چند دست نوشته به یاد روانشاد مرحوم دکتر خلیل رفاهی
رسول جعفریان
یادی از عالم تازه درگذشته، خلیل رفاه
سیدعلی اصغر غروی
عطاءالله مهاجرانی
به یاد فرزانه عزیز، معلم و دوست دکتر خلیل رفاهی
در ادامه مطلب مطالعه فرمایید:
به یاد فرزانه عزیز، معلم و دوست دکتر خلیل رفاهی
عطاءالله مهاجرانی
دکتر خلیل رفاهی , روحانی اهل معنا، تحصیل کرده جدی
و دانشمند حوزه علمیه تهران و قم و دانشگاه بود. با ایشان در سه مرحله
دیدار داشتم. نخست در سال های دانشجویی در دانشگاه اصفهان. از سال ۱۳۵۲ تا
۱۳۵۶
ایشان استاد ممتاز زبان و ادبیات عربی بودند، من هم درکلاس های ایشان به
شکل آزاد شرکت می کردم. با اجازه و موافقت امتحان هم می دادم، تا حضورم جدی
باشد. کنفرانس هم می دادم! برخی دانشجویان فکر می کردند، رشته زبان و
ادبیات عربی هستم! سابقه طلبگی موجب شده بود که در درسا از دانشجویان معمول
جلوتر باشم و با استاد نیز همزبانی بهتر و بیشتری پیدا کنم. دیدار دوم در
سال ۱۳۷۷بود، وقتی که وزارت فرهنگ و ارشاد بودم، ایشان به دفترم زنگ زده
بودند و از آقای صمدی از مسئولان دفترم پرسیده بودند : ایا ایشان را به یاد
می آورم!
برای همان فردایش قرار گذاشتیم و دیداری تازه کردیم. ایشان لندن زندگی می کردند.
زمانه چرخی زد و مرا هم به دنیای کوچکِ لندن کشاند. در لندن روزهای یکشنبه
در منزل ایشان محفل انسی داشتیم. نکته های اخلاقی و قرآنی و ادبی و عرفانی
مطرح می شد، دیدار ایشان برای جمع ما مغتنم بود.
طمانینه ای که در کلام ایشان بود و آرامشی که در نگاهشان، در روزگار درندگی و دریدگی و زمانه
عسرت بسیار دلپذیر بود. در حال و هوای ایشان ما هم نفسی تازه می کردیم.
به دلیل معاشرت نزدیک با مرحوم راشد و حاج آقا رحیم ارباب و آیه الله غروی
اصفهانی، همیشه و تقریبا در همه جلسات یاد آن بزرگان اهل معنا و دانش و
اخلاق الهی زنده بود و نکته ای و خاطره ای…خاطره هایی که هر کدام چنان
ظرفیتی داشت که انسان بتواند برای یک عمر به آن خاطره ها تکیه کند. زنده
یاد دکتر رفاهی چند روز پیش در شهر محبوبش اصفهان در گذشت.
یادش عزیز، رحمت و رضوان و مغفرت خداوند بر او
http://mohajerani.maktuob.net/archives/2019/01/13/2363.php
یادی از عالم تازه درگذشته، خلیل رفاهی
رسول جعفریان
استاد دکتر خلیل رفاهی 19 دی ماه 1397 یعنی پنج روز قبل درگذشت. اطلاعیه آقای صلواتی را در خبرها دیدم. بنده خدمتشان نرسیده بودم، اما خاطرات ایشان، یعنی کتاب «گردش ایام» را چند سال قبل خواندم و یادداشتی در باره آن نوشتم. نکات مهم و قابل توجهی داشت. متن زیر همان گزارش است:
کتاب خاطراتی به تازگی منتشر شده است که از جهاتی جنبه مردمی آنها جالب توجه است. این که عرض کردم تازگی، البته خیلی تازه هم نیست. کتاب گردش ایام بر اساس تاریخی که روی آن آمده، سال 1382 منتشر شده هرچند به احتمال و بر اساس مطلب کوتاهی که آقای زادهوش درباره این کتاب نوشته، گویا سال 84 عرضه شده است. بعد از انتشار هم توزیع درستی نشده و از هر کسی از دوستان نزدیک سراغ گرفتم خبر نداشتند. هرچه هست در میان نامهایی که برای این قبیل شرح حالهای خودنوشت انتخاب میشود، عنوان «گردش ایام» نام بسیار زیبایی است.
