی از آن بگذرند و نمیخواستند که مانند سایر کسانی که با یزید بیعت کرده بودند در گناه و فسادهای اخلافی او شریک شوند اما یزید قصد داشت که هر طور شده یا آنها بیعت کند یا آنها را از سر راه بردارد به همین دلیل این فجایع شوم رخداد و روی بنیامیه سیاه شد.
حال اگر کمی از لحاظ زمان تاریخی جلوتر بیاییم و شرایط جغرافیایی را تغییر دهیم و وارد کشوری مثل ایران شویم، میبینیم که در دورهای که علویان در ایران حضور و طرفداران زیادی هم دارند، برخی از حکومتهای ملوکالطوایفی که با جریان علوی همجریان هستند، قیامهایی میکنند مثل قیام شعوبیه و... آیا به نظر شما این قیامها از قیام کربلا الگو برداشتهاند و آیا قیام کربلا در وقوع این قیامها تاثیری داشته است؟
قطعا داشته است. ببینید بهترین شخصیت زمانه کشته و به مبنای مبارزه تبدیل شده است و پس از آن هر کس هر اقدامی که میخواست انجام دهد قیام کربلا را بهانه خود قرار میداد حتی شخصیتی مثل عبداللهبن زبیر نیز به این بهانه مخالفت میکرد هرچند که زبیر علاقه چندانی به امام حسین و خاندان بنیهاشم نداشت اما خودش را برحسب ظاهر علاقهمند نشان میداد. به هر صورت پس از غروب عاشورای سال 61 قیامهای انتقامی شروع شد، اولین قیام، قیام توابین بود که این توابین همان اهل کوفهای بودند که امام را به کوفه دعوت کردند اما او را یاری نکردند و به جز تعداد محدودی از دوستان و خویشان امام، بقیه افراد، امام را تنها گذاشتند. اما بعد از قیام، توابین پشیمان شده بودند هم از اینکه چرا امام را به کوفه دعوت کرده بودند و هم اینکه چرا پس از آمدن امام به کوفه از او حمایت نکردند و به این دلیلی تصمیم گرفتند انتقام امام را بگیرند و در راه او کشته شوند. اما چون برنامهای حساب شده و از روی اصول جنگی نداشتند، همگی کشته شدند. پس از آن قیام مختار بود. مختار از شیعیان پاکنهاد بود که قیامش اصولی بود و توانست بسیاری از قاتلان کربلا را از میان بردارد البته خود و طرفدارانش در نهایت کشته شدند چون بسیاری از افرادی که به یاری مختار آمده بودند به طمع مال و موقعیت به او ملحق شده بودند و وقتی که متوجه شدند منافعی برای آنها وجود ندارد، مختار و یارانش را تنها گذاشتند. این قیام در زمان عبدالملک مروان اتفاق افتاد. یعنی زمانی که دو، سه سالی از مرگ یزید میگذشت. پس از مدتی افرادی مثل علویان و یحییبنزید و نفسبن زکیه سربرآوردند که آنها از اولاد امام حسن و امام حسین و در حال مبارزه با بنیامیه بودند تا اینکه همین جریانها و تفکرات شیعهگری نیز به ایرانیان ناراضی از حکومت یزید رسید و از دلایل پیوستن ایرانیان به علویان همین نارضایتی بود. در تاریخ همیشه اینگونه بوده که وقتی مردم جامعهای از حکومت خود ناراضی باشند به جریانهای مخالف حکومت میپیوندند و از هر کسی که فریاد مخالفت سردهد حمایت میکنند. با اینکه در آن زمان خوارج نیز از دیگر مخالفان سرسخت بنیامیه بودند ولی ایرانیان خیلی به آنها گرایش نداشتند و بیشتر با علویان همجریان بودند و خود ابومسلم خراسانی نیز در سال 132 شعار الرضا من آل محمد یعنی ما طرفدار برترین فرزندان آل محمد هستیم سر میداد و به این ترتیب مردم از خراسان، ماوراءالنهر، ری، اصفهان، عراق عجم گرفته تا کوفه و شام به حمایت از آل محمد قیام کردند. عدهای از آنها هم سیاهجامه بودند و پرچمهای آنها سیاهرنگ بود یکی به دلیل اجرای عدالت و یکی هم به دلیل کشته شدن یحییبن زید. در ماوراءالنهر میگفتند که تا انتقام یحییبن زید را نگیریم لباس سیاه را از تن در نمیآوریم و آنها با لباس سیاه آمدند و انتقام گرفتند اما پس از مدتی به جای اینکه به یاران امام صادق و امام باقر که از خاندان پیامبر بودند، بپیوندند به عبداللهبن سفاح و جریان بنیعباس پیوستند و منحرف شدند.
