زندگی نامه، مصاحبه ها، مقالات، دکتر فضل الله صلواتی

تصاویر، دست نوشته ها، زندگی نامه، مصاحبه ها، مقالات و...

زندگی نامه، مصاحبه ها، مقالات، دکتر فضل الله صلواتی

تصاویر، دست نوشته ها، زندگی نامه، مصاحبه ها، مقالات و...

پروژه تاریخ شفاهی ایرنا - مصاحبه با فضل الله صلواتی قسمت پنجم (5) -پایانی

پروژه تاریخ شفاهی ایرنا:

روایت صلواتی از برکناری خلخالی، لاجوردی و اعدام ها (5)

تهران – ایرنا- فضل الله صلواتی در بخش پنجم و پایانی مصاحبه خود با گروه پژوهش ایرنا از رابطه ساواک و انجمن حجتیه، ملاقات با شیخ صادق خلخالی، مقابله با پاکسازی ها در دستگاههای اجرایی، کنار گذاشته شدن اسدالله لاجوردی و خلخالی از دستگاه قضا صحبت به میان می آورد.

خبرگزاری ایمنا - لینک مصاحبه

او همچنین خاطراتی از گزارش کمیسیون اصل 90 مجلس اول درباره برخی رفتارهای آقایان اسدالله لاجوردی و خلخالی خدمت امام خمینی(ره) و رییس جمهور وقت تعریف می کند.
بخش پایانی گفتگوی گروه پژوهش ایرنا با این فعال ملی مذهبی در پی می آید:

ایرنا: درباره فعالیت انجمن حجتیه چه می دانید؟
صلواتی:
آنها قبل از انقلاب برای مبارزه با بهاییت شروع به کار کردند. جوان های این فرقه تعهد می دادند که در سیاست دخالتی نکنند. فرقه این تعهدات را به اطلاع ساواک می رساند و می گفت اینها در سیاست دخالت نمی کنند شما هم مزاحمشان نشوید.
خب. با امثال ما و گروههای مبارز خیلی مخالف بودند. آنها قبل از انقلاب به ما می گفتند: مگر آقای خمینی چه کار کرده است؟ خمینی بچه های مردم را به زندان انداخته است؟ باعث کشته شدن مردم شده است؟
در اصفهان 50، 60 نفر از این انجمن حجتیه هایی وجود داشتند. من خودم تعهدی که این ها داده بودند را دیدم. «رضوی» نامی در ساواک بود که در جلسات بازجویی برخی شان را نشان می داد. ساواکی ها می گفتند «شما ما ساواکی ها را متهم به بی دینی می کنید ببینید ما این ها (انجمن حجتیه ها) را آزاد گذاشته ایم که آزادانه همه جا سخنرانی و دین( اسلام) را تبلیغ کنند. ما با توطئه و اقدام علیه امنیت ملی مخالفیم. ما با حرکت ضد نظام سلطنتی و شخص اعلیحضرت مخالفیم.»
قبل از انقلاب یکبار در یزد چند تن از انجمن حجتیه نزد من آمدند و تقاضای وقت ملاقاتی با آیت الله صدوقی داشتند. آنها پیش صدوقی رفتند و گفتند جلسه خصوصی است. بعد که از جلسه بیرون آمدند از یکی شان درباره محتوای جلسه پرسیدم پاسخ داد: درباره آینده کشور و حکومت اسلامی بود.
آنها قبلا به خود امام هم اهانت می کردند. ولی کم کم به اوایل انقلاب که رسیدیم و دیدند که انقلاب دارد پیروز می شود وارد گود شدند و زمزمه مرگ بر شاه و درود بر خمینی راه انداختند.
بعد از پیروزی انقلاب اطلاع پیدا کردم که این ها قصد نفوذ دارند و می خواهند در اصفهان تمام مدیریت کل و روسای بخش های دولتی از آنان باشد.
برای مثال کمیته خادمی که قبلا آن را نام بردم به خانه بهایی ها می ریختند و کتاب و اسنادشان را می بردند. آنها مجموعه عظیمی از کتب بهاییت را جمع کردند.
من می خواستم بعد از انقلاب در یزد بمانم اما صلاح دیده شد من به اصفهان بیایم. وقتی فرماندار اصفهان شدم این سرو صداها خوابید.

ایرنا: در رابطه با بحث مجلس اول، شما عضو کمیسیون اصل 90 بودید و آنطور که خودتان قبلا گفته اید جلوی برخی از پاکسازی ها و افراط گری ها، پاکسازی در دانشگاه ها را گرفته اید. روایت شما از این قضیه چیست؟
صلواتی:
من دیدم پاکسازی هایی که می کنند بی عدالتی است. مثلا آن در آموزش و پرورش و ادارات خانم های باحجاب و چادری بسیار نادر بودند. اگر هم کسی در آنجا چادر سر می کرد چادرش سفید و نازک بود.
با عنوان بدحجابی می خواستند بعضی ها را پاکسازی کنند. من در کمیسون اصل 90 مجلس بودم. کاری کردم که از این تاریخ اگر کسی را می خواهند از ادارات پاکسازی کنند اولا شخص زیر 30 سال نداشته باشد و در ثانی این اخراج مبتنی بر مدرک معتبر باشد.
اما این ها آمدند و تاریخ قبل از این قانون را پای احکام اخراج زدند و عده ای را پاکسازی کردند.
وقتی من با کارشان مخالفت کردم عده ای شان آمدند جلوی مجلس تحصن کردند که صلواتی با طاغوتی ها هماهنگ است و نمی گذارد ما ساواکی ها را از ادارات اخراج کنیم.
به آنها گفتم هر کس را که عضو ساواک یا شکنجه گر بوده است می توانید اخراج کنید اما نمی توان هر کس را به این بهانه که شاه دوست است و عضو حزب رستاخیز بوده از کار بیکار کرد.
زمان شاه، از طرف حکومت با یک دفتر به ادارات می آمدند و رییس هر اداره باید اسامی همه کارکنان خود را به عنوان عضو حزب رستاخیز در این دفتر می نوشت.
من همان روز اول که فرماندار شدم تمام این دفترهای حزب رستاخیز را برداشتم و با خود به خانه بردم. نگذاشتم دست هیچ کس به این دفاتر برسد نه کمیته انقلاب نه حراست. جلوی بازداشت رستاخیزی ها را هم گرفتم البته غیر از سخنرانان معروف این حزب که همه آنها را می شناختند.
در آموزش و پرورش هم همه شان را دوباره به کار برگرداندم.
بعد هم نامه ای تحت عنوان اخطار اصل 90 مجلس به نخست وزیر وقت مرحوم محمدعلی رجایی نوشتم و گفتم در برخی ادارات دارند افراد بی گناه را تحت عنوان پاکسازی اعضای حزب رستاخیز از ادارات بیرون می اندازند. خواهش می کنم جلوی این را بگیرید. زیر نامه هم نوشتیم آقای مهندس بهزاد نبوی لطفا اقدام شود.
متن این نامه را به امضای خودم نوشتم .
در هر صورت ما جلوی این تندروی ها را گرفتیم و پاکسازی ها با حساب و کتاب و منطقی شد. یعنی افرادی که شکنجه گر ساواک یا خبرچین این دستگاه بودند باید با مدرک و از طریق دادگاه با آنها برخورد کرد.

ایرنا: آن فهرستی که با خودتان بردید هنوز موجود است؟
صلواتی:
نه. نابودش کردم. نمی خواستم دست کسی بیفتد چون در اوایل انقلاب احتمال ترور خود را می دادم.

ایرنا: در سالهای ابتدایی انقلاب که در مجلس بودید چه شکایت هایی به کمیسیون اصل 90 می رسید؟
صلواتی:
مسایل مربوط به دادگاه ها بیشتر بود. اعدام هایی که خلخالی و لاجوردی انجام می دادند.
یک روز با پرونده این شکایات خدمت رییس جمهور وقت آقای خامنه ای رفتم. اتفاقا فرید پسر کوچکم هم همراهم بود. آقا ابتدا با فرید شوخی کردند و کمی سر به سر او گذاشتند.
من شروع به گفتن مسایل این پرونده ها کردم طوری که آقا دیگر خسته شدند و رو به پسرم کردند و با مهربانی گفتند: فرید جان برو بیرون بازی کن.
پرونده ها را دیدند و موارد حساس آنها را خواندند. در آخر گفتند این موارد باید با امام در میان گذاشته شود.
از ایشان خواستم برایم از امام وقت بگیرند. آقای خامنه ای هم همانجا به دفتر امام زنگ زدند و قرار شد چهارشنبه پیش امام بروم.
روز چهارشنبه به عنوان نماینده کمیسیون اصل 90 با این پرونده ها پیش امام رفتم.
چند تا از موارد را که گفتم امام فرمودند پیش آقای منتظری بروید و موارد را برای ایشان مطرح کنید هرچه ایشان بگوید من آن را قبول دارم.
من به کمیسیون اصل 90 رفتم و فرمایش امام را به اعضای آن گفتم. این بار کسان دیگری از کمیسیون این پرونده ها را نزد آقای منتظری بردند. یادم هست همان وقت لاجوردی را از کار برداشتند.
یادم هست بعدها مرحوم حبیب الله عسگراولادی رییس وقت کمیته امداد با گله به من گفت: منتظری با اینکه می دانست لاجوردی مال حزب ما است، او را برکنار کرد.
من پاسخ دادم: کار آقای منتظری نبود کمیسیون اصل 90 او را برداشت.
بعدها که آقای منتظری کنار رفت این ها با او بد شدند.
با تلاش کمیسیون اصل 90 خلخالی هم از دادگاه ها برداشته شد اما دوباره برای مبارزه با مواد مخدر او را آوردند. عده ای هم از او حمایت کردند.
مهمترین کارهای ما در اصل 90 این ها بود.