آقای خلیل رفاهی که کمتر کسی با نام وی آشناست، تربیت شده حوزه اصفهان و نجف و قم بوده و دانشگاهی هم شده، در همان دورههایی که مرحوم بهشتی و تعدادی دیگر دکترای الهیات گرفتهاند. پیش از انقلاب در اصفهان تدریس ومنبر داشته و در انقلاب متهم به سازش با دربار شده و حکم خلع لباس گرفته، بنابراین ایران را ترک کرده، هرچند بعداً در این حکم اصلاحی صورت گرفته است. خاطرات وی بسیار روان، منظم، و پر مطلب است و در واقع برای شناخت بخشی از تاریخ ایران اثری است خواندنی. یکی از برجستهترین بخشهای آن معرفی چهرههای زیادی از دانشمندان و عالمانی است که وی در طول سالیان با آنها مراوده داشته است. به علاوه، هم در این بخش و هم توضیحاتی که راجع به زندگی خود بدست میدهد، اطلاعات با ارزشی از وضعیت موجود مینویسد. ایشان میگوید وقتی کتاب بازرگان را خوانده است که نوشته «هر کسی راه انبیاء را برود رستگار میشود» حس کرده که با باورهایی که او به عنوان یک طلبه علوم دینی داشته سازگار نیست.
بنابراین تصمیم گرفته نزد آقای بازرگان برود. در تهران که مستقر میشود به مسجد هدایت میرود که هر عصر جمعه جلساتی با حضور آقای طالقانی و بازرگان و بوده است و دنباله آن شرحی از فعالیتهای فکری بازرگان ارائه میدهد. شرح احوالی از طباخی که به او مرشد میگفتند در جای دیگری آمده است. اهل سیر و سلوک بود و در جلساتی به قم میآمد و رستورانی در تهران داشت، و روی شیشه نوشته بود: نسیه داده میشود حتی به جنابعالی. این رستوران میعادگاه اهل سیر و سلوک بود و مشتریان خاص خود را داشت و باقی مسائل. یک بار هم در سال 1332 به همراه مرحوم فلاطوری و علی شریعتمداری به عنوان دانشجویان زبده انتخاب شده که به کاخ مرمر رفته و مدال درجه اول علمی وزارت فرهنگ را از دست شاه گرفتهاند.
جایی هم از راشد و سخنرانیها و بخشی از زندگی او سخن گفته و این که «در تمام مدت یک سخن موهون و سست مبتنی بر احساسات از ایشان شنیده نشد. تمام سخنرانیهای آقای راشد معقول و متکی به قرآن و اخبار صحیح و گفتار دانشمندان بود». حکایت آخرین منبری هم که راشد رفت جالب است که شبی به مناسبت ایام عاشورا در مسجد آذربایجانیها منبر میرود و خیلی تحت تأثیر قرار گرفته و عصبانی شده میگوید: «پس از چهل سال متوجه شدهام که ما کرنا را از طرف گشادش میزدیم حسین کشته شد که ما متحد باشیم که نیستیم. عزیز باشیم که نیستیم. فقیر نباشیم که هستیم. در جهان سرافراز باشیم که نیستیم. با همدیگر امین و مهربان باشیم که نیستیم. من دیگر از منبر و مسجد خجالت میکشم. از خودم خجالت میکشم.
