زندگی نامه، مصاحبه ها، مقالات، دکتر فضل الله صلواتی

تصاویر، دست نوشته ها، زندگی نامه، مصاحبه ها، مقالات و...

زندگی نامه، مصاحبه ها، مقالات، دکتر فضل الله صلواتی

تصاویر، دست نوشته ها، زندگی نامه، مصاحبه ها، مقالات و...

نوشته هوشنگ ترکان - پنجمین سالگشت «هفته نامه نوید اصفهان»

«هر دکانی راست بازار دگر»

(مثنوی معنوی)

« آشفته بازار نامچه »

هوشنگ ترکان

به مناسبت آغاز پنجمین سال انتشار «نوید اصفهان»

«منتشر شده در 1 اردیبهشت ماه سال 1371 سال پنجم شماره 187»


روزهای شنبه تا دوشنبه عجب بلبشو بازاری است این دفتر نشریه، ‌درست عین بازار مکاره و همه توی دست و پای هم می لولند، جای همگی تان خالی که بیائید و این آشفته بازار را از نزدیک تماشا کنید (اگر جایتان بشود) آن وقت متوجه می شوید که این هشت صفحه با چه مکافات و الم شنگنه ای تهیه می شود تا به دست شما خواننده محترم یا مشترک بی خبر از همه جا برسد! ولی حال که نه شما وقت آمدن دارید و نه دفتر روزنامه آن گنجایش را،‌ اجازه بدهید گوشه ای از آن را برایتان نقالی بکنم (البته نه به جد که) گفته اند:

هزلهـــا گویند در افسانه هــا   /    گنج می جو در همه ویرانه ها

غیر واحد هر چه بینی اندرین   /    بی گمانی جمله را بت دان یقین

بت ستودن بهر دام عامــــه را   /    هم چنان دان کالغرانیق العلی

                چون از قدیم و ندیم گفته اند خانم ها مقدمند،‌ پر بدک نیست اول از سرکار خانم مهری فروغی فر که توی اون اتاق تک و تنها در حالی که تنها فکرش بهبود وضع روزنامه است، تند و تند مطالبی را که (با عشق و سلیقه خاصی ماشین می کند)، بیرون می فرستد و انگار که خیلی هم عجله دارد، ‌خودش می گوید می خواهم از قافله تمدن عقب نمانم، چون در جایی یا از کسی شنیده است که روزنامه خواندن بیشتر کار متمدنین است (یواشکی به شما بگویم که یکی از ستون های اصلی این آشفته بازار است) اجرش قبول حضرت حق!

 

اما توی این اتاق اول از همه باید از شخصی نام برد که این آشفته بازار را اداره می کند و در کنار مدیریت خوبش (خیلی مدیر است!!) بار سنگین صفحه آرایی و اداره امور مالی و اداری را به دوش می کشد، اما خیلی دلش می خواهد همیشه در (پشت پرده)  آن هم از نوع آهنین- باشد و نامی از او و زحماتش برده نشود، ‌ولی من یواشکی و بدون آن که خودش متوجه شود، ‌خدمت شما معرفیش می کنم، نام مبارکش همایون مجلسی است و درست مثل فروشندگان دوره گرد (خودش به تنهائی در این دو سه روزه یک بازارچه کامل است) شتابان این طرف و آن طرف می آید و می رود یا اول می رود بعد می آید! در یک دست آگهی های نوبتی و تسلیت نامه ها و تبریکات صمیمانه! را دارد و در دست دیگر مطالب نو و کهنه از سرمقاله و طنز و شعر گرفته تا غیره و غیره و در زیر بغل دسته ای کاغذ به سپیدی برف تا مطالب یاد شده را روی آن بچیند. اما نمی دانم قیچی را با کدام دستش می گیرد و درست مثل دکترهای اتاق عمل (انگار این تشبیه بهتر از تشبیه از آب در آمد)  با عزمی راسخ و با احتیاط کامل که هر مطلب را درست سر جایش بنشاند و گاه گوئی که بر لب پرتگاه ابدیت ایستاده متفکرانه مطالب را می نگاهد که کجا جایشان دهد و به زبان حال گوید:

«من ز تو استاترم در فن خود» و ادامه می دهد:

لایق هر میهمان خدمت کنم               /         من ز خدمت چون گل و چون سوسنم

اما..... اخلاقش (بر خلاف دیگر روزها که بسی شاد است و همه را شادمان می خواهد) در این دو سه روزه چون «عوج بن عنق» و در این حال بدا به حال نویسنده ای که دم دستش بیاید از آسمان و ریسمان برایش می بافد تا سرش را شیره بمالد که مطلبش را یا کوتاه تر کند، یا آنکه اجازه بگیرد که هفتة دیگر از آن استفاده شود، تا بتواند به جایش یک «آگهی» یا چیز درآمد داری بگذارد (که روزنامه را خرج بسیار است) و من متحیر که اگر او نباشد چند نفر می توانند کارهائی را که او یک تنه انجام میدهد سرانجام بخشند!

تا مبارک گردد از اقدام تو      /               تا قیامت تازه بادا نام تـو

و اما بعد آقای وحید صلواتی (اپراتورچی) را که نگو و نپرس! مرتب این ور و آن ور می رود یا بهتر بگویم می دود، آن هم با چنان سرعتی که اگر با او تصادف کنی، بلائی بر سرت می آید که اگر با یک تریلی متصادف شوی آن بلا بر سرت نخواهد رفت.

«آن یکی کش صد هزار آثار خاست»

خبرهایش را می آورد، عکسهایش را آماده می کند و... و گاهی اوقات هم پیشنهاد می دهد، آن هم با حالتی که انگار می خواهد همین الان جایزه نوبل را دریافت کند، خلاصه یک سر است و هزار سودا- یک پایش توی آن اتاق است که دلسوزانه کامپیوتر را بنگرد تا ویروسهای کامپیوتری دست به حمله نزنند! که حملات آنها بسیار مخرب است و از بس با این ویروسها سرو کله زده یکپارچه ویروس شناس مجربی شده طوری که حتی بوی ویروسهای (بی بو) را از دور تشخیص می دهد و یا طراحی کادرهای مطالب را آماده می کند و یا امور خبری را اداره می کند و با آن یک پای دیگرش که در این اتاق است، بیشتر کارها را به انجام می رساند- اما او هم اگر نباشد، خدا عالم است که بر سر روزنامه چه می آید. «گرچه فرد است او اثر دارد هزار»

و آرام تر از همه آق مرتضی عربی است که مسئول امور مالی نشریه است و آرام به گوشه ای در پشت میزی نشسته و قلم به دست در آرزوی، روزی است که کوه پولی از درآمد روزنامه پیش رویش باشد چه آنکه تازه عقد کرده و در انتظار آن کوه پول (خیالی!!) که شاید با گوشه ای از آن بتواند رسما ازدواج کند «آرزو به جوانان عیب نیست!»