ایرنا: کار خلخالی در زمینه مبارزه با مواد مخدر چطور بود؟
صلواتی:
شکایت از ایشان خیلی بود. حتی یکبار ایشان مصاحبه ای کرد و گفت که من چهار تا دکتر را در اصفهان به خاطر قاچاق مواد مخدر گرفته بودم و می خواستم آنها را اعدام کنم اما صلواتی نگذاشت.
من هم پاسخ ایشان را در تریبون مجلس دادم که اولا اینها چهار تا دکتر نبودند بلکه چهار تا بازاری بودند. ثانیا از این ها نفری ششصد هزار تومان پول خواسته بودند تا آزاد شوند.( آن وقت ششصد هزار تومان خیلی پول بود) اما یکی شان نداده بود و آن فردی به نام حسن یزدی بود. او قبل از انقلاب که در زندان بودیم خیلی به ما انقلابیون محبت می کرد و خرج خیلی از روحانیون را می داد. آقای خلخالی! شما ابتدا پرونده ایشان را کامل بخوان بعد درباره اش تصمیم بگیر.
خلخالی همانجا گفت: باشد می خوانم.
فردای آن روز در مجلس بودیم که بلندگوی مجلس مرا صدا کرد و گفت آقای خلخالی با شما کار دارد. پیش خودم گفتم: بسم الله الرحمن الرحیم؛ خلخالی با من چه کار دارد؟!
همدیگر را که دیدیم گفت: حسن یزدی را دیشب اعدام کردم.
من هم خیلی عصبانی شدم و گفتم: دست شما درد نکند!!

ایرنا: یعنی حسن یزدی از قاچاق مواد مخدر خرج انقلابی ها می کرد؟
صلواتی:
نه. او در اصل بازاری بود. مذهبی هم بود. قبل از انقلاب در زندان بود و نسبت به زندانیان سیاسی خیلی با محبت و مهربان بود. دو دفعه هم ساواک او را برد و کتک زد که چرا خرج زندان آخوندها را می دهی؟ خود خلخالی گفت در وصیتنامه اش که ضمیمه پرونده اش شد نوشته که برایم هر سال روضه اهل بیت بخوانید.
ولی از پول قاچاق خرج ما نمی کرد. چون پول های قاچاق را شاه مصادره کرده بود. کسب و کار خوبی در بازار داشت و از آن محل هوای زندانیان سیاسی را داشت.

ایرنا: چرا آن 600 هزار تومان را نداد؟
صلواتی:
نمی دانم. شاید آن را نداشت بدهد.

ایرنا: بعدها هم آقای خلخالی را دیدید؟
صلواتی:
بله. البته خلخالی همان موقع به من گفت من که بروم اینها بیشتر از من می کشند.
سالها بعد یکبار در قم به دیدنش رفتم. چون من با آقای منتظری دوست بودم و او هم ارادتی به ایشان داشت با اینکه حال نداشت و کسی را نمی پذیرفت تا گفتند صلواتی از اصفهان آمده با محبتی زیاد مرا به حضور پذیرفت. در حین همین ملاقات به من گفت: من در دل قاچاقچیان بیشتر رعب و وحشت ایجاد کردم و جلوی قاچاق مواد مخدر تا حدی گرفته شد ولی بعد از من این همه قاچاقچی را اعدام کردند و هیچ خبری نشد.

ایرنا: درباره حوادث بعد از انقلاب با او حرفی نزدید؟
صلواتی:
نه. کلا بعد از ایام نمایندگی دو بار وی را دیدم . البته گاهی نماز دفتر آقای منتظری می آمد.

ایرنا: مطلب خصوصی از اعدام های اول به شما چیزی نگفت؟
صلواتی:
نه. عمومی می گفت. از او پرسیدند از اعدام ها پشیمان نیستی؟ پاسخ داده بود پشیمانم که کم اعدام کردم.
او واقعا اعتقاد داشت که ساواکی ها و خائنین و فروشندگان مواد مخدر را اعدام کرده است.

ایرنا: شما نشریه ای به نام نوید اصفهان هم منتشر می کردید. که از سال 66 راه اندازی شد و سال 77 توقیف شد. . خط مشی اش چه بود و چرا توقیف شد؟
صلواتی:
وقتی در مجلس بودم فرماندار و استاندار وقت اصفهان آمدند و گفتند همه شهرهای بزرگ نشریه دارند ولی در اصفهان نشریه قابلی وجود ندارد. شما تقاضا نشریه بکنید ما مجوز بدهیم.
گفتم: نمی توانم اداره کنم، اما با اصرار آنها من هم قبول کردم.
آن موقع نکویی فرماندار و داوودی شمسی استاندار بود. وقتی مجوز صادر شد، آنها عوض شده بودند.
مردد بودم که منتشر کنم یا نه. پیش آقای محمود دعایی مدیرمسوول روزنامه اطلاعات رفتم و با او مشورت کردم. دعایی با اصل کار موافق بود ولی خیلی شوخی می کرد و مثلا می گفت باید خیلی مواظب باشی! کافی است حروف چینت یک « د» را «ذ» بزند بعد خواهی دید چه اتفاقی در مملکت می افتد!
خدا خیرش دهد. ما با کمک ایشان چاپ این نشریه را شروع کردیم. تندترین مقالات را هم در آن می نوشتیم. انتقاد از آقای هاشمی و میرحسین موسوی و تقریبا همه. اطلاعیه های آقای منتظری و آذری قمی را چاپ کردیم.
تا اینکه پایمان را در کفش گروه موسوم به انصار حزب الله کردیم که چرا این ها مزاحم مردم می شوند و به جلسات مردم حمله می کنند.
آنها هم در نماز جمعه توماری سی چهل متری علیه ما امضا کردند. تومار را به دادگاه انقلاب اصفهان فرستادند و سرانجام دادگاه انقلاب تهران این نشریه را موقتا توقیف کرد.
البته تعطیل موقت بود و من می توانستم بعدا این نشریه را دوباره منتشر کنم.
البته دادگاه انقلاب هم به من گفت در توقیف نشریه شما ما کاره ای نبوده ایم و از اطلاعات خواسته اند که نشریه را توقیف کند.
بعدها دیگر حوصله اش را پیدا نکردم که آنرا دوباره منتشر کنم.

ایرنا: تیراژش چقدر بود؟
صلواتی:
2 هزار تا. ولی وقتی مثلا پیام آقای منتظری را می زدیم یک دفعه یکی می آمد و می گفت من هزار تا می خواهم و ما هم می دادیم چاپخانه برایش چاپ می کرد.

پایان

انتهای پیام /* مصاحبه: ناصر غضنفری - پژوهش 3081

کد خبر:

پروژه تاریخ شفاهی ایرنا - مصاحبه با فضل الله صلواتی - قسمت چهارم (4)

صلواتی: نگذاشتند بنی صدر لجباز از امام تبعیت کند(4)

تهران- ایرنا- فضل الله صلواتی در بخش چهارم گفت و گوی خود با گروه پژوهش خبر ایرنا از ابراز تمایل محسن رضایی برای خاتمه جنگ در سالهای میانی دفاع مقدس می گوید.

خبرگزاری ایمنا - لینک قسمت چهارم

لینک مصاحبه در سایت جماران

این فعال ملی مذهبی از مخالفت صریح امام با اختلاف اندازی بین بنی صدر و شهید رجایی، مخالفت حسن آیت با میرحسین موسوی، سخنرانی جنجالی رییس جمهور وقت در همدان صحبت می کند.


گفت وگو با صلواتی در پی می آید:


ایرنا: آیا امکان این وجود داشت که سال 1361 جنگ تمام شود. نظر شما را در این باره می خواستم بدانم. با توجه به اینکه آن موقع در مجلس حضور داشتید و احتمالا در جریان اخباری بودید که آن زمان محرمانه بود؟
صلواتی:
بله. وقتی هفت هشت نفر از سران کشورهای دیگر به ایران آمدند و می خواستند وساطت کنند و در عین حال خساراتی را که از بابت جنگ تا آن موقع به ایران وارد شده است، تامین کنند، چنین امکانی وجود داشت.
البته آن وقت محسن رضایی فرمانده وقت سپاه پاسداران که در اصفهان بود. به اتفاق از پادگان به میدان نقش جهان اصفهان رفتیم. رضایی اظهار تمایل می کرد که باید یک جوری این جنگ را خاتمه داد. سران سپاه هم برای پایان جنگ فشار می آوردند و خیلی تمایل شدیدی به ادامه جنگ نداشتند ولی از طرفی هم نمی خواستند بگویند که ما از عراق شکست خوردیم یا عراق باعث شد که ما موفق نشویم.

ایرنا: چه سالی؟
صلواتی:
سال 61،62،63

ایرنا: سال 61 که ایران بر عراق برتری و در جنگ دست بالا را داشت؟
صلواتی:
نه. وقتی ایران در جنگ دست بالا را پیدا کرد که فاو را در سال 1364گرفت. خیلی در آنجا هزینه هم کرد. بیمارستان ساخت.

ایرنا: فاو را سال 64 ایران گرفت و البته برخی از فرماندهان جنگ مثل حسین علایی آنرا موفق ترین نبرد جنگ 8 ساله می دانند؟
صلواتی:
بله.

ایرنا: ولی من سال 61 را می گویم. بعد از فتح خرمشهر؟ یعنی محسن رضایی نمی خواست جنگ ادامه پیدا کند؟
صلواتی:
نگفت نمی خواهم. ولی تمایلی به ادامه آن هم نداشت. اما به هر جهت خود را تابع نظر امام می دانست.

ایرنا: حجت الاسلام هاشمی رفسنجانی چه؟
صلواتی:
آن وقت در سال 1361 کار دست هاشمی بود. او دلش می خواست جنگ ادامه پیدا کند.
یادم هست آن وقت دیداری با آقای منتظری داشتیم. ایشان قاطعانه و مصرانه می گفت باید جنگ را تمام کنیم. نظر آقای بازرگان و خیلی دیگر از نمایندگان مجلس هم این بود که بعد از آزادسازی خرمشهر باید جنگ تمام شود.

ایرنا: پس این جریانی که کشورهای عربی قرار بوده است بابت حمله عراق به ایران غرامت دهند، درست بود؟
صلواتی:
ما این طور شنیدیم. آنها با ما که صحبت نکردند، بلکه با امام و بنی صدر گفت و گو کردند.

ایرنا: سند رسمی درباره ادعای تامین غرامت وجود دارد؟
صلواتی:
نه. ما فقط شنیدیم.