این آخرین منبر راشد بود و بعد از آن فقط شبهای جمعه در رادیو برنامه سخنرانی داشت. (ص 122). آقای رفاهی که سالهای اول طلبگی را در اصفهان بوده، شرحی از علمای اصفهان و وضعیت حوزه ومعیشت طلاب داده و یادی هم از آقای غروی کرده که اندیشههای اصلاحی و عقل گرایانه در این حوزه داشته و نظرات تازهاش سبب شده بود تا در اصفهان مورد اعتراض قرار گیرد. وی نمونههایی از افکار وی را بیان کرده و نقطه نظرات او را در این زمینه شرح داده و تا حدی تبارشناسی فکر او را که تحت تأثیر چه استادانی بوده، بیان کرده است. بحث بعدیش که در باره قم است، باز در باره حوزه قم در دوره آقای بروجردی شرحی نسبتاً مفصل داده است که به دلیل نوع نگاه وی، و در قیاس با آنچه دیگران گفتهاند، تازههای فراوانی دارد.
آشنایی وی با مرحوم بهشتی در قم سبب شده است تا در باره ایشان اطلاعات با ارزشی بدهد (107 ـ 110). داستان عشق ایشان هم که در عالم روحانی و لباس روحانیت رخ داده جالب است به خصوص از این جهت که یک روحانی این را به زبان بیاورد و علناً در کتابش بنویسد. کاری که افراد مشابه معمولاً پنهان میکنند! خانمی را در شمیران میبینند و یک دل که نه صد دل عاشق میشوند. دختر که دبیر بوده، شرط میکند که آقای رفاهی لباس آخوندی را دربیاورند و این را شرط ازدواج میگذارند.
وضعیت دشواری مییابد و پدر هم میگوید اگر واقعاً کسی شما را دوست دارد این شرط و شروط معنا ندارد. در عالم عشق، انتخاب دشوار است و تفأل به گلستان سعدی که این شعر آمد: به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار/ که برّ و بحر فراخ است و آدمی بسیار. بنابراین منصرف میشود و ماجرای عشق تمام. (116). اطلاعات وی درباره مسائل فکری جاری در اصفهان و جریانهای آن قابل توجه است. شرحی مفصل در باره حاج آقا رحیم ارباب دارد که هم به لحاظ علمی و آخوندی و هم امتیازاتی که به لحاظ سبک و سیاق داشت، محل توجه بود. چندین حکایت از وی نقل شده که همه آنها مواد خام برای شناخت افکار ایشان است. (210 ـ 219). پس از آن هم اطلاعاتی در باره آخوند کاشی، و میرزا جهانگیر خان و غیره دارد که طبعا برخی از آنها حکایت از دیگران است.
امّا میدانیم که این قبیل داستانها در عالم آخوندی به صورت شفاهی رد و بدل شده و بعد از یکی دو نسل اغلب از بین میرود. حفظ آنها ارزش بسیاری دارد. آخوند ملاعبدالکریم گزی یکی از حلقههای مهم علمی ـ آخوندی اصفهان با گرایش عقلی و روشنفکری است. شرحی درباره میرزا علی آقای شیرازی دارد که وی را آقای مطهری شناساند.
زندگی عبدالحسین صدر در اصفهان و موقعیت وی به اندازه که ایشان در باره آن شرح داده، تاکنون شناخته شده نبود. جایی هم به تفصیل درباره امام موسی صدر سخن گفته و از خاطرات خود با او به خصوص سفری که به لبنان داشته و تصویری که از وضعیت این کشور و موقعیت آقا موسی نقل کرده، جالب توجه است. اشارتی به محمدعلی مکرم دارد که دین باوری بود ضد خرافه که در مبارزه افراط هم میکرد و شمار فراوانی را علیه خود تحریک کرده بود. البته ایشان میگوید که مرحوم ملاعبدالکریم گزی از وی حمایت میکرد. دیوان مکرم حتی امروزه هم چاپش قابل تحمل نیست. وی که در شفافیت بسیار بیش از خاطره نویسان دیگر پیش رفته از شخصی به نام ذوالخیر در اصفهان یاد میکند که متهم به کفر و زندقه بوده و او نزد وی رفته و از باورهایش مطالبی دست اول گفته است. در جایی از این خاطرات، رابطه خویش را با احمد مهران نیز دستی در موسیقی داشت بیان کرده و از رفاقت مداوم و مرتب خود با او سخن گفته است (142).