و در کنار دستش آسید مهدی روحانی را دارد که پروفسور بالتازار روزنامه است و جز (ریخت و پاش) و یا (پخش و پلا) کردن کاغذها و مطالب به این طرف و آن طرف، کار دیگری از دستش بر نمی آید، اما در قسمت «پخش» روزنامه به مهارت کافی و وافی رسیده است!

و بعد میرزا ابوالقاسم خان اشرف خراسانی (که کشیدن اسمش به تنهائی خرج بسیار دارد) را داریم که دائم در فکر پرستیژ روزنامه است و هرچند نه خودش معنی پرستیژ را می داند، نه من و نه دیگران! اما با صدای گرمش اکثر اوقات خستگی را از بچه ها می گیرد و بیشتر مقالات هنری می نویسد یا نقد تأتر می کند، گاهی اوقات هم پا تو کفش بزرگسالان می کند!!

و بعد از او، آق محسن فارغ است که فارغ البال دم دست همه هست و همه را در همه کاری یاری می دهد و از اول انتشار نوید تا حال به همین حال بوده است و انشاءالله خواهد بود!

و بعد از او علی آقای دهقان پور پشت در دانشگاه در حال تفکر یا تفرج مانده، ولی در امور خبری خُبره است!

و بعد آقای علی آقا شاه جوان که همکار خوب و کارکشته ای در امور مشترکین و پست است و زبانش را از بس که تمبر با آن خیسانده می شود به جای یک تمبر یادگاری از بیخ و بن برکند.

و اما در رأس خیل نویسندگان جناب استاد محمدتقی جعفری فیلسوف و بزرگ اندیشمند معاصر را داریم که وجود مبارک ایشان اظهر من الشمس است و اکنون صاحب «حرکت و تحول در اسلام»اند در نشریه و صاحب بیش از صد و بیست کتاب دیگر همچون شرح مثنوی ایشان گواه بر این که در عرفان نظری از معدود صاحب نظران اهل وقوفند و یقین و تفسیر نهج البلاغه ایشان از اصلی ترین کلیدهای شناخت کتاب مولا علی(علیه السلام) و کتب دیگر ایشان هر کدام به نوبة خود از کتب «مرجع»اند و ارشادگر جمع بیشماری از دوستاران شناخت اسلام راستین.

و در آن گوشه استاد طلائی که می بینی گل از گلت می شکفد که آمده است با کیف مشکی رنگی که یادگار دوران مرحوم توفیق است و جمعی را گمان بر آن که کیفی پر از اسکناس باشد- به جهت ناامید کردنشان باید گفته شود آن کیف کذائی یا پر از طنز «سراپا عبرت» است یا اشعاری به طراوت سپیده و صداقت ستاره صبحگاهان!

و در کنار ایشان جناب محمود آقا گودرزی را می بینی با «آئین استنباط»ش که مفهوم آن چه شرطی باشد چه غیرشرطی، بر من یکی،‌ استنباط از آن بسیار سخت می نمایاند! ولیک اصحاب فطنت و دکاء و ارباب کیاست و دها آن مفاهیم را چون «دریافته»اند و همچون «دُرّ شاهوار» عزیز می دارند.

و یا جناب عباس جدیدی را که «زبان مردم» است را می بینی با همة آفاتش که «آفات انقلاب» را آورده و اخیرا «جنایت»نویس «استعماری» شده!

و بعد هادی خان زواره را که از بس «بخوانید و...» را نوشته خودش شکل چند نقطه شده آن هم چه نقطه هائی و هر نقطه نشانگر عمق فکر ثاقب و رای صائب اش یک نقطه به نشانه بسیار مردمی بودنش نقطه ای دیگر به نشان اطلاعات وسیع اش در روانشناسی و نقطه ای دیگر به نشانة صفا و صمیمیت بی حدّ و حصرش و...

و بعد عباس آقا نوائی را به کناری نشسته می بینی (البته روی دوتا صندلی) در حالیکه زیر لب زمزمه می کند: «آخه چرا؟ آخه چرا؟» و بعد به خودش می گوید آخرش هم نفهمیدیم «آخه چرا» این صندلی ها را این قدر کوچک می سازند که هیکل مبارک ما (که همچون فکرمان بزرگ است و سالها حق آب و گل در نشریات این مملکت دارد) در آنها جا نمی گیرد! یواشکی شما را آگاه کنم که با همة بزرگی (جسم و فکر و روح و روانش همه با هم بزرگ اند) کوچکترین آلام اجتماعی از نظر تیزبین او در امان نیست و با یک «آخه چرا»ی کوچک درد و درمان را با هم عرضه می دارد.

و بعد آقای «ریزبین»که آنقدر ریز می آید و ریزتر می رودکه دیدنش حتما یک ذره بین سوپر اتمی می خواهد و بیشتر دیگران را به یاد «شرلوک هُلمز» می اندازد!

در کنار ایشان آقای اکبر رضی زاده که «رخصت» را می نویسد و گاه و بیگاه رخصت نگرفته دوستان را تمجید و تائید فراوان می کند و شرمنده، و چون شیرین می نویسد بیشتر در آرزوی روزی است که «دزد کیکها» بیاید و شیرینی هایش را با وی قسمت کند تا او در «خانه اجاره ای اش» آنها را با «فرصت» به دوستان ببخشد!

و بعد آقای هاشمی است که «سیر تاریخی مدح مذهبی و مرثیه سرائی در ایران» را می نویسد و حتی اجازه نمی دهد مطلب کوتاهی در این باره از دستش در برود.

و بعد آقای عباس نصر را در گوشه ای در بحر تفکر غرق می بینی با آن مقالات سنگین سیاسی اش که گاه جای سرمقاله را می گیرد و بیشتر مسائل روز ایران و جهان را «منصوروار» حلاجی می کند.

و آنسو ترک آقای صرامی «بررسی جهان سوم» می کند چه معتقد است، عطای جهان اول را به لقایش بخشیده و از سر جهان دوم نیز گذشته است.

پهلویِ دستش آقای صاحب فصول را نشانده که تاریخ اصفهان را از بر می نویسد و اصفهان و اصفهانی را خوب می شناسد و در این مورد حتی از کتابهای «مجهول المؤلف و مجهول المطلب» نیز نمی گذرد!