ایرنا: فکر نمی کنید این یک شایعه بوده است؟ محسن رضایی هم قاطعانه این را تکذیب کرد؟
صلواتی:
نه. گمان نمی کنم هفت، هشت رییس جمهور و این ها بدون مایه و دست خالی به ایران آمده باشند. یاسرعرفات وقوام نکرومه هم جزو آنها بودند.

ایرنا: درباره اتفاقاتی که در مجلس اول شورای اسلامی اتفاق افتاد، اختلافات شدیدی بین حزب جمهوری اسلامی و نهضت آزادی و بنی صدر اتفاق افتاد . این مجلس را می توان مجلس آزادی دانست؟
صلواتی:
مجلس آزادی بود ولی اکثریتش با نیروهای حزب جمهوری اسلامی بود. در حزب جمهوری اسلامی هم مرحوم حسن آیت خیلی نفوذ داشت. او در شمار مدرسین این حزب بود.
قبل از عزل بنی صدر یک نوار از آیت پخش شد که در آن گفته بود ' ما بنی صدر را بر می داریم و نمی گذاریم دوره اش به آخر برسد'
بعد بنی صدر با عنوان ضد ولایت فقیه حذف شد.
هر روز هم در مجلس طرحی داشتند به نام فرمان همایونی. شورای انقلاب یک طرحی به نام' فرمان همایونی ' داشت با این محتوا که چون قبلا شاه اختیارات ویژه ای داشت که افرادی چون رییس پیشاهنگی، رییس بانک مرکزی، رییس سازمان تربیت بدنی و چند سازمان دیگر را خودش تعیین می کرد. بر این اساس شورای انقلاب فرمان موسوم به همایونی را به رییس جمهور تفویض کرد. بنی صدر که سر کار آمد نوبری را رییس بانک مرکزی کرد و شمسی را رییس سازمان ورزش.
اما وقتی مرحوم رجایی نخست وزیر شد هر روز لایحه ای به دولت یا طرحی به مجلس ارائه می شد که مثلا مسوولیت بانک مرکزی باید در حیطه نخست وزیری باشد. این ها تضعیف رییس جمهور وقت بود.
حتی یکبار وقتی ما همراه با برخی نمایندگان مجلس خدمت امام رسیدیم امام فرمود: اینقدر اختلاف نیندازید و این کارها را انجام ندهید.
وقتی به مجلس برگشتیم هم آقای محمد جواد حجتی کرمانی پای تریبون رفت و گفت: امام به شدت با دخالت مجلس در موضوع فرمان همایونی رییس جمهور مخالف است.
اما مجلس را به عنوان وقت تنفس برای ساعاتی تعطیل کردند. آقای هاشمی رفسنجانی به جماران رفت و عصر برگشت و جلسه مجلس دوباره تشکیل شد. هاشمی پشت تریبون گفت: من با امام در این رابطه صحبت کردم ایشان فرمودند مجلس هر کاری می خواهد در این رابطه انجام دهد، اختیار با خودش است.
این در حالی بود که امام به ما نمایندگان فرموده بود : من با کاری که شما نمایندگان می کنید و بین آقایان بنی صدر و رجایی اختلاف می اندازید مخالفم.
این اختلافات همچنان ادامه پیدا کرد تا اینکه یک روز طرح عدم کفایت رییس جمهور در مجلس امضا شد.
یک روز ما خدمت امام بودیم. امام ناراحت بودند که چرا مجاهدین خلق دور بنی صدر را گرفته اند شما بروید و دور ایشان را بگیرید.
بعد ها آقای بجنوردی گفت: امام تقریبا ما را سقوط داد و گفت کوتاه بیایید و از این فرمان همایون حمایت نکنید و ما پیش این حزبی ها مقداری ارزش مان آمد پایین.
آن شب امام فرمود که من شنیده ام که بنی صدر می خواهد به همدان برود. من به ایشان گفته ام تا جنگ هست سخنرانی علیه یکدیگر نکنند.
آن وقت ها راحت می شد پیش رییس جمهور رفت. رفتیم و بنی صدر داخل یکی از کاخ ها بود. دو سه روحانی هم پیش او بودند. بنی صدر خطاب به من گفت: شنیدم خدمت امام بودی؟ خبر تازه ای بود؟
گفتم: بله. حالا بعدا می گویم.
بنی صدر جواب داد: نه جلوی این آقایان هم بگویی طوری نیست.

ایرنا: آن روحانیون چه کسانی بودند؟
صلواتی:
نمی توانم بگویم. گفتن برخی مطالب به نفع نظام نیست. یادم هست همین خاطرات آیت الله منتظری را که ویراستاری می کردم زیر برخی مطالب ایشان می نوشتم انتشار این مطلب فعلا به سود نظام نیست. ایشان هم برخی جملات یا عبارات را حذف می کرد.
عرض می کردم خدمتتان. به بنی صدر گفتم: امام گفته اند تا وقتی جنگ هست شما علیه رجایی حرف نزنید. همدان هم نروید و اگر رفتید آنجا سخنرانی نکنید.
بنی صدر در فکر فرو رفت اما یکی از آن روحانیون به بنی صدر گفت: شما ببینید وظیفه شرعی تان چیست؟
من عصبانی شدم و گفتم: در مقابل حرف امام وظیفه شرعی یعنی چه؟
بعد هم رو به بنی صدر کردم و گفتم: امام ممکن است شما را از فرماندهی کل قوا بردارد!
اما بنی صدر پاسخ داد: نه. ایشان در این شرایط جنگ و بحران مرا بر نمی دارند.
بنی صدر وقتی این حرفها را زد لباس نظامی تنش بود و می خواست به یک عملیات جنگی برود.
گفتم: آقای بنی صدر مجلس با شما مخالفت می کند؟
پاسخ داد: خیر. من در مجلس موافق هم دارم.
گفتم: موافقان شما در مجلس من هستم و محمد حجت و بجنوردی و محلاتی و انواری. ما هم امام را بر شما ترجیح می دهیم . شما فکر می کنید ما در مجلس از شما حمایت می کنیم؟! اگر امام شما را بردارد ما طرف شما را نخواهیم گرفت.
بنی صدر دوباره به فکر فرو رفت. روحانیونی که آنجا بودند اما دوباره مقداری ایشان را تحریک کردند که شما ببینید وظیفه شرعی تان چیست؟!
من و حجت هم بلند شدیم و زدیم بیرون.
همان شب بنی صدر به همدان رفت و سخنرانی کرد. رادیو هم اعلام کرد که مردم همدان شعار ' مرگ بر بنی صدر' سر دادند.
تا آن هنگام کسی شعار مرگ بر بنی صدر نداده بود.
همان شب صدا و سیما تبلیغات خود علیه بنی صدر را تشدید کرد. فکر می کنم آقایان عطریانفر، دکتر هادی و عبدالله نوری در جریان هستند.
بنی صدر هم مخفی شد و بعد هم مسایلی که پشت سر آن پیش آمد.

ایرنا: خود بنی صدر چقدر در این جریانان مقصر بود؟
صلواتی:
او لجبازی می کرد. می رفت دانشگاه علیه این ها حرف می زد اینها هم می رفتند سخنرانی اش را به هم می زدند. خوب آن وقت همه نماینده ها اسلحه داشتند. بنی صدر هم اسلحه شان را می گرفت و پشت تریبون به همه نشان می داد و می گفت این آقایان با اسلحه به اینجا می آیند.
مثلا طرفداران بنی صدر اسلحه محمد رشیدیان نماینده وقت مجلس را گرفتند و او را کتک زدند. برخی افراد دیگر را هم همین طور. البته رشیدیان رفته بود که مجلس سخنرانی بنی صدر را به هم بزند. این ها سمپاتهای مرحوم آیت بودند. البته بیشتر این برنامه ها توسط آیت شکل می گرفت.

ایرنا: یکی از چهره هایی که خیلی درباره اش حرف وجود دارد مرحوم آیت است. او را چطور شخصیتی می دیدید؟
صلواتی:
آیت فردی زرنگ و با اطلاعات بود. برای همه پرونده ساخته بود که چه کسی چه کاره است؟ چه خطی دارد؟ و برنامه اش چیست؟ از قبل انقلاب خیلی با پرورش نزدیک بود. در جریان انقلاب و بعد هم در خبرگان با او نزدیک بود.
مثل کامپیوترهایی که الان هستند و فایل فایل اطلاعات دارند. آیت به طور افراطی ضد مصدق، بنی صدر و سلامتیان و همینطور ضد میرحسین موسوی بود.
ایرنا: ضد میر حسین چرا؟
صلواتی:
چون حزب جمهوری اسلامی داشت در مجلس موسوی را به عنوان وزیر امور خارجه و بعد نخست وزیر به بنی صدر تحمیل می کرد. بنی صدر هم خیلی مخالف بود.
ولی آقای هاشمی رفت و عده ای جانباز را آورد و اینها به نفع آقای موسوی تحصن کردند. در این بین تنها آیت و چند تا از رفقایش مثل کریمی و اسدی نیا با موسوی مخالفت کردند.

ایرنا: آیت وابستگی حزبی هم داشت؟
صلواتی:
بله. ایشان وابسته به حزب زحمتکشان ملت ایران مظفر بقایی بود. البته به من می گفت الان نیستم. ولی با آنها بود.
ایرنا: گرایش حزب زحمتکشان چه بود؟
صلواتی:
خود بقایی فکر کنم لاییک بود. ولی به نظرم بقیه شان بیشتر افراطیون مذهبی بودند. حداقل اصفهانی هایشان را من می شناختم همه این طور بودند.

(گفت و گو: ناصر غضنفری)

ادامه دارد

پروژه تاریخ شفاهی ایرنا - مصاحبه با فضل الله صلواتی قسمت سوم (3)

پروژه تاریخ شفاهی ایرنا:

صلواتی: امام از سوالات من ناراحت نشد (3)

لینک مصاحبه خبرگزاری ایرنا - قسمت سوم

تهران- ایرنا: فضل الله صلواتی در ادامه گفت و گوی خود با ایرنا علاوه بر ذکر خاطراتی از ملاقات های خود با امام خمینی(ره) به دیالوگ انتقادی خود با شهید بهشتی، درگیری بین کمیته های انقلاب، اعتصاب قصاب ها و مواردی از این دست می پردازد.