در بخش مربوط به اقامتش در اصفهان که از سال 32 تا 55 و به عبارتی 57 بوده، نام دهها نفر از برجستگان اصفهان آمده که از هر کدام خاطره و حکایت و وصفی مطرح شده و خواندنی است. برای بنده بیش از همه گفتن از آدمهای ناشناخته مهم است که گاه افکار بسیار بدیعی دارند و ما هیچ سیستمی برای وارد کردن افکار آنها در جریان و جوی تفکر در کشورمان نداریم که بتوانیم از برایند و فرایند آن بهرهمند شویم. گزارش سفر حج واجب او هم که به سال 42 بوده عملا در حکم یک سفرنامه حج است (291 ـ 301). در این کتاب عملاً چندین سفرنامه دیگر هم هست که یکی از آنها گزارش سفر مؤلف به امریکا در سال 45 است.
سفر به ترکیه و مصر هم گزارشش آمده است. در صفحات پایانی اشاره به بازنشستگی و اقامت وی در انگلیس آمده و این که در سالهای اول انقلاب وی متهم به ارتباط با دربار شده و ابتدا خلع لباس و بعداً حکم فسخ آن آمده است. با این حال وی در انگلیس مانده و همانجا دفتر ازدواج دایر کرده و شرحی هم در این باره داده که سودمند است. برداشت وی از غرب و مسائل حاشیهای آن هر چند کوتاه امّا خواندنی است. در این کتاب ما با تجربه یک روحانی ـ دانشگاهی روبرو هستیم که فعالیت در هر دو حوزه را طی چهل سال ادامه داده و آگاهیهای جالبی از وضعیت فرهنگی و دینی و تشکیلاتی ایران در آن سالها به دست داده است.
به علاوه تماس وی با شخصیتهای ملی و محلی نیز سبب شده است تا اطلاعات سودمندی درباره شمار زیادی از افراد بدهد.
- - - - - - - - - - - - - - - -
ﺩﮐﺘﺮ ﺧﻠﯿﻞ ﺭﻓﺎﻫﯽ ﺩﺭ ﮐﺘﺎﺏ "ﮔﺮﺩﺵ ﺍﯾﺎﻡ" ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ :
ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺩﺭ ﻗﻢ
ﻃﻠﺒﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺑه علت ﺧﺎﻣﯽ ﻭ ﺑﯽ ﺍﺭﺗﺒﺎﻃﯽ ﺑﺎ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻣﻌﺘﻘﺪ ﺑﻮﺩﻡ که ﻓﻘﻂ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻗﻢ ﺑﺎﺷﺪ
ﻭ ﺭﻭﺣﺎﻧﯽ ، ﺑﺎﻓﻀﯿﻠﺖ ﺍﺳﺖ
ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭ
ﺩﻭﺭﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﺎ ﺍﺷﺨﺎﺹ ﺑﺎ ﻓﻀﯿﻠﺖ ﺭﻭﺑﻪ ﺭﻭ ﺷﺪﻡ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺩﺭﺧﺎﺭﺝ ﺍﺯ
ﻗﻢ ﻭ ﺩﺭ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻏﯿﺮ ﺭﻭﺣﺎﻧﯽ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺍﺭﺯﺷﻤﻨﺪ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ، ﺍﻣﺎ ﺑﺎﺯ ﺷﯿﻌﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﺍ ﺷﺮﻁ ﺍﺻﻠﯽ