و بعد جناب حسین طباخیان است، با تکیه کلام زیبایش «خدا از سر تقصیرات ما بگذرد» و ورزشی را چه خوب می نویسد که خودش را «خدمتگزار ورزش» می داند و واقعا همچنان است و صادقانه  (به طور تمام وقت) در راه اهداف متعالی ورزشکاران عزیز و پیشبرد سطح ورزش کشور محبوبمان ایران مشغول تلاش و خدمت است، اجرش قبول.

و بعد آقای محمود سلطانی که چند تا مقالة قابل توجه نوشت و یک شعر قابل توجه تر- و بعد (در رفت) و نمیدانم به کدام دفتر روزنامه ای پناهنده شد، از یابنده به شرط مژدگانی تقاضای یافتنش را داریم.... ناگفته نماند مژدگانی را خودش دریافت نموده (رجعت) فرمود، ‌قدم دوباره رسیده اش مبارک!

بعد آقای محمدرضا معتمدی که مترجمی است بسیار معتمد و هر روز در به در به دنبال جدیدترین اختراعات و اکتشافات زمینی و هوائی و دریائی دنیا است تا با تهاجمی همه جانبه و مترجمانه آن را وارد فرهنگ ما نماید.

و آخر خیل نویسندگان آقا جلال جعفری را داریم که سمت دائی جان (بدون ناپلئون) را دارد و سالی ماهی (دست)ش برسد مطلبی سرهم می کند،‌ اما حالا دستش شکسته و وبال گردن است! (تا کی آفتاب دولتش بدمد)

و در کنار این عزیزان و همکاران آماتور و خبرنگاران را نشسته در کنار هم داریم و در رأس همة آن عزیزان آقای ابراهیم ایرانپور خبرنگار مبارکه که وجودش مبارک است و خیر و هرجا خبری باشد، آماده به ارسال آن، کار به خوب و بدش هم ندارد‌ و فقط خواستار چاپ آن اخبار است و غیر از فن خبرنگاری در فن نویسندگی نیز از تبحر خاصی برخوردار است.

و بعد آقای نفیسی تبار خبرنگار خبره شهر هرند را که چه عرض کنم، همیشه گوش به زنگ است تا اتفاقی بیفتد و (با آن دست زیر ماشین رفته­اش) آن را با آب و تاب فراوان ارسال نماید(البته دستشان خوب شده است).

و بعد خبرنگار خوب شهر ورزنه را داریم آقای نامداری، که مرتب برای فرستادن خبر (ورزو)های «ورزنه» از دفتر روزنامه تمبر و پاکت می خواهد،‌ ولی غیر از خبر ورزوها، خبرهای دست اول نیز همیشه در آستین دارد!

و در کنارش آقای رجبی خبرنگار کاشان و فرزانیان خبرنگار نائین هستند که من یکی آرزو دارم هر کدام لطف کنند و یکی دو تخته قالی خوب به جای خبر بفرستند!

و بعد آقای دهقانی خبرنگار زازران است که محلش را با همة کوچکی خبرساز بزرگی کرده است!

و بعد آقای توسلی از زرین شهر و سلیمانی از بیست جان زرین شهر که خبرهای زرین­شان زینت بخش صفحات روزنامه است!

و آقایان: طلایی و کاویانی دو همکار خوب خبرنگار نجف آبادی که به پاس خدماتشان، امیدواریم زیارت نجف اشرف را در خدمتشان باشیم!

و بعد از خبرنگاران، گروه خوب خبر رسانها را داریم! که در رأس آنها آقای محمدتقی هاشمی زاده، همکار خوب مخابراتی که همیشه کوهی از مطلب و خبر آماده دارد و دفتر روزنامه را هم مثل قله کوهی می پندارد که روزهای آدینه می خواهد آن را فتح کند!‌ می­دانم که ایشان اکثر قللِ کوههای ایران را پیموده و حتی قله کوه آلپ و تک و توک قلل دیگر اروپائی را به نامِ نامی «فلات ایران» فتح کرده (به تلافی تهاجم فرهنگی، ایشان تهاجم کوهی کرده اند) و کتابها و نوشته ها بسیار در این باره مرقوم فرموده اند، آنگونه که قلة دفتر نشریه را هم فتح کردند، به همراه آن، قلة دل این حقیر را هم که فتح کرده بودند و فتوحاتشان کامل شد، برای ابد اکمل بادا!

و بعد آقای جوشقانی و آقای فلک دوست که عکس ها و خبرهای خوبشان همیشه مورد استفاده بوده و هست! و در پهلویشان جنابان: تجویدی و کوهی که چون کوهی استوارند در تجهیز نمودن تجهیزات کامپیوتری و هر دو در کوش که روزنامه را در داشتن جدیدترین وسایل کامپیوتری یاری دهند!

و در کنار آنها به مصداق «کبوتر با کبوتر...» آقای منوچهر اسلامیان که هرگاه حوصله­اش را داشته باشد تا صبح هم که شده می­نشیند و فیض کامپیوتری می گیرد و می­بخشد! آن وقت نوبت دیدار آقای  مهدی خان انصاری پور (شهرضائی الاصل) است که لیتوگرافی ناهید را سرپرستی می کند و مطالب روزنامه را بر ورق آهنین نقش می زند، ‌البته تنها که نه بلکه با یاری آقای مجتبی تابان مهر و دیگران! و در کنار آنها آقایان: کیوان فر را داریم که چاپ کیوان را دارند و آنچه را که مهدی خان انصاری پور بر ورق آهنین نقش زده، بر کاغذ می­چاپاند!  و در کنار آنها بیش از نیمی از درآمد روزنامه را!

در پایان سرکار خانم جعفری (صلواتی) است که فضل و کمال را از پدر بزرگوارشان «استاد جعفری» به ارث برده­اند و همیشه مادرانه یار و یاور کلیة «نوید»یان بوده­اند و انشاءالله سالهای زیاد دیگری هم این الطاف مادرانه ایشان ادامه یابد!

و اما... اما دیدنی ترین قسمت این آشفته بازار (هر چند زیارتشان بسیار مشگل است) دیدن آقای دکتر فضل الله صلواتی است که چون اسماً و رسماً صاحب امتیاز روزنامه می­باشند، پس شرعاً و عرفاً هم خود را صاحب هر امتیازی می­دانند و با خودکار قرمزشان(که تیغ تیز سانسور) است بر هر چه مطابق میل مبارکشان نباشد،‌ خط بطلان می­کشند (اما بر هیچ یک از آحاد مردم اصفهان پوشیده نیست بر بقیه هم پوشیده نباشد که میل ایشان تمایل شدید به اصل نظام و مبانی اسلام دارد.)