او از معدود چهره های ملی- مذهبی بود که تا آخر حیات بنیانگذار جمهوری اسلامی با ایشان رابطه ای صمیمانه داشت. بخش سوم گفت و گو در پی می آید:


ایرنا: تاریخ انتصابتان به عنوان فرماندار اصفهان کی بود؟
صلواتی:
28 بهمن بود.
13 بهمن که از یزد به اصفهان آمدم هنوز چماقداران شاه به اجتماعات حمله می کردند. 30 کیلومتری شهر که رسیدیم مردم آمدند و ما را به روستایی بردند و من آنجا سخنرانی کردم. مردم مرا سردست گرفته بودند. من ناراحتی کردم که بگذارید خودم راه بروم. جمعیت زیادی با استقبال مرا به مسجد«خوراسگان» بردند. جالب است با آن همه شکوه ولی شب که به خانه خودم در اصفهان رسیدیم چیزی برای خوردن نداشتیم. خیلی هم خسته بودیم و توان درست کردن شام نداشتیم از همسایه مان نان و پنیری گرفتیم و خوردیم و خوابیدیم.
در خمینی شهر و نجف آباد هم استقبال فراوانی شد و علما در مساجد سخنرانی کردند.
15 بهمن به تهران رفتم تا در ملاقات عمومی با حضرت امام شرکت کنم. 22 بهمن اما دوباره به یزد برگشتم چون تمام زندگی ام آنجا بود. روز پیروزی انقلاب اسلامی در یزد هم درگیری بود ولی خاطرم نیست کسی کشته شده باشد.
مرحوم آیت الله صدوقی به من اصرار می کرد که در یزد بمان. چون هم آنجا خانه ای تهیه کرده بودم هم در یک شرکت ساختمانی فعالیت داشتم. صدوقی می گفت اگر می خواهی استاندار یا فرماندار شوی در همین یزد بمان و جای دیگری نرو.
اما آن موقع در اصفهان درگیری بود. اغلب افرادی که آنجا پست گرفته بودند از گروههای ضد سیاست و به اصطلاح « انجمن حجتیه» بودند.
آیات طاهری خرم آبادی و خادمی با آیت الله صدوقی صحبت کردند تا من ولو به طور موقت به اصفهان بروم. دکتر واعظی اصفهانی که یک پزشک بود که استاندار شده بود مرا به عنوان فرماندار اصفهان به وزارت کشور معرفی کرد و 28 بهمن ماه حکم من صادر شد. با ماشین به فرمانداری رفتم و گفتم آمده ام فرماندار شوم بدون هیچ معارفه و استقبالی.

ایرنا: بدون سابقه اجرایی؟

صلواتی: چرا! تجربه کار در شرکت ساختمانی داشتم و قبلا هم مدیر و دبیر مدرسه ابتدایی بودم. اما کار مدیریت اجرایی خیر.

** شورایی برای تامین کالاهای اساسی مردمایرنا: با توجه به حساسیت پست فرمانداری؛ و نداشتن سابقه اجرایی موثر سیاسی چطور با این مسوولیت کنار آمدید؟
صلواتی:
اولش وحشت داشتم. می گفتم اگر مرا رییس زندان یا دبیرستان می کردند بهتر می توانستم خدمت کنم. ولی دکتر واعظی گفت که من هم پزشک بودم و تا حالا کار سیاسی اجرایی نکرده ام.
معاون سیاسی ایشان هم که مهندس مصحف باجناقم بود. مصحف روی کار سوار بود و خیلی خوب آنرا می چرخاند.
دو سه ماه بعد واعظی بر اثر کهولت سن استعفا کرد و سید محمدکاظم موسوی بجنوردی رهبر حزب ملل اسلامی به جایش نشست که 14 سال سابقه زندان سیاسی داشت.
چون در کار واردتر بودم من استانداری را می چرخاندم. بخشدار و مسوول خیلی از مناطق را مشخص می کردم یا حکمشان را از وزارت کشور و استانداری می گرفتم. تقریبا در آن اوایل انقلاب؛ اصفهان بهتر از نقاط دیگر کشور اداره شد. حسن کارم استفاده زیاد از مردم بود. چند تا از سران بازار اصفهان را در راس کار گذاشتم. حاج میرزا عباسی که یک عالم بازاری مورد اعتماد بود در راس اصناف گذاشتم. نظارت بر قیمت ها و مسایلی از این دست در ید او بود و خیلی خوب هم آنرا اداره کرد. شورای صنفی درست کرد. برای آرد و نان و تمام مایحتاج عمومی یک شورا تشکیل داد.
البته حوادثی هم پیش می آمد.

** ایراد شیخ یوسف صانعی

ایرنا: مثلا چه؟
صلواتی:
اعتراض اصناف. یک روز قصاب ها تظاهرات می کردند روز دیگر باتری فروش ها و روز بعد تایر فروشان.
کارگران این اصناف از جمله شاگرد سلاخ ها هم راهپیمایی می کردند و می گفتند: یک عمر این کارفرماها خورده اند و ما را چپاول کرده اند الان نوبت خوردن ما است.
من روحیه ام خوب بود و با وجد تا نیمه های شب کار می کردم. شب ها بدون راننده در خیابان های اصفهان می گشتم و به همه جا سرکشی می کردم. کمیته هایی هم برای تامین امنیت محله ها ایجاد کردم.
اداره اصفهان خوب انجام شد طوری که بعدها شیخ یوسف صانعی به من گفت: صلواتی مگر در مجلس چه خبر بود که فرمانداری اصفهان را ول کردی و به اینجا آمدی، اصفهان که بهتر از همه جای ایران اداره می شد.
مرحوم بهشتی هم چنین حرفی را به من زد.
در هر صورت یکسالی با نهایت قدرت فرماندار بودم اما اشکالی وجود داشت و آن اختلاف و درگیری بین سایر نیروهای مسلح با کمیته های انقلاب ود. هر دو هم اسلحه به دست بودند و گاهی کار به تهدید یکدیگر هم می کشید. حتی در یک مورد رییس کمیته خادم الحسین ترور شد.
دردسر عمده ما در اوایل انقلاب همین کمیته های انقلاب بودند. هر کدام یک گوشه شهر را گرفته بودند و هر کس را می خواستند بازداشت می کردند. هر جایی را می خواستند مصادره می کردند. ماشین های مردم را می گرفتند. اگر کسی مواد مخدر داشت یا اینکه احساس می کردند سابقه قاچاق یا همکاری با ساواک دارد او را می گرفتند و کتک می زدند.
بیشتر رنج من به خاطر این کمیته ها بود. سرانجام به کمک آیات طاهری و خادمی اوضاع به کنترل درآرند. کمیته های شهر را در هم ادغام کردیم و فقط دو کمیته ماند. با شهادت مهندس امیرعباس بحرینیان اما آن هم دچار فاجعه شد و بلاخره کار به تشکیل سپاه پاسداران انجامید.
در تشکیل سپاه پاسداران اصفهان با من مشورت شد. عده ای از تهران پیش من آمدند و من اصرار داشتم جزو فرماندهین شورای سپاه باشم تا کار از دستم در نرود و نیروهای سپاه حالت خود مختاری در شهر پیدا نکنند. اما آنان بر این نظر بودند که دولتی ها در شورای سپاه نباشند بهتر است.
من هم عده ای را از گروههای بعضا مخالف یکدیگر به این ها پیشنهاد کردم و اسامی شان به تهران فرستاده شد. بعد از مدتی هم حکم مسوولیت آنها در سپاه صادر شد.
البته همین ها وقتی به مجلس رفتم تا حدودی علیه من متحد شدند. چون من موضعم لیبرالی و آزادیخواهی بود و مخالف خشونت بودم. ولی در هر صورت سپاه اصفهان تشکیل شد و آنها هم خیلی خوب و منسجم کار خود را ادامه دادند.

** ترور رییس کمیته توسط خودی ها

ایرنا: کمیته های انقلاب ازچه طیف نیروهایی تشکیل شده بود؟
صلواتی:
همه نیروها. مجاهدین خلق هم در آن بودند. چون اوایل با مجاهدین خلق مشکلی وجود نداشت و حتی بعضی هایشان شهردار و فرماندار شده بودند. اما یک مرتبه همگی از سمت خود استعفا دادند و گفتند سازمان مجاهدین خلق دستور داده است با حکومت جدید همکاری نکنیم.

ایرنا: داخل خود کمیته ها چه؟ تنش بین نیروها زیاد بود؟
صلواتی:
خیر. چون یک روحانی در راس هر کمیته بود که نیروها را مدیریت می کرد.
مثلا در اصفهان آقای خادمی در راس کل کمیته ها بود و آقای طاهری هم در راس کمیته دفاع شهری. ولی بعدها این دو کمیته یکی شد.

ایرنا: امیرعباس بحرینیان چطور ترور شد؟
صلواتی:
توسط مخالفینش که در همین کمیته ها بودند. همان موقع شهید باهنر به اصفهان آمد تا بین این ها آشتی برقرار کند. اما کمیته دفاع شهری و خادم الحسین درگیر شدند. بعد از شهادت امیرعباس بحرینیان که هر دو کمیته در سپاه ادغام شدند.

ایرنا: مشکل کمیته دفاع شهری با بحرینیان چه بود؟
صلواتی:
گروه او اسلحه شان را تحویل کمیته دفاع شهری نمی داد.

ایرنا: خب! چرا کار به ترور کشید؟
صلواتی: کمیته خادم الحسین قوی تر و مسلح تر بود.

ایرنا: گرایش فکری مرحوم بحرینیان چه بود؟
صلواتی:
هر چند آن زمان گرایش سیاسی به این شکل نبود و همه می گفتند امام و انقلاب ولی بهر حال داخلشان دو جناح بود. خود آقای طاهری و خادمی با هم مشکلی نداشتند ولی پایین دستی هاشان درباره بازداشت ها و مصادره اموال و از این قبیل اختلاف نظر داشتند. همین شد که به جان هم افتادند.