ﻣﯿﺪﺍﻧﺴﺘﻢ ، ﺑﻌﺪ ﺑﺎ ﺳﻔﺮ ﺑﻪ ﮐﺸﻮﺭﻫﺎﯼ ﻋﺮﺑﯽ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﯿﻦ ﺳﺎﯾﺮ ﻓﺮﻗﻪ ﺍﺳﻼﻣﯽ ﻫﻢ ﺍﻧﺴﺎﻥ
ﺍﺭﺯﺷﻤﻨﺪ ﯾﺎﻓﺖ ﻣﯿﺸﻮﺩ
ﭘﺲ ﺍﺯ ﺳﻔﺮ ﺑﻪ ﺍﺭﻭﭘﺎ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻧﮑﺘﻪ ﻭﺍﻗﻒ ﺷﺪﻡ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﯿﻦ ﺳﺎﯾﺮ ﺍﺩﯾﺎﻥ ﻧﯿﺰ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺭﺯﺷﻤﻨﺪ ﻫﺴﺖ ﻭﻟﯽ ﺩﺭ ﮊﺍﭘﻦ ﺣﺎﺩﺛﻪ ﺍﯼ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺭﺥ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﻓﻀﯿﻠﺖ ﻭ ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﺖ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﻭ ﻣﮑﺎﻥ ﻭ ﻧﮋﺍﺩ ﻭ ﻣﺬﻫﺐ ﻭ ﺭﻧﮓ ﻧﯿﺴﺖ.
ﺑﺮﺍﯼ ﻏﺬﺍ ﺑﻪ
ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻧﯽ ﺑﺰﺭﮒ ﻭ ﺷﻠﻮﻍ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺟﺎﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﺳﺮﯼ ﺯﺩﻡ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﻌﺪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﯾﺎﺩﻡ ﺁﻣﺪ
ﮐﻪ ﺳﺎﮐﻢ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ ﺩﺍﺧﻞ ﺁﻥ ﺑﻮﺩ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﺟﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﻡ ﺑﺎ ﻋﺠﻠﻪ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺑﺎ ﮐﻤﺎﻝ ﻧﺎﺑﺎﻭﺭﯼ ﺩﯾﺪﻡ
ﺳﺎﮐﻢ ﻫﻤﺎﻧﺠﺎﺳﺖ ﻭ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﯼ ﮐﻨﺎﺭ ﺁﻥ ﻧﺸﺴﺘﻪ، ﺍﻭ ﮔﻔﺖ : ﻭﻗﺘﯽ ﺩﯾﺪﻡ ﺳﺎﮐﺖ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ
ﮐﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻭﻗﺖ ﺩﻧﺪﺍﻧﭙﺰﺷﮑﯽ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﺎﻧﺪﻡ ﺗﺎ ﺑﺮﮔﺮﺩﯼ، ﺍﺯ ﺍﻭ ﺗﺸﮑﺮ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ
ﺍﺟﺮﺑﺪﻫﺪ ﻭﻟﯽ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ : ﻣﻦ که
ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﯼ ﻧﺪﺍﺭﻡ "ﻣﻦ ﺑﻪ ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﺖ ﻣﻌﺘﻘﺪﻡ "
در سوگ مرحوم خلیل رفاهی
اگر بخواهی برای مرحوم دکتر خلیل رفاهی چیزی بنویسی، باید حتماً صفحاتی از یک کتاب را به او اختصاص دهی. از جوانی او بنویسی، و از اینکه چگونه به سِلک روحانیون روشنگر و روشنضمیر پیوست. و اینکه او در دهههای سی و چهل و پنجاه تا پیروزی انقلاب، چه همه جوانها را با دینداری درست آشنا کرده بود. و حتماً این را هم بیفزایی که چگونه شد که از ایران به لندن کوچید و ترک وطن گفت، و پس از بیست سال دوباره زیست در وطن را برگزید.