که ترازوی حقست وکیل او                      /               زآن سوی حقست دائم میل او

و در این راستا برای خودشان حق «وتو» قائل­اند و کیست که قدرت چون و چرا بر کار ابرقدرتی را داشته باشد (و اما اگر هم کسی چنین جرأتی داشته باشد بر سرش همان می­رود که بر سر ملت مظلوم ما در این چند سال رفت) و ناگفته پیداست که جناب ایشان هر فرد و گروهی را خلاف کار یابند (در راستای تمایلشان) با نیش تیز قلم تند و تیز خود مقاله­ای علیه او می­نگارند:

دیو در شیشه کند افسون او       /               فتنه ها ساکن کند قانون او

آنوقت وای به حال و روزش! که گفته اند: «ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه تست».

اول مقال از سرکار خانم فروغی فر شروع شد،‌ در پایان جایز است از سرکار خانم «وزنه» که همکاری خوب و عزیزی بس باوقار و متین در قسمت ماشین نویسی است و بیشتر اوقات گرانبهای خود را در یاری رساندن به آن قسمت می گذراند که امید توفیق برای ایشان از درگاه خداوند مسئلت داریم و همچنین خانم ناطق که ماشین نویس نیمه وقت نشریه­اند و انشاءالله روزی برسد که تمام وقت از وجود ذی­قدرشان در قسمت تایپ استفاده شود!

«گر خطائی شد دیت با عاقله است»

در اینجا دیگر اسمی باقی نماند تا باز هم جسارت ورزیده در معرفی­اش داد سخن دهم، پس به ناچار مقدمتاً (مؤخرة) ذیل را تقدیم می­دارم، باشد که مورد پسند واقع گردد!

بعد از این حرفی است پیچا پیچ و دور

«موخره»

خوانندگان محترم به طور اعم و مشترکین بی خبر از همه جا به طور اخص بدانند و آگاه باشند که وقتی صبح «چهارشنبه» یا «پنج شنبه» و گاهی اوقات «هیچ شنبه» (بستگی دارد به لطف کارگزاران زحمت کش اداره پست!) در محل کارشان آسوده نشسته­اند و در بحر تفکر غوطه­ور یا در آرامش غرقند و یکهو (تالاپ) یک روزنامه جلویشان می افتد و آنها را از جا می­پراند، آن وقت است که شستشان خبردار می­شود که مبلغ کم دیگری از وجه اشتراکشان کم شد و مجبور می شوند به خاطر (وجه) مربوطه هم که شده «به اکراه آورند دستی برون» و نیم نگاهی به آن بیاندازند (با هم تأکید می داریم) که بدانند و آگاه باشند،‌ با چه طول و تفصیلی و بکارگیری چه نیروهائی، این اوراق بدست مبارکشان می­رسد.

به امید روزی که در روزنامه ها بنویسند (چهل سال پیش در چنین روزی) روزنامه نوید چنان کرد و چنان شد...

وقتی مقالت به پایان آمد گفتند: «پس خودت چه شدی!؟» گفتم: انشاءالله گم گشتمی و سپس افزودن نمودمی که اولاً آن ذرّه که در حساب ناید مائیم. ثانیاً بر من مسجّل همی گشت که دفتر نشریه شما واقعاً آشفته بازار است، ‌چرا که مرا هم «نویساننده» پنداشته­اید، ثالثا مگر توبه­کار شدیم مقالتی قلم زدن کردیم که آن هم (اگر اشعار سلیس و به دل نشستة دیگران) الهام بخش نبود ما را کجا توان نوشته کردن بودی ولیک اکنون هرگاه به آشفته بازار شما، آمدن کردمی، بیشترک در گوشه ای ایستاده همی باشم یا نشستن همی کنم که زیاد توی دست و پایتان نباشم بیشتر از ترس آن که مرا هم همانطور که آنجا اشتباهی به جای نویسنده­ای گرفت­اید اینجا هم اشتباها به جای مطلب به درد بخوری بگیرید و بچاپم بزنید./ والسلام

در پایان عذر خواه همه­ام و به زبان حال از زبان مولانا که اشعارش زینت بخش این مقالت بود می گویم:

خرقه تسلیم انــدر گردنــم   /    بر من آسان کرد سیلی خوردنم

 

توضیح:  «بند را آب داده»، شماره اول تتمه نومچه آشفته بازار نامچه، بدین ترتیب پایان یافت، منتظر بقیة شماره ها باشید- می فرمایید چطور؟- عرض می کنم، این حقیر پس از کتک مفصلی که از دست مبارک «جناب مجلسی» نوش جان کردم، (اصلا حقم بود، نوش جانم) مجددا باب رفاقت را با ایشان گشوده نموده و هر طور بود یک ستون از ایشان به قرض گرفتم (البته برای راضی شدن دوستان عزیز قرار بود چهلستون باشد) و با این کار باب این تتمه نومچه را همانگونه که عرض شد برای همیشه مفتوح داشتم و با علامت (الخ) مشخص فرمودم. از فرستادن نظرات و پیشنهادات خود برای بهبود اوضاع آشفتة بازار غفلت نورزید که موجب پیشمانی خواهد بود. والسلام نامه ناتمام

-         - - - - - - - - - - - -

کارکنان نوید اصفهان از لطف و عنایت همکاری گرامی و نویسندة توانا آقای هوشنگ ترکان تشکر میکنند و آرزوی موفقیت ایشان را دارند و می خواهیم که سالیان طولانی عمر داشته و در صحنه مطبوعات قلم زنند.