ایرنا: درگیری مسلحانه بین این نیروها زیاد بود؟
صلواتی:
این را باید در کتاب خاطراتی که برخی از اینها نوشته اند دید. البته بعدها کمیته فلاورجان و کمیته قهدریجان با هم درگیر شدند و چند نفرشان نیز کشته شدند. این درگیری ها تا حدودی وجود داشت . البته آن موقع دیگر من نماینده مجلس بودم نه فرماندار. خیلی در ریز این مسایل قرار نداشتم.

** نگذاشتم کالایی گران شود

ایرنا: دستاوردتان در اصفهان چه بود؟
صلواتی:
نگذاشتم هیچ چیز گران شود.

ایرنا: اعتصاب قصابها چه ماجرایی داشت؟
صلواتی:
حق هایی را 2500 سال پایمال شده بود را یکجا از من می خواستند!
جلوی دادگستری جمع شده بودند به ویژه چپ ها و کمونیست ها. من به کمیته زنگ زدنم که بروند آنجا چون امکان داشت دادگستری را به آتش بکشند.
کمیته پاسخ داد ما را از اول انقلاب مقابل مردم قرار ندهید.
زنگ زدم به آقای توکلی از بازاریان. آنها آمدند و دو گروه علیه یکدیگر شعار دادند تا متفرق شدند. در این تظاهرات یک نفر هم کشته شد. البته چون نظامی حرفه ای نبودند و تیراندازی بلد نبودند مثل اینکه یکی از گلوله ها کمانه کرده و به یکی خورده و او را کشته بود.

** اظهار تعجب ناطق نوری

ایرنا: آقای دکتر میانه شما با حضرت امام چه طور بود؟ آن زمان که فرماندار بودید هیچگاه به خدمت حضرت امام رسیدید؟
صلواتی:
بله. فروردین 58 برای برگزاری رفراندوم جمهوری اسلامی توسط هاشم صباغیان وزیر کشور فرخوانده شدیم تا آموزش های لازم را ببینیم. مثلا می گفتند که با کسانی که رای ' نه' به جمهوری اسلامی می دهند برخورد تندی صورت نگیرد.
بعد این آموزش ها به قم خدمت حضرت امام رفتیم. امام توصیه هایی فرمودند از جمله اینکه من دلم می خواهد مردم با آزادی به جمهوری اسلامی رای آری یا خیر دهند.
بعد از برگزاری رفراندوم هم دوباره خدمت امام رسیدیم.
بعدها هم غیر از ملاقات های عمومی که با ایشان داشتیم در جریان تنش بین مجلس و بنی صدر بارها به اتفاق آیت الله همواری، محمد جواد حجتی کرمانی و کاظمی بجنوردی خدمت امام رسیدیم. شیخ یوسف صانعی که از دوره طلبگی با من رفیق بود در دفتر ایشان بود دیدارها را مهیا می کرد. یکروز علی اکبر ناطق نوری به من گفت تو چه کار می کنی که هر روز پیش امامی؟ ولی ما با زحمت خدمت ایشان می رسیم.
گفتم: شما که باید راحت تر بروید چرا که حجت الاسلام رسولی پدر خانم شما در دفتر حضرت امام است؟!
ناطق گفت: نه با اینکه آقای رسولی آنجاست من زیاد معطل می شوم.

** سه سوال از امام

ایرنا: نکاتی از جلساتتان با حضرت امام را مطرح کنید؟
صلواتی:
بیشتر جلسات درباره مشکلات بین مجلس و بنی صدر، اختلافات بین روحانیون و مسایل مربوط به اصفهان بود.
یکبار وقتی خصوصی خدمت ایشان رسیده بودیم بعد از پایان صحبت ها عرض کردم چند سوال از محضرتان دارم.
یادم هست چند نفر پشت شیشه اتاق ایشان منتظر بودند و احمد آقای خمینی هم ایستاده بود.
امام گفتند: بفرمایید.
گفتم: سوال اولم درباره شیخ فضل الله نوری است که شما چندین بار تا کنون از ایشان حمایت کرده اید. در حالی که او هم با محمد علی شاه قاجار و هم با روس ها هم مرتبط بود.
امام فرمودند: سوال بعدی تان.
گفتم: دیگر اینکه شما فرموده اید دکتر محمد مصدق مسلم نبود. در صورتی که او سهم امام می داد و بیمارستان نجمیه تهران از سهمی که او به عنوان سهم امام می داده است ساخته شده است. مدرسه کمال در نارمک هم از سهم امام ایشان بنا شده است.
فرمودند: خب بعدی.
عرض کردم: چهار تا بچه از دیوار سفارت آمریکا بالا رفته اند شما فرمودید این انقلابی بزرگتر از انقلاب اول بود. خودتان در جریان هستید که ما و شما چقدر زجر کشیدیم و اذیت شدیم تا این انقلاب پیروز شد ولی شما بالا رفتن از سفارت آمریکا را انقلابی بزرگتر نامیدید . منظورتان چه بود؟
امام اصلا ناراحت نشد. رو به احمد آقا کرد و فرمود: سر فرصت یک وقت وسیعی به آقای صلواتی بدهید تا ما با هم در این باره صحبت کنیم.
من هم دست ایشان را بوسیدم و بیرون آمدم. و عده دیگری وارد اتاقشان شدند.
بیرون که آمدم احمد آقا هفت هشت شماره تلفن مختلف به من داد و گفت چه اوقاتی به کدامیک از این ها زنگ بزنم تا وقتی برای ملاقات با امام به من بدهد.
اما به هر حال موفق به برقراری ارتباط با احمد آقا نشدم.
در دوره مجلس هم یک بار آقای سراج الدین موسوی به من گفت امروز به دستبوس امام می روم دلت می خواهد آقا را ببینی؟
گفتم : چرا که نه. حتما می خواهم. رفتم خدمت ایشان و دیدار عمومی بود.

** صلواتی چرا مدعی نیستی؟

ایرنا: آخرین باری که موفق به ملاقات با امام(ره) شدید کی بود؟
صلواتی:
اواخر سال 67 بود. من ملاقاتی با آقای سراج الدین موسوی داشتم که مثل اینکه آن وقت مسوول حفاظت بیت امام بود. از سراج پرسیدم امکان دارد خدمت امام برسم؟
گفت: اتفاقا امروز عده ای از محله جماران وقت گرفته اند تا به عنوان دستبوسی ایشان را ببینند.من هم رفتم. ما رفتیم و در آن خانه کوچکی که پشت حسینیه بود امام را دیدیم که لب ایوان نشسته اند و دستکشی هم دستشان است. مردم یکی یکی می رفتند دست ایشان را می بوسیدند و می رفتند. شیخ یوسف صانعی هم بالای سر امام ایستاده بود. یک خانم هم در صف بود. این خانم تا امام را دید از اشتیاق النگوهایش را در آورد و به ایشان تقدیم کرد. امام النگوها را گرفت و بعد به وی پس داد. آن خانم فکر کرد امام از این حرکت او بدش آمده است ناراحت شد و شروع به گریه کردن کرد.
صانعی متوجه شد و گفت: خانم، امام این هدیه شما را پذییرفتند اما این بار خودشان دارند این النگوها را به شما هدیه می کنند.
آن خانم آرام شد و رفت.
بعد شیخ یوسف صانعی مرا معرفی کرد و گفت: حضرت آقا؛ آقای صلواتی از آقازاده های اصفهان هستند و در انقلاب این کارها را کردند.
امام چیزهایی را از قدیم یادشان آمد چون از قبل مرا می شناخت. فرمود : خب الان چه کار می کنید؟
گفتم: معلمم
فرمودند: انگار قدیم ها هم معلم بودی؟
گفتم: بله. این شغل را خیلی دوست دارم.
فرمودند: چرا مدعی نیستی؟
منظورشان این بود که چرا دنبال پست و سمت نیستی . گفتم: نه آقا طلبکار نیستم.
دستی بر سر و صورتم کشیدند و دعایم کردند. آمدم دستشان را ببوسم نگذاشتند ولی من بوسه ای بر پشت دستشان زدم و بیرون آمدم. این آخرین ملاقاتی بود که با حضرت امام داشتم.

** امام صمیمی و قاطع و پیگیر بود

ایرنا: در رحلت ایشان کجا بودید؟
صلواتی:
وقتی از تلویزیون دیدم که ایشان با پای خودشان و با همان پیراهن و زیرشلواری به بیمارستان رفتند و دیگر برنگشتند خیلی متاثر شدم. حالت روحی پیدا کرده بودم که وقتی لباس و چادر مشکی می دیدم منقلب می شدم. افسردگی شدیدی گرفتم. مدام یاد یکی دو ماه قبل که با آن لباس به بیمارستان رفته بودند می افتادم و خیلی متاثر می شدم.
طوری شد که در خانه گفتم کسی جلوی من لباس یا چادر مشکی سر نکند. با اینکه خودم لباس سیاه پوشیده بودم وقتی رنگ سیاه می دیدم نمی توانستم تحمل کنم. در مجالسی هم که مردم مشکی پوشیده بودند شرکت نمی کردم.

ایرنا: چگونه از رحلت امام با خبر شدید؟ از رادیو شنیدید؟
صلواتی:
بله. کلاسی در دانشگاه صنعتی شریف داشتم و با چند تن از اساتید دیگر از رادیو خبر را شنیدیم. دیدم دانشگاه متاثر و همه بچه ها ناراحتند. آن وقت ها کسی مخالف نبود و همه یکصدا و همراه بودند.

** امام فرمود با سعودی ها خوب صحبت کنید
ایرنا: شخصیت امام را چگونه تبیین می کنید؟
صلواتی:
قاطع، پیگیر، جدی، صمیمی، دوست.
یادم هست وقتی مجلس بودم به اتفاق تنی چند از دیگر نمایندگان برای سفر به مکه ویزا گرفتیم. روی ویزا نوشته بود: مهمان پادشاه عربستان. البته همه ما با هزینه شخصی مان می رفتیم.
رفتیم پیش امام برای خداحافظی. ایشان گفتند که آنجا(عربستان) حرف از دوستی و محبت بزنید.
ما گفتیم: آخر شما(درباره عربستان)به گونه دیگری صحبت می کنید؟
امام فرمودند: من این حرف ها را برای سیاست جهانی می زنم ولی شما جز محبت و سازش حرفی با آنها نزنید و از اتحاد و وحدت صحبت کنید.
البته ما مکه رفتیم و کسی هم ما را دعوت نکرد. ولی با کاروان نبودیم و آزاد بودیم.