من از ده سالگی او را میشناختم؛ طلبۀ جوانی که مرتباً به منزل ما و مرحوم ارباب (حاج آقا رحیم) آمد و شد داشت. و همیشه کتابی از نسخ قدیمه، که قطعی درازتر از معمول دارد و معمولاً چاپ سنگی هم هست، زیر بغل داشت، و به محض نشستن در برابر استاد، کتاب را میگشود و اشکالات خود را مطرح میساخت.
او بدین شیوه کم کم از مَدرَسها و مُدرّسهای حوزههای اصفهان، منفصل شده و به دو استاد مسلّم عربیت، ادبیت، فقه، تفسیر و حکمت روی آورد، و تعلیمات ایشان را برای علماندوزی کافی دانست، هرچند به دانشکدۀ الهیات تهران هم راه یافت و به اخذ درجۀ دکترا نائل آمد.
بیاد دارم اواخر دهۀ سی، که من سالهای ۱۳ تا ۱۵ سالگی را میگذراندم، پیوند دوستی و ارادت بین حضرت والد و مرحوم رفاهی، به حدی استحکام یافته و ریشهدار شده بود، که والد هرکجا که به مِنبر و وعظ و خِطابه دعوت میشد، تأکید داشت جناب رفاهی پیش از ایشان منبر برود.
علت اساسی هم این بود که مرحوم رفاهی، در چارچوب قرآن سخن میگفت، و به حکمت و موعظۀ حسنه مردم را به سوی دین دعوت مینمود، و با مخالفان به جدال احسن میپرداخت. هیچ خرافهیی را قبول نداشت و مستمسِک در اثبات مباحث دین قرار نمیداد، بلکه به روش مرحومین، ارباب و غروی، سخن خود را به آیات کتاب و روایات متواتر و صحیح اثبات میکرد.
مرحوم رفاهی سخنوری مسلط بود، و با لحنی آرام و مؤثر و بدون لهجه سخن میگفت. بر خِلاف مرحوم علامه غروی، که کمتر به آرامی و بیشتر به شتاب و تندی، القاء کلام مینمود. ایام به همین منوال میگذشت تا دهۀ چهل شمسی هم بپایان رسید.
سال هزار و سیصد و پنجاه، نقطۀ عطفی در حیات معنوی و تبلیغی هردو شخصیت بود. مخالفتهای روحانیون قشری اصفهان با آیه الله غروی به اوج رسید. و این در حالی بود که مرحوم ارباب بر بستر بیماری غنوده و قدرت اثرگذاری او فروکاهیده بود! شکایات سالهای پیشین همان گروه از روحانیون اصفهان به مراجع بزرگ شیعه، بر ضد مرحوم غروی، ظاهراً به جایی نرسیده بود، که متوسل به سازمان امنیت نظام شاهنشاهی شدند و قریب به هفتاد نفر از آنها، شکایات مستقلی ارسال کرده و از سازمان امنیت و اطلاعات کشور (ساواک) خواسته بودند مانع مِنبر و نماز جمعۀ غروی بشود.به این بهانه که او بر ضدّ سلطنت تبلیغ میکند، و نماز جمعۀ او پایگاه تربیت چریک است، برای براندازی نظام شاهنشاهی!
تحت این فشارها بود که علامه غروی، عصر جمعۀ اول مرداد ماه یکهزار و سیصد و پنجاه شمسی، آخِرین منبر خود را در مسجد جوبشاه (بهشتی فعلی، واقع در چهارراه مصدق) اصفهان طی کرد و کارنامۀ تبلیغی سی سالۀ خود را برشمرد و با منبر خداحافظی کرد.
بعد از این حادثه،
برای مرحوم رفاهی هم فضاء تبلیغ تا حد زیادی محدود گشت، و او هم کمتر در مجامع
ارشاد و هدایت آن روزها دیده شد. اما او فعالیت دانشگاهی و فرهنگی خود را داشت و
روابط علمی او با آیه الله غروی برقرار بود.