 

«منتشر شده در  1 اردیبهشت ماه سال 1371 سال پنجم شماره 187»

شعر مرحوم حاج احمد غفورزاده (استاد طلائی) به مناسبت آغاز پنجمین سال انتشار نشریه نوید اصفهان

«منتشر شده در «نشریه نوید اصفهان» شماره 185 -

چهارشنبه 19فروردین ماه سال 1371»



 پایان چهارمین سال انتشار «نوید اصفهان» و آغاز:


 پنجمین سال انتشار

 هفته نامه وزین نوید اصفهان مبارک باد

 سروده: حاج احمد غفور زاد «استاد طلائی»


«نوید اصفهان» شد «چار ساله»

قدم در سال پنجـــم می گذارد


چو دارد، دوست مردم را خداوند

قدم در راه مــــردم می گذارد


به هرجا می رود با تمبر پستی

ز خود حسن تفاهم می گذارد


به «مشهد» می رود بهر زیارت

نه تنها پای در قــم می گذارد


به «نرمی» گه رود «آهسته»گوئی

که پا بر فـرش قاقـــم می گذارد


بهر مجلس رسد، با ذکر «صلوات»

شعف، در قلب مــردم می گذارد


گهی «درجا زنان زندگی را»

به زیر پای،‌ اهرم می گذارد


گهی با طنز شیرین  روی لبها

نشانی از تبسم می گذارد


نویسنده زبس اینجا زیاد است

اثر جایش «تورم» می گذارد


زمانی «مجلسی» با «امر قیچی»

«ستونی» در تحکم می گذارد


«وحیدالدین صلواتی» چو «جعفر»

«گهر» اینجا ز «قلزم» می گذارد


«فروغی فر» مطالب را ز «تحریر»

گل از باغ تکلم، می گــذارد


در این جا «مرتضی» در امر «مالی»

قدم، دور از تـــورم می گذارد!


من «استنباط» دارم این «جریده»

قدم در «چرخ چارم» می گذارد


«رضی زاده» اگر «رخصت» دهد باز

به لبهایم تبســـم، می گذارد


به بین با «ذره بین» آن «ریزبین» کو

هنر را در تجسم می گذارد


نویسد «نصر» گه «نثر سیاسی»

بجا از خود توهم می گذارد


«نوید اصفهان» دارد «نوائی»

که شوری از ترنم، می گذارد


جهان چون «سه» بود «صرامی» ما

قدم از بهر «ســوم» می گذارد


«جدیدی» ضد «استعمار دنیا»

نشانی از تظلم می گذارد


ز بهر اصفهان، «‌صاحب فصولی»

قلم را در تقدم می گذارد


زکیفیت قلم را «هادی» ما

مِئی باشد که در خُم می گذارد


«خراسانی اشرف» با بیانش

برون از دل تألم می گذارد


گهی «ترکان تیرانداز» اینجا

نشانی از تهاجم، می‌گذارد


خبرها را، هم «ایران پور» فی الفور

به روی «بال فانتم» می گذارد


به «ورزش» خامة «طباخیان» نیز

«نشان» را تا به طارم می گذارد


چو «آدم» گه شود آدُم، «طلائی»

گهی پا بر سر دُم می گذارد

---------------------------


1-    1- مقصود استاد علامه محمدتقی جعفری، فیلسوف و نویسنده بزرگ ایران اسلامیست.

2-    2- آئین استنباط، رسالة علمی، حقوقی، آقای محمود گودرزی قاضی محترم دادگستری استان اصفهان است.

3-    3-«چرخ چارم» می گویند خورشید و حضرت مسیح علیه السلام در «چرخ چارم» می باشند، ضمنا اصل چارم قانون آزادی مطبوعات بوده و در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران جزء اصول اساسی است.

کپی آزاد،  به هنگام استفاده از شعر نام شاعر و منبع ذکر شود«



ادامه مطلب ...

پنجمین سال انتشار هفته نامه نوید اصفهان - خدمتگزار ورزش - حسین طباخیان

«روزنامه نوید اصفهان در آغاز پنجمین سال انتشار»


خدمتگزار ورزش - حسین طباخیان

«انتشار: چهارشنبه 12 فروردین ماه سال 1371 سال پنجم شماره 184)»

 

پنداری گلوله توپ با صدای مهیب منفجر شده و هر تکه ترکش آن به گوشه ای پراکنده و نور و آتش از آن مشتعل است و هر تکه آن با نور دانش و بینش و خودسوزی و گرم کردن، محفل زندگی را بر دیگران می آموزد و چراغی پرنور بر سر راه زندگی مردم این کشور قرار می دهد تا نیک را از بد و درست را از نادرست جدا ساخته و با ارائه وجود خود، پیشاهنگان جامعه باشند و این گلوله توپ انبوی از صاحبان اندیشه بودند که بنا به دعوت استاد دکتر صلواتی مدیرمسئول هفته نامه نوید اصفهان گرد آمدند تا با چهره های یکدیگر آشنا شوند، اگر این یک کانون فرهنگی و ادبی بود و ما آن را با گلوله توپ مقایسه می کردیم از این جهت است که یک هفته نام کوچک که هر هفته یکبار منتشر می گردد، باید چگونه در اعماق جامعه رسوخ کند و با تفکرهای گوناگون، مشکلات و نارسائی های اجتماعی را بدانگونه بازگو کند که از یک سو دست اندرکاران اجتماعی و مسئولین امور را آگاه سازد و از سوی دیگر دردِ دل مردم را به گوش مسئولان برساند، اگر چه مفید نیفتد، یکی طنز می نویسد و یکی با خنده قلم می زند، یکی در لابلای روزنامه ها پی ریزه میزه ها می گردد، یکی در اعماق تاریخ فرو می رود و زنگار از رخ گذشتگان می­زداید، یکی با مسائل روز شعر می گوید، آن دیگری به طرف تخته فولاد می رود و یکی از کاه کوه می سازد، ‌از ورزش سخن می گوید، یکی از هنر و یکی منش و روش استنباط را بیان می کند و عقل و عرفان نیز در این میان جای ویژه خود را دارد، ‌یکی در کوچه پس کوچه پی مانده یادگار نیاکان است، تا با ارائه نقش و نگار شایستگی خود را به عنوان یک فرزند خلف به جویدگان هنر ارائه نماید، ‌یکی از این سو به آن سوی شهر می گردد تا نارسایی ها را به گوش حاکمان برساند، ‌یکی در کنار زاینده رود به جستجوی زیبای زیباتر می گردد، ‌یک راه کلیسا پیش گرفته و از چگونگی بنیان آن سخن می گوید، ولی کسی نیست که از کنیسه حرفی داشته باشد؟! آخه چرا؟ ما می بینیم در این روزنامه یکی از بلندای کوه سخن می گوید، آن دیگری از درون دهشتناک دهلیزها...

یکی پرواز به فراسوی عرفان و ادب نموده و سخن از باغ ملکوت دارد و یکی در پیچ و تاب صف طویل نفت قرار گرفته و شکوِه دارد.

یکی در محفل برپا داشتن هزاره فردوسی فریاد ملیت سر داده و یکی از آفات انقلاب می نویسد......