یعنی این حرکتهای ایرانی بیشتر حرکت انتقامجویانه از قیام کربلا بود تا الگویی برای آزادیخواهی؟
هم انتقامجویانه بود هم اینکه بسیاری از مردم از بنیامیه ناراضی بودند و به دلیل همین نارضایتیها هم علیه آنها قیام کردند اما به بهانه انتقام از قیام کربلا و رویکار آوردن فرزندان امام حسن و امام حسین. ولی همانطور که عرض کردم بدتر شد و از چاله به چاه افتادند و اگر بنیامیه سیاهکاری کرد بنیعباس ریاکاری و با ریاکاری به مردم ظلم و ستم کردند.
همانطور که میدانیم قبل از اینکه شیعه مذهبی رسمی شود یعنی قبل از به قدرت رسیدن صفویان، جریانهای شیعه و علوی و طرفداران آنها جزو اقلیت جامعه بهشمار میآمدند و قیام کربلا برای آنها الگویی برای تهور و مبارزه و آزادیطلبی بود اما پس از به قدرت رسیدن تشیع این بعد قیام به بعد مظلومنمایی تبدیل شد. میشود دلیل آن را برای ما توضیح دهید؟
همانطور که میدانیم در طول زمان و تاریخ همهچیز خواهی نخواهی عوض میشود. حکومتهای شیعه در ایران مثل آلبویه وآلزیار و دیلمیان خدمات شایانی کردند ولی وقتی به عنوان حاکم قدرتمند بر اوضاع مسلط شدند زور و ستم و ظلم ابزار اعمال قدرت آنها شد. امام حسین خود علیه زور و ظلم، قیام کرد و طرفداران او نیز باید به مانند او آزادهطلب باشند. شاعری هست که میگوید:
به خسروان جهان سر نیاوریم فرود که بودهایم ز روز عزل گدای حسین
البته که حسین به گدا، دیوانه، کلب و... نیازی ندارد بلکه او به پیروان شیعی و مخلص مثل حربن یزید ریاحی، حبیب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه، ابوالفضل، علیاکبر نیاز دارد و کسانی که میگویند گدا و دیوانه و کلب امام حسین هستند در واقع میخواهند انحرافی در جریان به وجود آورند و این انحراف است که آزادهخواهی و اندیشههای ضدظلم را به حاشیه میبرد و هرچه روزبهروز اندیشههای والای کربلا در دنیا آشکار میشود آن افکار آزادیخواهانه و ضدظلم هم بیشتر نشان داده میشود. البته امام وقتی از سوی عدهای دعوت میشود اما روز قیام او را تنها میگذارند مشخص است که مظلوم واقع میشود اما اساس حرکت، آزادیخواهی و مبارزه با ظلم و بیعدالتی بود. ایشان میخواست که عدل و قسط حاکم باشد و حکومت دینی یعنی عدل و قسط و اگر غیر از این باشد، میشود معاویه و یزید، دیگر حالا چه به اسم صفویه چه به اسم قاجاریه باشد. وقتی در مسیر آزادیطلبی امام حسین به قول شریعتی حسینی یا زینبی نباشی دیگر یزیدی هستی. یا باید در راه آزادی تلاش کنید یا باید پیامرسان آزادی باشی. بله من هم قبول دارم که صفویه، شیعه را از تحرک و جنبش بازداشت هرچند که خدمات زیادی انجام داد و یکپارچگی ایران را حفظ و با مخالفان و دشمنان ایران مبارزه کرد و آثار ارزشمندی از خود برجا گذاشت اینها نقاط مثبت صفوی بود اما شیعه را ابزار کشتن افراد دیگر و بردگی و انقیاد قرار داد که از نقاط ضعف و منفی صفویه بود و تجلی تشیع در طبل و زنجیر و دسته و قمهزنی از نقاط منفی آنها بود