روزگارانی
بر این مَدار گذشت تا پیروزی انقلاب فرارسید. بحرانهای سیاسی، اجتماعی و اعتقادی
شگفتانگیزی بروز کرد. شخصیتهای علمی و سیاسی بسیاری بیگناه و به شکل واهی و بیاساس
متهم به همکاری با نظام شاهنشاهی شدند.
مرحوم
رفاهی ترجیح داد در این فضاء بغضآلود و پر از خشم و عصبیّت، کشور را ترک کند.
او به انگلیس رفت و کم کم در آنجا محفل انسی تشکیل داد که کانونی شد برای مراجعۀ ایرانیان، برای طرح پرسشهای دینیشان و پاسخ گرفتن از ایشان.
بعد از حدود بیست سال، دکتر خلیل رفاهی توانست به ایران بازگردد، اما توقف دائم او در اصفهان، شاید به ۱۴ یا ۱۵ سال گذشته راجع باشد، که البته در این خصوص باید از زحمات و کوششهای دکتر عطاءالله مهاجرانی تقدیر و تشکر کرد.
فصیل آن بماند تا بعد.
در آن سالهای اولیۀ بازگشت، تا مهرماه سال ۸۴ که علامه غروی در قید حیات بود، چندین بار دو یار دیرین ـ یا به قول خود مرحوم رفاهی، شاگرد و استاد ـ دیدارهایی داشتند. و پس از آن بندۀ حقیر هم، به فراخور حال و مجال، با مرحوم رفاهی نشستهایی داشتم، و در حد خود از صفای باطن و اخلاص و توکل ایشان به آفریدگار و عنایت خاص ایشان به قرآن کریم و رسول اسلام و ائمۀ هدی صلوات الله علیهم بهره گرفتم.
اما در هرنشست، ایشان حق اساتید بزرگ خود را ادا مینمود و از آنان به نیکی و خلوص و ارادت سخن میگفت و مراتب تألّه و علم ایشان را میستود. و از آموختن از آنها و اثرگذاریشان بر خود سخن میگفت. مرحوم ارباب را حکیم متألّه میخواند و غروی را استاد بیبدیل و راشد را اندیشمند مرشد.
آثار مطبوع متعددی از دکتر خلیل رفاهی بهجا مانده، از جمله: ۱ـ گردش ایام، که خاطرات ایشان است از کودکی تا وقت نگارش کتاب، ۲ـ برگی از فرهنگ ایران، ۳ـ جلوههای انسانیت در تاریخ ایران و اسلام، ۴ـ آشنایی با اسلام، ۵ـ سه رسالۀ مستقل در صرف و نحو عربی ۶ـ بررسی تفاسیر قرآن تا پایان قرن چهارم هجری، ۷ـ مقالات متعددی که در مجلات دانشگاههای اصفهان، تهران و مشهد بچاپ رسیده است، ۸ـ و از سخن اهل دل.
دیروز، دوشنبه، بیست و
چهارم دیماه یکهزار و سیصد و نود و هفت، در تشییعی باشکوه، با حضور جمعی از
دانشوران و فرهیختگان اصفهان، پیکر این دانشمند عزیز در قطعۀ نامآوران باغ رضوان
به خاک سپرده شد. و بر طبق وصیت ایشان، بخشی از زیارت عاشوراء که متضمن لعن است،
قرائت نشد! و باز هم بِناء به توصیۀ ایشان، یکی از دوستان همدم ایشان در سالهای
عزلت و تنهایی، جناب منصوری، قطعهیی را با نی سوزناک خود نواخت، و آقای دوامی،
چند بیت در شأن مُقام، آواز خواند.
و سه شنبه هم، مجلس ختمی برگزار شد، که قریب به اتفاق دانشپژوهان و اساتید
قدیم دانشگاههای اصفهان حضور داشتند.
در فرصتی مُوَسَّعتر بیشتر خواهم نوشت.
خدای رحمت کناد این شخصیت برجستۀ تاریخ معاصر ایران را و در جوار رحمت خود جای دهاد!
آمین یا رب العالمین