‌خلاصه همه بزرگی جهان در یک روزنامه  فسقلی (از نظر قد و قواره) گرد آمده­اند و شهری که از هزاره های پیش تاریخ مدون را در پشت سر دارد، امروز وظیفه سنگینی به عهده آن کسانی قرار داشته و می خواهد از آنان در راه وظیفه خود با درک مسئولیت عمل نمایند و در راه وظیفه خود تعلل و کوتاهی نکنند و گویا «هفته نامه نوید اصفهان» در این راه خطیر گام نهاده، خدایش به سوی درک حقیقت، گفتن حقیقت و پیروی از حقیقت پیروز گرداند.

خدمتگزار ورزش - حسین طباخیان

«انتشار: چهارشنبه 12 فروردین ماه سال 1371 سال پنجم شماره 184)»

پا تو کفش همکاران نشریه نوید - اکبر رضی زاده

  «پا تو کفش همکاران نشریه نوید!» 

از: اکبر رضی زاده

«» چه خوب بود اگر.... مدیر و سردبیر محترم نشریه، توی اون سرمقاله های فصیح و پرمحتوا، گاهی از این شاخه به آن شاخه نمی پریدند و از اول تا آخر، موضوع واحدی را پی میگرفتند.

«» چه خوب بود اگر.... همکار خوبمان آقای «عباس نوائی» گاهی به این ستون و آن ستون روزنامه خودمان هم سرکی می­کشید و لبة تیز قلمش را متوجه همکاران خودمان هم می کرد. مثلا به رخصت نویس می گفت: «آخه چرا...» این اراجیف سی صدمن یک غاز را توی روزنومه ردیف می کنی!؟ دیگه امروزه کی گوشش به حرف حساب بدهکاره!؟»

«» چه خوب بود اگر... شاعر ارجمند جناب «استاد طلائی» در بعضی از شماره های نشریه، ما را از فیض مطالعه اشعار طنز دلنشین محروم نمی ساخت.

«» چه خوب بود اگر... نویسندة ژرف نگر و نکته سنج آقای «ریزبین» برای یک مرتبه هم که شده به جای پرسه زدن در «این ستون به آن ستون در مطبوعات» طلسم را می­شکست و از پرده حجاب بیرون می آمد و خودش را معرفی می کرد. هرچه بادا باد!

چه خوب بود اگر.... همکار معظم آقای «گودرزی»، «آئین استنباط» را ساده تر می نوشتند که «رخصت نویس» و «استاد طلائی» هم سر در آوریم!.... (اشاره به گفته خود استاد)

«» چه خوب بود اگر... همکار قدیمی و دوست عزیز آقای «محمود سلطانی» در آن «چهارشنبه بازار»ش یک دهانه مغازه هم به «رخصت نویس» اجاره می داد! آخر می­بینید که کم کم حوزة رخصت در حال تعطیل است!!!

چه خوب بود اگر... مخبر ورزشی و به قول خودش «خدمتگزار ورزش» جناب آقای «حسین طباخیان» در ضمن این که ورزش و ورزشکار را به خوانندگان روزنامه معرفی می­کرد، در یک مقاله هم مشخص می­نمود که قصابِ سر محل به یک ورزشکار نمونه، ماهانه چند کیلو گوشت مجانی می­دهد!؟!؟

«» چه خوب بود اگر... طنز نویس خوب اصفهان آقای «هادی زواره» بالاخره مشخص می کرد این مطالبی را که در ستون «بخوانید و...» می نویسد، نظم است؟ نثر است؟ شعر است!؟... ما که عقلمان به جایی قد نمی دهد!‌ اما اشکال از گیرنده است! شما به فرستندتان دست نزنید!

«» چه خوب بود اگر... نویسندة توانا و دوست گرامی جناب «هوشنگ ترکان» که دمش گرم باد- با آن مقالات شیرین و پرمفهومش، بیشتر از این ها به ما حال می­داد!

«» چه خوب بود اگر... آقای «ابراهیم ایرانپور» خبرنگار فعال روزنامه، یک سری هم به کوچه، پس کوچه های «رخصت» می­زد و شب عیدی، گزارش مفصلی از وخیم بودن اوضاع اقتصادی حوزة رخصت تهیه می کرد!

«» چه خوب بود اگر... برادر گرامی و دوست باصفا آقای «وحید خان» صلواتی که بار سنگینی از مشکلات روزنامه را به دوش می­کشد نسبت به ارسال روزنامه برای حوزة رخصت، سرعت بیشتری مبذول می داشت.

«» چه خوب بود اگر... سایر همکاران از قلم افتاده، همگی «رخصت نویس» را عفو می فرمودند.

حسن ختام

«» چه خوب بود اگر... «گرامی نامة نوید اصفهان» ستون «همه جا رخصت» را نداشت و خوانندگان ارجمند نشریه، مجبور نبودند، خزعبلات همیشگی این ستون را مطالعه نمایند! و وقت عزیزشان را به بطالت هدر دهند!!!

«منتشر شده: چهارشنبه 28 اسفندماه سال 1370 سال پنجم- شماره 183»

شرح حال درگذشتگان: سیدکریم نیکزاد امیرحسینی و حسین عمادزاده اصفهانی - در هفته نامه نوید اصفهان سال1369

باز نشر نوشته مرحوم استاد سید مصلح الدین مهدوی در خصوص معرفی درگذشتگان :

مرحوم سیدکریم نیکزاد امیرحسینی

دوم: مرحوم حاج آقا حسین عمادزاده اصفهانی

در هفته نامه نوید اصفهان - سال 1369



«  دو فِقدان اسفناک »

سید مصلح الدین مهدوی

«انتشار در هفته نامه نوید اصفهان چهارشنبه 3 مرداد 1369 شماره 98 »

«صاحب امتیاز و مدیر مسئول: استاد فضل الله صلواتی»

 

تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم                 روزی سراغ وقت من آئی که نیستم

در آستانه سال جدید(سال 1369) دو نفر از فضلا و نویسندگان و مؤلفین اصفهان که هر یک عمر گرانبهای خود را در راه تألیف کتب سودمند علمی تاریخ مذهبی به سر برده بودند یکی پس از دیگری اولین در اصفهان و دومین در تهران بدرود حیات گفتند و با مرگ خود جامعه اصیل تحقیق و تألیف را متأسف و داغدار ساختند، اینان عبارت بودند از:

اول: مرحوم سیدکریم نیکزاد امیرحسینی

دوم: مرحوم حاج آقا حسین عمادزاده اصفهانی

1-     مرحوم سید کریم نیکزاد امیرحسینی دهکردی از عموزادگان علامه جلیل فقیه نبیه، آیت عظمی محقق مدقق متکلم یکی از مراجع بزرگ فتوی و تقلید و تدریس در اصفهان مرحوم آقا سیدابوالقاسم دهکردی فرزند عالم بزرگوار سیدمحمد باقر فرزند آقا سید ابراهیم بن میر محمدهادی حسینی.