** به بهشتی گفتم با سیستم تک حزبی مخالفم

ایرنا: چه اتفاقاتی افتاد که شما تصمیم به نمایندگی مجلس گرفتید؟
صلواتی:
من تصمیمی برای نماینده شدن نداشتم. فرماندار بودم و حتی پیشنهاد استانداری هم به من داده بودند. اما فشار روحی بسیار زیادی روی من بود. شب ها نمی توانستم بخوابم، غذا نمی توانستم بخورم و تمام وقت در خدمت مردم بودم.
تا بالاخره شهید بهشتی به من این را پیشنهاد کرد. با اینکه من نسبتی با حزب جمهوری اسلامی نداشتم. ایشان گفت: شما یک آدم تشکیلاتی هستی بیا و حزب جمهوری اسلامی اصفهان را اداره کن یا بیا تهران.
پاسخ دادم: اولا من با سیستم تک حزبی مخالفم در ثانی اجازه دهید در فرمانداری یا استانداری که جنبه حزبی هم ندارد بمانم.
من آن زمان در مردم نفوذ داشتم و در تلویزیون و رادیو محبوب بودم. مرحوم بهشتی خیلی دلش می خواست من با چهار نامزد دیگر سهمیه رای اصفهان را به دست آورم. من هم چون از قدیم با ایشان بودم و نظرم بر ماندن و کار کردن بود قبول کردم.
ضمن فرمانداری چند ساعتی را هم به دانشگاه می رفتم که ارتباطم با دانشگاه قطع نشود. من بعد از انقلاب دانشگاه تربیت معلم یزد را راه اندازی کردم.

ایرنا: نتیجه آن انتخابات چه شد؟
صلواتی:
رای آوردم. از حزب جمهوری اسلامی اما فقط مرحوم علی اکبر پرورش رای آورد. ابوالحسن بنی صدر و احمد سلامتیان هم رای آوردند. امید هم رای آورد. مصحف و حسینی هم به دور دوم رفتند که آرا باطل شد.
بعدها پرورش وزیر آموزش و پرورش شد. سلامتیان هم با بنی صدر به دولت رفت. من ماندم و آقای امید.

** حرفهای تحریک کننده خلخالی علیه کشورهای عربی

ایرنا: وقتی در مجلس بودید صدام به ایران حمله کرد. پیش بینی این حمله را می کردید؟
صلواتی:
در جریان حملات بودیم آقای اکبر هاشمی رفسنجانی هم در جریان بود. امام هم فرمودند: دزدی آمده و سنگی زده و در رفته است. این موارد را ما هم می دانستیم. صادق خلخالی در کشورهای عربی جنوب خلیج فارس خیلی تند حرف زده بود.دیگران هم که به عنوان نماینده ایران این حرفهای تند را می زدند. دکتر ابراهیم یزدی هم مخالف این گونه اظهارات تند بود.
در هر صورت ما پیش بینی می کردیم خبرهایی بشود اما فکر نمی کردیم اینقدر طولانی و وسیع باشد.
یک روز در مجلس داخل کمیسیون اصل 90 نشسته بودیم که یک دفعه یکی از کارمندان کمیسیون سراسیمه وارد شد گفت: مجلس را ترک کنید.
گفتیم چرا؟
گفت: عراق به ایران حمله و اهواز را بمباران کرده است. ما هم گفتیم شاید عراق بعد از ظهر به مجلس حمله کند و آنجا را ترک کردیم. فردا دوباره مجلس تشکیل جلسه داد.

** رجوی می گفت ارتش را دست من بدهید
ایرنا: ارتش آن موقع چه وضعیتی داشت؟
صلواتی:
ارتشی ها عده ای شان اعدام شده بودند. روحیه نداشتند. مرحوم ظهیرنژاد، فلاحی، نامجو و کلاهدوز که خیلی به انقلاب اظهار علاقه می کردند و به مجلس هم می آمدند و با ما شوخی می کردند هم در جنگ شهید شدند.
این بزرگان هر چقدر می خواستند به ارتش روحیه دهند نمی شد. چرا که برخی پایین دستی ها و گروهبانان تمکین نمی کردند. از آن سو مجاهدین خلق هم شعار ارتش بی طبقه توحیدی یا همان ارتش بی درجه را می دادند و می گفتند ارتش را بدهید ما بازسازی کنیم.
مسعود رجوی در سخنرانی اش می گفت من نمی گویم که ارتش منحل شود. ارتش را بدهید ما بازسازی کنیم و زیر نظر ما( مجاهدین خلق) باشد.
حکومت هم به این ها خوش بین نبود. شهید چمران و دیگران مردم و نیروهای کمیته را جمع کردند و به اهواز بردند.
ارتش عراق هم جنایت زیادی در دهلاویه و جاهای دیگر انجام داد. بالاخره چمران و مردم توانستند در عراق بایستند تا کم کم سپاه و بسیج شکل بگیرد.
من در همان دوران نمایندگی چند باری به جبهه ها رفتم و در مقرهای ارتش و سپاه و بسیج سخنرانی کردم. البته غیر از حرف زدن کار دیگری که بلد نبودیم از رزمندگان تفنگ و آرپی چی می گرفتیم و با آن عکس می انداختیم.( با
خنده)

(گفت و گو: ناصرغضنفری - پژوهش 3081)

ادامه دارد

برای مطالعه قسمت چهارم - کلیک کنید

پروژه تاریخ شفاهی ایرنا - مصاحبه با فضل الله صلواتی قسمت دوم (2)

پروژه تاریخ شفاهی ایرنا:

صلواتی: اعدام سران رژیم پهلوی اشتباه نبود (2)

تهران- ایرنا: فضل الله صلواتی مبارز انقلابی عصر پهلوی دوم، با دفاع از اعدام سران امنیتی و نظامی شاه می گوید: تجربه انقلاب مصر و سرنگونی محمد مرسی توسط ارتش گواهی بر درستی این اعدام هاست.

لینک قسمت دوم در خبرگزاری ایرنا

نخستین فرماندار اصفهان پس از انقلاب اسلامی در بخش دوم گفت وگو با ایرنا پژوهش از هم نشینی با آیت الله طالقانی و بعضی اعدام های اول انقلاب سخن می گوید.

ایرنا: گویی اولین گروه سرود قبل از انقلاب را شما تشکیل دادید؟
صلواتی: بله. بیشتر اشعار مذهبی بود و کمی سیاسی. برای امام رضا(ع) بود. مثلا شعری داشتم به نام «سوگند» که بچه ها در زندان آن را تبدیل به سرود کردند. این اشعار را تا سال 1350 که دبیر دبیرستان بودم سرودم و در همان دبیرستان به اتفاق دانش آموزان تبدیل به سرود کردیم. برای امام زمان(ع) هم سرود ساختیم. البته اشعار ضد ظلم هم می گفتم.
کتابهایم «بهارآزادی» و «نوای آزادی» سروده های من قبل از انقلاب است. بعد از انقلاب اما از شعر افتادم و بیشتر دنبال تحقیق های دینی رفتم. ولی اشعار انقلابی قبل از انقلاب عموما متعلق به من بود. رادیو و روزنامه ها و مجلات ضد شاه شعرهایم را منتشر می کردند.

** صندلی آخر حسینیه ارشاد
ایرنا: از آقایان طالقانی، بهشتی و مطهری چه خاطراتی دارید؟
صلواتی: این ها زندگی شان شهادت بود. شهید یعنی کسی که از زندگی و تمام خوشی هایش بگذرد و برای رضای خدا و در راه خدا مبارزه کند. و گرنه خدای ناکرده اگر اینجا منفجر شود و من کشته شوم که شهید نیستم مگر اینکه برای مبارزه در راه خدا اینجا باشم.
والا اینکه شخصی اتفاقی مورد اصابت گلوله قرار گیرد او را هم جز خانواده شهدا به حساب می آوریم اما به قول شهید مطهری«این چنین افرادی شهید مظلومند.» ولی شهید در راه خدا امثال مصطفی چمران هستند. کسانی که برای مبارزه رفته اند و مبارزه کرده اند ممکن است یک شان شهید شود و دیگری به مرگ عادی بمیرد. ولی هر دو شهیدند یکی شهید کشته شده و دیگری شهید مرحوم شده.
آقای طالقانی قبل از انقلاب وقتی می خواست در تهران سخنرانی کند شب ها همراه ایشان می رفتم. بعد از انقلاب این قدر گرفتاری در اصفهان داشتم که دیگر فرصت نکردم به دیدار ایشان بروم. می گفتم حالا فرصت است. فکر می کردم همه مان زنده می مانیم. اتفاقا من جزو نادر انقلابیونی هستم که زنده ماندم و نه این طرف های حکومت با من بد شده اند نه آن طرفیها. معتدل ماندم.
ولی برخی از انقلابیون قبلی مثل کرباسچی را که می بینید اذیت هم کردند یا لاجوردی را کشتند. نهضت آزادی ها را چقدر زندانی کردند.
یکبار با ایشان پای یک سخنرانی رفتیم. گفتم آقا صلاح است شما پای سخن این شخص آمده اید گفت: ببین این سخنران خیلی با استعداد است و سواد و بیان خیلی خوبی دارد. اگر من پای سخنرانی او نیایم حکومت او را می گیرد.
مثلا وقتی علی شریعتی در حسینیه ارشاد سخنرانی می کرد. دو صندلی دم در گذاشته بودند. طالقانی در انتهای حسینیه ارشاد می نشست بقیه هم به احترام طالقانی آنجا می نشستند. طالقانی آنجا تا آخر مجلس می نشست که هم گوینده حساب کار خودش را بکند هم حکومت این مجلس را از مبارزات او بداند و کاری با گوینده نداشته باشد. بعد از اینکه همه رفتند می رفت.

