زندگی نامه، مصاحبه ها، مقالات، دکتر فضل الله صلواتی

تصاویر، دست نوشته ها، زندگی نامه، مصاحبه ها، مقالات و...

زندگی نامه، مصاحبه ها، مقالات، دکتر فضل الله صلواتی

تصاویر، دست نوشته ها، زندگی نامه، مصاحبه ها، مقالات و...

دکتر صلواتی از نگاه سهیل محمودی

ستون یادمان

دریا همه عمر خوابش آشفته است


   دیدار با دکتر فضل الله صلواتی 


نویسنده: سهیل محمودی

روزنامه شرق ، شماره 1328 به تاریخ 3/6/90، صفحه 12 (صفحه آخر)


    خواهر بزرگترم می گفت: در شهر بیرجند با آقای پندآموز و خانواده اش سخت است قدم بزنی... هر دقیقه یکی جلو می آید و سلام و علیک و احوالپرسی. بیشتر آدم های این شهر در دبستان، دبیرستان و دانشگاه، شاگردهای آقای پندآموز بوده اند.

دیدم این حکایت آقای پندآموز حکایت استاد دکتر فضل الله صلواتی هم هست. در شهر اصفهان، یکی از مراکز مهم تاریخی – فرهنگی ایران. دکتر فضل الله صلواتی یکی از نمادهای فکری و فرهنگی است در اینجا. جایی که سرشار از نشانه های پیشینی است و این هم نشانه حی و حاضر.همراه تعدادی از دوستان شاعرم در اصفهانیم. شاعرانی پیشکسوت و جوان ترهایی چون: حسین جنتی، فاطمه سالاروند، فهیمه دهقان، محمدرضا طاهری و امیرحسین نیکزاد. به همت دوستم، فرهنگیان فرهیخته این دیار، مجید زهتاب، مجال دیدارمان با استاد صلواتی فراهم می شود.


لینک مستقیم مطلب (1)

لینک مستقیم مطلب (2)

برای مشاهده کل متن ادامه مطلب را کلیک کنید 


ستون یادمان

دریا همه عمر خوابش آشفته است


   دیدار با دکتر فضل الله صلواتی 


نویسنده: سهیل محمودی

روزنامه شرق ، شماره 1328 به تاریخ 3/6/90، صفحه 12 (صفحه آخر)

 

لینک مستقیم مطلب در روزنامه شرق (1)

لینک مستقیم مطلب در روزنامه شرق (2)


    خواهر بزرگترم می گفت: در شهر بیرجند با آقای پندآموز و خانواده اش سخت است قدم بزنی... هر دقیقه یکی جلو می آید و سلام و علیک و احوالپرسی. بیشتر آدم های این شهر در دبستان، دبیرستان و دانشگاه، شاگردهای آقای پندآموز بوده اند.

دیدم این حکایت آقای پندآموز حکایت استاد دکتر فضل الله صلواتی هم هست. در شهر اصفهان، یکی از مراکز مهم تاریخی – فرهنگی ایران. دکتر فضل الله صلواتی یکی از نمادهای فکری و فرهنگی است در اینجا. جایی که سرشار از نشانه های پیشینی است و این هم نشانه حی و حاضر.همراه تعدادی از دوستان شاعرم در اصفهانیم. شاعرانی پیشکسوت و جوان ترهایی چون: حسین جنتی، فاطمه سالاروند، فهیمه دهقان، محمدرضا طاهری و امیرحسین نیکزاد. به همت دوستم، فرهنگیان فرهیخته این دیار، مجید زهتاب، مجال دیدارمان با استاد صلواتی فراهم می شود.مهمان استادیم به ناهاری در حوالی میدان نقش جهان در رستورانی سنتی. در میان جمع تنها منم که پیشتر بارها خدمت استاد صلواتی رسیده ایم. در همان لحظات نخستین دیدار، ساعد باقری از ارزش تحلیلی – تاریخی مقالات ایشان یاد می کند در نشریه «چشم انداز ایران» در بررسی تاریخ روزگار بنی امیه.

استاد می گوید: قصد دارم به روزگار بنی عباس هم بپردازم که نیاز مبرم و ضروری ماست شناخت تطبیقی این دوره هم... و صحبت از آثار دیگر جناب دکتر صلواتی است در حوزه دین پژوهی، قرآن شناسی، تاریخ اسلام و.... برای جوان ترها شگفتی آور است شنیدن خاطرات استاد صلواتی از سال های پیش از انقلاب و پس از انقلاب و حبس ها، تبعیدها و تهدیدها و تحدیدها و... از همه خاطره دارد. بازرگان... سحابی ها... آقا روح الله خاتمی... آیت الله طالقانی، ملی ها... مذهبی ها... از همه و همه از پدر همسرش: علامه محمدتقی جعفری و... و از استاد منوچهر صدوقی باجناقش و... . یکی از جوان ترها می پرسد: استاد، عمر چگونه گذشت؟


    استاد لبخند می زند: عالی! همه در تلاطم... بهتر از این نمی شود!
    و من با صدای بلند می خوانم:


    حسرت نبرم به خواب آن مرداب                        کارام میان دشت شب خفته ا ست

    دریایم و نیست باکم از طوفان                             دریا همه عمر خوابش آشفته است

(شفیعی کدکنی)


    و از مصراع دوم به بعد، خود استاد، حسن فرازمند و افشین علاو فاطمه راکعی... بقیه شعر را با من زمزمه می کنند.

استاد صلواتی می خواهد که بچه ها شعر بخوانند. تشویق کننده خلاقیت و روحیه امیدوار و پرسش گر شعرهاست و خودش می گوید: بعد از انقلاب، سرودن را کنار گذاشته و بیشتر شنونده شعر است.
    و می دانیم که متمرکز بوده است بر تلاش های اجتماعی و نوشته های او نیز بیشتر در حوزه های 
    دینی – تاریخی و فرهنگی انجام شده است.
    صحبت از آقا سیدمحمود دعایی که می شود، شماره او را می گیرم و پس از احوالپرسی گوشی را می دهم به استاد. استاد می گوید: آقای دعایی در این سال ها، هوای کتاب های ما را داشته و همت کرده در چاپ و نشر آنها... و سپاس و تقدیری. سیدمحمود دعایی هم در قطع و وصل صدای این گوشی های همراه به من می گوید: گوهری است این دکتر صلواتی و من به خودم می گویم: خوش به حال شهرهایی که هنوز از این گونه گوهرهای گرانبها در آغوش خود دارند.

در این گوشه شهر، هرکس که در این سر ظهری در رفت و آمد است، با دیدن استاد جلو می آید، دست به سینه سلام می کند، استاد برمی خیزد و چاق سلامتی و پاسخگویی به اظهار ارادت ها و معلوم است شاگردی بوده در دبستان و دبیرستان و دانشگاه یا علاقه مندی در حوزه فرهنگ. با آنکه عصای استاد کنار دست اوست، با خودم قرار می گذارم که از وضع قلب استاد چیزی نپرسم. حتما خوب است. خوب خوب. قلبی که در این دوسال و چند ماه، مشکلاتی داشته و کار را به عمل هم کشانده. اما می تپد. به گرمی می زند... و کار می کند و سال های سال خواهد تپید...

     
روزنامه شرق ، شماره 1328 به تاریخ 3/6/90، صفحه 12 (صفحه آخر)

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.