مرحوم آقا سید کریم نیکزاد امیرحسینی فرزند آقا سیدتقی بن حاج سیدابوالقاسم بن سیدمیرزا فرزند میر محمدهادی حسینی شهرکردی، فاضل ارجمند و نویسنده محقق و مؤلف سخت کوش در حدود سال 1285 خورشیدی (1324 هجری قمری) در شهرکرد در یک خانواده متدین و وابسته به علماء و دانشمندان از پدری دیندار و متمکن و مادری عالم زاده و پرهیزکار متولد گردید و مطابق رسم زمان و مقتضیات محدود ابتدا در مکتب­خانه ها نزد معلمین مکتب خانه که عموما افرادی باسواد و معتقد به شغل و کار خود بودند شروع به تحصیل نمود سپس در مدرسه بختیاری ها که برای اولین بار در شهرکرد زیر نظر دانشمندی بزرگ و آشنا به رموز تدریس، دنیا دیده، سفرکرده، دارای معلومات قدیم و جدید مرحوم حاج میرزا زیرک (پدر مرحوم استاد غلامحسین زیرک زاده و مهندس احمد زیرک زاه و محمد زیرک زاده) تأسیس شده بود و در آن دانشمندانی به شغل آموزگاری اشتغال داشتند که هر یک نمونه کاملی از علم و معرفت و اخلاق بودند و برخی از آنان نیز مجتهد و در علوم شرعی صاحب نظر بودند، به تحصیل پرداخت و پس از تکمیل دروس مدرسه و اخذ گواهینامه و استفاده خصوصی از اساتید نامبرده و تکمیل فضائل و معلومات، خصوصا در ادبیات و تاریخ در همان مدرسه شروع به تدریس نمود و از سال 1312 تا 1320 در شهرکرد و اردستان به سمت های آموزگاری، نظامت، معاونت، ریاست، نمایندگی فرهنگ و اوقاف اشتغال داشت و از سال 1320 به شهر اصفهان منتقل گردیده و در اداره اوقاف و سپس در اداره باستان شناسی مشغول انجام وظیفه گردید و پس از سالها خدمت صادقانه بازنشسته شد و در این سالها به کارهای تحقیقی و علمی خود ادامه داد و موفق به چاپ و انتشار آن گردید.

آثار چاپ شده مرحوم نیک زاد عبارتست از:

1-     جغرافیا و تاریخ چهارمحال و بختیاری که آن را در سال 1331 شمسی در حین انجام خدمت در اداره باستان شناسی به چاپ رسانید.

2-     تاریخ و جغرافیای اجتماعی چهارمحال در 640صفحه

3-     شناخت سرزمین چهارمحال در 622 صفحه

4-     شناخت سرزمین بختیاری در 580صفحه جمعا در 842 صفحه

مرحوم امیرقلی امینی (متوفی سه شنبه 21 رجب 1398 ه . ق) مقدمه ای بر جلد یک و نگارنده نیز مقدمۀ مختصری بر جلد دوم آن نوشته ام.

مرحوم نیکزاد پس از بازنشستگی چندین سال با مرحوم امیرقلی امینی در روزنامه اصفهان همکاری می نمود و پس از آن به خاطر ابتلا به بیماری های گوناگون و همچنین مسافرت به خارج از کشور جهت دیدار فرزند و مداوای امراض، ترک مشاغل فردی و اجتماعی گفت و مواقعی که اصفهان بود تقریبا منزوی در خانه خویش به کار مطالعه و تألیفات و چاپ کتب خویش مشغول بود، خدمات و مشاغل او از آموزگاری در دبستان سه کلاسه جونِقان در سال 1304 شمسی شروع گردید و به مرگ او در اواخر اسفند ماه سال 1368 خاتمه یافت.

آن مرحوم مردی فعال و کوشا، متواضع و فروتن، محبوب و دوست داشتنی خوش معاشرت و راستگو، صدیق و مهربان بود، صفات و ملکات انسانی او غیرقابل توصیف بود، از ریا و خودنمائی به دور و همیشه به خود مشغول بود.

خدایش رحمت کناد که او کریم است و کریمان را دوست دارد

 

2-    مرحوم حاج آقا حسین عمادزاده اصفهانی

5001

دومین فقدان که در اوایل سال(1369) روی داد مرگ نویسنده ای نستوه، محققی بزرگوار و دانشمندی فرزانه مرحوم حاج آقا حسین عمادزاده اصفهانی، در تهران بود.

مرحوم عمادزاده در سال1325 قمری از پدری روحانی و وارسته که از خدمتگزاران صدیق آستان مقدس حضرت سیدالشهداء علیه السلام و مادری وابسته به خاندان علامۀ روزگار مرحوم شیخ بهائی متولد گردید، پدرش محروم حاج میرزا احمد احمدعمادالواعظین (تولد1298 فوت صبح جمعه 3 جمادی الثانیه 1384 پس از منبر وعظ و مصیبت) فرزندان واعظ معروف مرحوم آخوند ملامحمد حسین عمادالواعظین کربکندی (تولد 1270 فوت نهم ماه صفر سال1323 قمری فرزند آخوند ملایوسف و فوت1298) فرزند ملاعلی کربکندی برخواری اصفهانی، پدرانش عموما اهل وعظ و خطابه و از فضلای اهل منبر و همگان مدفون در بقعۀ تکیه حاج محمد جعفرآباده ای در تخت فولاد اصفهان می باشند.

تحصیلات مرحوم عمادزاده از سن 6سالگی در مدرسۀ گلبهار و در خانه نزد پدر شروع و سپس در مدرسه صدر بازار خدمت علماء و مدرسین و در فقه و اصول و ادبیات و حکمت تکمیل گردید و از آن پس از خدمت جمعی از دانشمندان در خارج از حوزه علمیه به کسب علم و دانش و فضائل در علوم مختلف به خصوص در تاریخ و رجال پرداخت و از اوائل جوانی با سری پرشور و قلبی مطمئن به تألیف و نوشتن کتاب پرداخت و به حمدالله موفق شد که بیشتر آنها را به چاپ برساند.

مرحوم عمادزاده از بسیاری از علماء و مراجع معاصر اجازه روایت و از چندین تن از آنان اجازه اجتهاد داشته که صورت برخی از این اجازات را در آخر کتاب: زندگانی حضرت امام حسن عسکری علیه السلام به چاپ رسانیده است.