** لات ها و آیت الله طالقانی

ایرنا: از خاطراتتان با آقای طالقانی می گفتید؟
صلواتی:
گمان کنم حدود سال 1348 بود که آقای طالقانی به منزل من در اصفهان آمد. چند روزی هم با هم بودیم. ماشین هم که نداشتیم. آقای طالقانی خیلی خاکی و خودمانی و برخلاف تصور دیگران، اهل شوخی و مزاح و محضرش خیلی شاد بود.
با هم در مزرعه ها و کنار رودخانه قدم می زدیم. بعضی از لات ها و معتادانی را می دیدیم که در زندان با ما آشنا شده بودند و ما آنها را به نماز خواندن دعوت کرده بودیم. آنها که اهل فساد و قمار و کنار رودخانه پرسه می زدند وقتی من و طالقانی را می دیدند جلو می آمدند و به ما هم این چیزها را تعارف می کردند: قمار خدمتتان باشیم!
اشکال این زندانهای مخلوط این بود که گاهی آدم با این جور آدم ها دزدها، فاسدها و قاتل ها آشنا و رفیق می شد. به ویژه من که در زندان عمدا به اینها نزدیک می شدم تا نماز خوانشان کنم و احکام یادشان دهم.
مثلا دزدها برخی شان در زندان به من می گفتند این نماز غفیله را بلند بخوان تا ما هم با تو بخوانیم. اینطوری مرید پیدا کرده بودیم( با خنده)!
یا مثلا در زندان به ما آموزش می دادند. یکی شان یک روز پرسید: تو که معلمی چقدر حقوق می گیری؟
گفتم: هزار تومان.
گفت: گواهینامه داری؟
گفتم : بله.
گفت: تو پشت فرمان یک پیکان بنشین و یکی هم کنارت می نشیند. کنار ماشین هایی که کسی داخلش نیست توقف کن. این فرد در آن ماشین ها را باز می کند و هر چه در داشبورد آن است را خالی می کند. تو هم کاری نداشته باش.
آن وقت دفترچه هایی که می شد از آن پول گرفت فقط مال بانک صادرات بود. این دفترچه ها را برمی داریم و می رویم پولش را از بانک می گیریم.
یا اینکه نقشه کلید همه اتومبیل ها را می کشید. مثلا می گفت درب بنز این طور باز می شود درب شورلت این طور و غیره.
اتفاقا من پیش او زبان آلمانی هم می خواندم چون مدرک مهندسی اش را از آلمان گرفته بود. کتاب آلمانی گفته بودم برایم آورده بودم و می خواندم. بله اینها خاطرات جوانی ما بود. سخن زیاد است: یاد ایام جوانی جگرم خون می کرد
خوب شد پیر شدم کم کم و نسیان آمد.

** نگرانی از احتمال کودتاایرنا: آقای دکتر صلواتی؛ 12 بهمن 57 کجا بودید؟
صلواتی:
آن روز من در یزد بودم. وقتی خبر بازگشت امام رسید مردم چراغ ماشین هایشان را روشن کردند و برف پاک ماشین ها زرورق بستند که جلوه قشنگی پیدا کرده بود. بوق و بزن و بکوب و شادی زیادی شهر را فرا گرفته بود. آنهایی هم که سوابقی (در سرکوب مردم) داشتند یا روابطی با شهربانی وقت داشتند وحشت و خود را از دیدگان مردم مخفی می کردند. چونکه ساواک یزد تشکیلات قوی نداشت و قدرت در دست اطلاعات شهربانی بود. فردی به نام «نیکونهاد» در اطلاعات شهربانی بود که همه از او وحشت داشتند، او هم خود را پنهان کرده بود. عده ای از مردم هم در درگیری های خیابانی شهید شده بودند. انقلابیون مجسمه های شاه و پدرش رضا خان را هم روزهای قبل پایین آورده بودند. مردم روزنامه ای که تیتر« امام آمد» را در صفحه اول خود زده بود کپی کرده و در خیابان ها در دست گرفته بودند. همان وقت ما آمدن امام را از تلویزیون به طور مستقیم می دیدیم. یک دفعه اما تصویر قطع شد و عکس شاه بر صفحه گیرنده ها نقش بست. مردم خیلی ناراحت و نگران شدند که نکند که در فرودگاه اتفاقی افتاده باشد. تلفن ها شروع شد و با خبر شدیم که امام به سلامتی وارد تهران شدند و به بهشت زهرا رفته اند.

** نظر مثبت شریعتمداری نسبت به بختیار
ایرنا: در روز ورود امام سقوط شاه را قطعی می دانستید؟
صلواتی:
تا حد زیادی. اما امثال من نگران وقوع کودتا بودیم. آخر هنوز همه سران ارتش و ساواک بودند و کسی از آنها دستگیر نشده بود. شاپور بختیار هم که روی کار بود. هنوز جابجایی چندانی صورت نگرفته بود.

ایرنا: موضع بختیار در قبال این انتقال قدرت چه بود؟
صلواتی:
با بختیار می شد کنار آمد. دولت بازرگان هم دلش می خواست همین طور شود.
چون بختیار یک چهره ملی بود و شاه هم می خواست از استفاده کند و دوران مصدق را بازگرداند. گفته بود هم که من صدای انقلاب شما را شنیدم.
برخی مثل دار و دسته مرحوم آیت الله شریعتمداری بر این باور بودند که با اوضاع با آمدن بختیار بهتر خواهد شد اما امام با قاطعیت گفتند که شاه و ایادی او باید بروند.
بخشی از شعارهایی که روی پلاکارد و کاغذ و مقواها نوشته می شد بر ضد بختیار بود. تا اینکه چند روز بعد یعنی 15 بهمن ماه، بازرگان به عنوان نخست وزیر تعیین شد.
از آنروز به بعد در همه ایران شعار مردم به نفع نخست وزیری بازرگان و علیه بختیار بود. تا اینکه 21 بهمن فرا رسید و فرماندار نظامی تهران اعلام حکومت نظامی کرد. اما امام فرمودند که مردم به کوچه ها بریزند. امام با یک سیستم مدار بسته در داخل مدرسه علوی این دستور را داد. مردم هم آمدند و مانع جابجایی نیروهای نظامی شدند و آنها را خلع سلاح کردند.

** تیرباران های ماههای نخست پیروزی
ایرنا: بعد از اعدام هایی که در چند روز اول پیروزی انقلاب اسلامی در پشت بام مدرسه علوی صورت گرفت افرادی مانند تیمسار نعمت الله نصیری یا منوچهر خسروداد توسط خلخالی محاکمه و اعدام شدند. این افراد در صورت محاکمه نیز به واسطه دست داشتن در سرکوب خونین مخالفین، به احتمال زیاد تیرباران می شدند. آیا بهتر نبود سیر قضایی طی می شد تا این گونه مظلوم نمایی نشود؟
صلواتی: اصلا یکی از انتقاداتی که مخالفین بازرگان با او می کردند سر همین قضایا بود. مهندس بازرگان می گفت: چرا من نباید از این اعدام ها باخبر باشم، من نخست وزیر منتخب امام و کشورم.
اما یادم هست وقتی در مجلس از شیخ صادق خلخالی پرسیده بودند که چرا برای متهمین پرونده تشکیل نمی دهی؛ فریاد کشید و گفت: آیا از نظر شرعی دانستن شماره شناسنامه و نام مادر فرد محکوم به مرگ لازم است؟ پرونده یعنی همین چیزها!
بازرگان تفکری لیبرال داشت مثل آقای نلسون ماندلا که باید همه را بخشید. مانند پیغمبر(ص) که فرمود « یوم المرحمه». البته ما می گفتیم از نیروهای شاه آنهایی که قاتل یا شکنجه گر بوده اند باید اعدام شوند ولی با اینهمه بیشتر تحت تاثیر تفکر بازرگان بودیم.
چند سال قبل که انقلاب مصر پیروز شد و با ژنرال ها هیچ برخوردی نشد و همین ژنرال ها دوباره برگشتند و حکومت ملی منتخب مردم یعنی دولت محمد مرسی را ساقط کردند متوجه شدیم اگر ما سران رژیم شاه را نمی زدیم همان وقت کودتا می شد.

** موضع تند دکتر یزدی درباره سران رژیم شاه
ایرنا: فکر نمی کنید نگرانی امام راحل و بسیاری دیگر از اشخاص دخیل در رهبری انقلاب به جا بود. به عبارتی با توجه به نوپا بودن انقلاب، این امکان به طور قوی وجود داشت که نیروهای باقی مانده ساواک و برخی فرماندهان نظامی که مخالف انقلاب بودند توان سازماندهی بالایی هم دارند در همان روزهای اول سقوط شاه دست به کودتا بزنند؟ با توجه به اینکه ماهیت ضدغربی انقلاب به مرور داشت آشکار می شد؟
صلواتی:
بله. من آن موقع فرماندار اصفهان بودم و از خارج زنگ می زدند و تهدید می کردند تا 24 ساعت دیگر کارتان تمام است. این تهدید (کودتا) مرتب به ما داده می شد.
حتی خود بنی صدر هم بعد از اینکه از کشور فرار کرد می گفت کار رژیم تا یک ماه دیگر تمام است.

ایرنا: پس برخی اعدام های خلخالی پاسخی به نگرانی انقلابیون درباره احتمال وقوع کودتا بود؟
صلواتی: بله. البته تنها خلخالی نبود. اسدالله لاجوردی هم بود و از همه نیز تندتر بود. او از همان ابتدای انقلاب دادستان داخل زندان بود. موسوی تبریزی هم بود ولی معتدل تر بود. اشراقی بود که در اعدام منافقین موثر بود.
حتی در مورد اعدام تیمسار رحیمی خود مرحوم دکتر ابراهیم یزدی آنجا نشسته بود و خیلی تند و با خشونت( با او) حرف زده بود. من حتی شنیدم یکی از افرادی که گفته بود تیمسار خسروداد باید اعدام شود خود دکتر یزدی بود. البته من این را خاطرات خود یزدی ندیدم ولی شنیده ام.