اینکه اسامی عده ای از اساتید او:

1-     آیت الله آقا سید ابوالقاسم دهکردی (1272 غره رجب 1353)

2-     حاج سید محمدباقر ابطحی سدهی (1290 25 شعبان 1367)

3-     سید محمدحسین موسوی نسب معروف به ادیب بجنوردی (1300 - 1382)

4-     سیدمحمد حسین طباطبائی مدرس کهنگی (حدود 1288- 1376)

5-     شیخ محمدحسین ذوعلم فشارکی داماد مرحوم آیت الله آخوند ملامحمد حسین فشارکی (1304- 1373)

6-     حاج میرزا رضا کلباسی (1295 چهارم شوال 1383)

7-     حکیم بزرگوار حاج سیدصدرالدین هاطلی طباطبائی کوپائی (1301- 1372)

8-     حاج شیخ عبدالرحیم صاحب فصول در طهران (1298- 1367)

9-     مرحوم استاد بزرگوار مولی محمدعلی معلم حبیب آبادی (1308- 1395)

10-                        فقیه ادیب متکلم واعظ زاهد مرحوم حاج میرزا علی آقا واعظ شیرازی (شعبان 1294 شب24 جمادی الاولی 1375 مدفون در مقبرۀ شیخان قم)

11-                        مرحوم آقا شیخ علی مدرس یزدی (حدود 1278 در یزد- شعبان 1353)

12-                        آیت الله حاج میرسیدعلی مجتهد نجف آبادی (حدود1287 صبح جمعه 13ماه صفر1362)

13-                        حاج میرزا محمد طبیب زاده احمدآبادی (1306- شب یکشنبه 5ذی القعده1390)

14-                        حکیم بزرگوار آقا شیخ محمدحکیم خراسانی (1285 ذی الحجه الحرام 1355)

15-                        حکیم فقیه زاهد حاج شیخ محمد مفید بیدآبادی (حدود1297- 11شوال1382)

ذکر اسامی مشایخ اجازه او موجب تطویل مقاله و بدون مناسبت است.

اما تألیفات و آثار آن مرحوم قریب 50جلد کتاب در تاریخ اسلام و پیشوایان معصوم و همچنین ترجمه و تفسیر و اخلاق، چاپ شده و برخی از این کتابها چندین بار به طبع رسیده است.

اینک اسامی برخی از این کتابها: 1 تا 20، راجع به زندگانی حضرات معصومین چهارده گانه که برخی از آنها در دو مجلد و راجع به زندگانی حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) دو کتاب 21-25-زندگانی حضرت زینب حضرت ابالفضل العباس علی اکبر شهید- در رهگذر کوفه و شام یحیی بن زید- 26- تاریخ و زندگانی انبیاء علیهم السلام از آدم تا خاتم 27- زنان پیغمبر(صلی الله علیه و آله سلم)، 28- تاریخ و جغرافیای کربلا،  29- تاریخ مکه و مناسک حج، 30- ترجمه خطبۀ غدیر، 31- ترجمۀ خطبه حضرت زهرا (سلام الله علیها)

32- ترجمه و تفسیر قرآن مجید، 33- مکتب اسلام احادیث اخلاقی دو مجلد، 34- مجله و روزنامه خرد

35- منتخب مفاتیح الجنان، 36- سرّ توفق شیعه، 37- ترجمه و شرح دعای عرفه حضرت سیدالشهداء علیه السلام

38- شجرۀ خبیثه (ابوسفیان و خاندان بنی امیه)، 39- شناخت امام و... غیره

مرحوم عمادزاده نویسنده ای پرکارو ساده نویس بود، هیچگاه از کار مطالعه و نوشتن خسته نمی شد  و هرگاه از مطالعه کتابی خسته می شد، رفع آن را به مطالعه کتابی دیگر می نمود، کتابخانه نسبتا آبرومندی داشت، مدت ده سال در دوره سابق در رادیو تهران سخنرانی مذهبی می نمود و هیچگاه به تعریف و ستایش از دستگاه حکومتی نپرداخت، در روزنامه «ندای حق» مقالاتی در شرح حال علماء معاصر نوشت که متأسفانه ناتمام ماند.

از تألیفات چاپ نشده او کتاب «دائره المعارف رجال شیعه و اسلام» است که شرح حال قریب 30هزار نفر را جمع آوری کرده بود، لکن این کتاب متأسفانه مرتب و پاکنویس نشده است.

آخرین شغل اداری مرحوم عمادزاده، فرمانداری مشهد مقدس بود، وی در کلیه مراحل خدمات دولتی طرفدار علم و روحانیت و علماء و مردم بود و تا آنجا که مقتضیات اداری اجازه می داد در رفع حوائج مردم ستمدیده می کوشید،

چندین کتاب از نوشته های علماء و دانشمندان به سعی و همت او به چاپ رسید که از آن جمله است:

1-     رساله بداء، از مرحوم آقا سیدمحمد حسین مدرس کهنگی اصفهانی 2- حکمت بوعلی، از علامه شیخ محمدصالح مازندارانی ساکن سمنان (5جلد)، 3- شش جلد کتاب دیگر از علامه حائری الحجج فی اللجج در وحدت اسلامی، فرد در امامت دیوان الادب رساله در غصب رساله در وقف و رابع الحکم 4- خلافت در اسلام از محدث حائری مرحوم، آقا میرزا عبدالرزاق اصفهانی همدانی و غیره

مرحوم عمادزاده در دوره عمر خویش گرفتار مصائب زیادی گردید که از آن جمله است مرگ دو فرزند نوجوان خود که اولین پسر او در حدود 10سال قبل و دومین پسر در سال گذشته(1368شمسی) بود و این دو پیش آمد وی را شکسته و خسته گردانید، لکن از جاده صبر و شکیبائی خارج نشد و هرگاه افکار و غم بر وی روی می کرد با ذکر و دعاء و آیۀ استرجاع، خود را تسلی می داد، خدایش رحمت کند که در مکتب اسلام به بهترین صورت تربیت یافته بود

مرحوم عمادزاده در نیمه شب 13فروردین ماه1369 مطابق با شب دوشنبه 6رمضان المبارک سال 1410 در طهران به عارضه سکته وفات یافته و در مزار ابن بابویه در زاویه مقدسه حضرت عبدالعظیم علیه السلام مدفون گردید.

این دو ضایعه را در مرحلۀ اول به عموم اهل فضل و ادب و نویسندگان و مؤلفین و در مرحلۀ دوم به فرزندان برومند آن دو فقید سعید و خاندان های وابسته به آنها تسلیت گفته بقاء و سلامتی همگان را از خداوند خواهانم.

 مصلح الدین مهدوی