ایرنا: پس می شود گفت این هایی که اعدام شدند آدم های گناهکاری بودند؟
صلواتی: بله . همه این ها قاتل بودند. همین طور سرلشگر رضا ناجی که در اصفهان کشته شد.

ایرنا: تیمسار حسن پاکروان چطور؟ گفته می شود او آدم نسبت به مخالفان شاه نرم بوده است. حتی در برخی کتب نوشته شده که مانع اصلی اعدام حضرت امام خمینی(ره) در سال 42 پادرمیانی ایشان نزد شاه بود؟
صلواتی: او جزو اولین روسای ساواک بود. اما نمی دانم چون پرونده اش را ندیده ام.
ولی هر جایی انقلاب می شود بد و خوب با هم کشته می شوند. در انقلاب فرانسه خیلی از افراد بیگناه اعدام شدند، بسیاری از افسرهایی که کاره ای هم نبودند. در انقلاب اکتبر روسیه وضع بدتر از این بود و حتی مخالفان دیکتاتوری تزارها کشته شدند. استالین کمونیستهایی که نظر متفاوتی با او داشتند را هم به قتل رساند. حتی تروتسکی هم کشته شد. در باره این کشتارها حتی کتب و فیلم هایی هم تهیه شده است. یادم است اوایل انقلاب فیلمی به نام «سلطان سرخ» پخش شد که زندگی استالین بود. این فیلم را انگلیسی ها پر کرده بود. همسرش به نگهبان شخصی استالین گفته بود وقتی با پوتین راه می روی ممکن است استالین از خواب بیدار شود. برای همین یک کفش نخی یا همان گیوه برای او درست کرده بودند تا صدای پایش آهسته باشد. اما یکبار استالین از خواب بیدار شده بود و گفته بود چون موقع انجام وظیفه پوتین نپوشیده ای باید اعدام شوی. این نگهبان وقتی داشت فرمان تیر صادر می شد هم داد زد: «زنده باد استالین». به این موارد در کتاب «زمامداران سرخ» هم اشاره شده است.

گفت و گو: ناصرغضنفری
لینک بخش اول گفت وگو با فضل الله صلواتی http://www.irna.ir/fa/News/83016609
پژوهش 3081

پروژه تاریخ شفاهی ایرنا - مصاحبه با فضل الله صلواتی قسمت اول (1)

پروژه تاریخ شفاهی ایرنا

فضل الله صلواتی، کیوسک آهنی و بازجوی ساواک (1)

لینک مصاحبه خبرگزاری ایرنا

تهران- ایرنا : فضل الله صلواتی از زندانیان سیاسی نظام پهلوی فرزند ' شیخ حیدرعلی صلواتی' و داماد مرحوم علامه 'محمد تقی جعفری' است. سالهای سختی را در زندانهای ساواک، ارتش و شهربانی گذارنده و شکنجه شده است.

 

     

پای او در ابتدا از طریق شرکت در مجالس تفسیر قرآن و نهج البلاغه به سیاست کشیده شد و هنوز هم همین راه را می رود. صلواتی را باید در جمله فعالین ملی مذهبی قرار داد که تا با پایان مجلس اول شورای اسلامی حضورشان در حکومت نیز پایان یافت.
او اولین فرماندار اصفهان در سالهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی بوده است. پس از کناره گیری هم در انتخابات مجلس اول شرکت و موفق به راه یافتن به مجلس شد. این فعال سیاسی از سال 1366 شروع به انتشار هفته نامه ' نوید اصفهان' کرد که عموما رویکردی انتقادی به مسائل جاری داشت. این نشریه یازده سال بعد توقیف شد. صلواتی از سال 1379 تا 1390 رییس شاخه اصفهان انجمن صنفی روزنامه نگاران بود. او سالهاست صاحب انتشاراتی است که بیشتر کتابهایی در زمینه انقلاب اسلامی، معارف دینی و تاریخ منتشر می کند.
' پروژه تاریخ شفاهی ایرنا' با گفت و گویی 4 ساعته که به جهت رعایت حال ایشان طی دو روز پیاپی در اصفهان انجام شد کلید خورد.
صلواتی 80 ساله در دفتر انتشاراتش در میان انبوهی از کتب به پرسش های ایرنا پاسخ داد.
بخش نخست این گفت و گو که به نحوه داماد شدن ایشان در خانواده علامه جعفری و مبارزات سیاسی قبل از انقلاب او اختصاص دارد از نظر می گذرد:



ایرنا پژوهش: چه اتفاقی افتاد که پایتان به خانواده مرحوم علامه محمد تقی جعفری باز شد؟
صلواتی: من از ابتدا به سخنرانی های علمی و مذهبی علاقمند بودم. در دهه 40 در زادگاهم اصفهان تشکلی به نام' کانون علمی و تربیتی جهان اسلام' تشکیل شد. آنجا با مرحوم مصحف که داماد بزرگ علامه محمد تقی جعفری بود آشنا شدم. این کانون از روحانیونی چون علامه جعفری، شهید بهشتی و مرحوم گلزاده غفوری برای سخنرانی دعوت می کرد.
در سالهای 45-46 که کارشناسی ارشد و دکتری می خواندم و در تهران به سر می بردم یک روز در هفته بعد از پایان کلاس های درسی؛ که حوالی ساعت 6 بعدازظهر می شد، به منزل آقای جعفری که ایشان را 'آقا' می خواندم و می خوانم می رفتم و در جلسات معنوی اش شرکت می کردم. این رفت و آمد ها باعث شد به ایشان خیلی نزدیک شوم.
در آن دوران که گاهی توسط دستگاه امنیتی شاه دستگیر و زندانی می شدم کتابهای مثنوی معنوی، نهج البلاغه و برخی نوشته های آقا را با خود به سلول ببرم و بخوانم. همین باعث آشنایی بیشتر من با اندیشه های ایشان شد.
تا اینکه یکبار مرحوم مصحف به من گفت: شما تاکنون ازدواج نکرده اید. آقا یک صبیه( دختر نوجوان) دارد که برای دیدن خواهر بزرگش به اصفهان آمده است. می خواهی یک دیداری با او داشته باش.
همین شد که این ملاقات انجام و تقدیر الهی این بود که وصلتی به وجود آید و انتسابی بین من و آقا ایجاد شود.
این ازدواج در سال 1348 در خانه آقا برگزار شد و آیت الله محمود طالقانی، مهندس مهدی بازرگان و دکتر یدالله سحابی هم جزو شهود عقد بودند. من خوشحال بودم که این بزرگان به این مراسم آمده بودند چون می خواستم خانواده عروس بیشتر با این موضوع که داماد آینده شان یک فعال سیاسی است آشنا شوند. زیرا خود آقا مقداری از مسایل سیاسی روز دور بودند و بیشتر مباحث فلسفه سیاست را تعقیب و در دانشگاههای صنعتی شریف، تهران و علوم بازرگانی سخنرانی هایی در این باره داشتند.
در جلساتی هم که در منزل ایشان تشکیل می شد اشخاصی چون مرحوم مجید شریف واقفی، صمدی لباف و برخی اعضای سازمان مجاهدین خلق که بعد از ایجاد انشعاب در این سازمان متدین ماندند نیز حضور داشتند و به تعبیری زیربنای علمی، فلسفی و اسلامی خود را در آنجا شکل دادند.

ایرنا پژوهش: مرحوم علامه چطور با این قضیه کنار آمدند که دختر خودشان را از یک خانواده آرام و عارفانه به یک زندگی سیاسی پردردسر بیندازد؟
صلواتی: من مدتها قبل از 15 خرداد 1342 با اشعار انتقادی که می سرودم فعالیت سیاسی خود را آغاز کرده بودم. بعد که حضرت امام حرکتهایی را علیه رژیم انجام دادند راهپیمایی هایی هم در اصفهان انجام شد که در تدارک آن نقش داشتم. نیروهای امنیتی به من مشکوک شد و حتی پرونده ای را که بعدا درباره خودم خواندم حاکی از دستور ساواک برای دستگیری ام بود.
البته چون در سالهای 45 و 48 مدتی در زندان بودم و در خواستگاری ها هم این را شفاف با خانواده ها در میان می گذاشتم.
قبل از ازدواج با دختر آقا، هر جا به خواستگاری می رفتم دخترها جواب منفی می دادند و می گفتند: ما با خانواده خودمان صحبت کردیم گفتند دردسر خودت بس است نمی خواهیم دیگر دامادمان وارد این دردسرهای سیاسی شود!
البته به این خانواده ها حق می دادم. چون کسی نمی پذیرفت که دامادش یک چریک غیرمسلح انقلابی باشد. چون جرم پخش یک اعلامیه هم خیلی سنگین بود و دستگاه امنیت مانند حمل اسلحه با آن برخورد می کرد. آن وقت هنوز زندانی سیاسی بودن چندان باب نشده و خود مخالفت با خود رژیم سلطنت جرمی بسیار بزرگ بود.
صبح آن روزی که قرار بود عصرش صیغه عقد جاری شود با آقای علی زهتاب یکی از دوستانم به منزل آقا رفتیم.
من به آقا گفتم: تا به حال دو بار هر چند کوتاه مدت به زندان رفته ام. دادگاهی هم پیش رو دارم که باید برگزار شود.
خلوص آقای جعفری در اینجا مشخص شد که پرسید: این کارها را برای خدا انجام می دهی یا برای قهرمان شدن و خود نمایی؟
پاسخ دادم: من برای خدا این کار را می کنم و کسی برای خودنمایی به زندان نمی رود. من به خاطر خدا کنار چهره هایی مثل حضرت امام، آیت الله طالقانی، منتظری و ربانی شیرازی راه می روم و با شاه مبارزه می کنم.
ایشان با آن لهجه ترکی و لحن خالصانه خود گفت: من راضی به رضای پروردگارم و با هر کاری که برای خدا باشد موافقم.
البته بعدها و در سالهای 56 و 57 که به یزد تبعید شدم آقا هم به آنجا تشریف آوردند. برخی یزدی ها با آقا شوخی می کردند که: چرا دخترت را به چنین کسی(من) دادی که همیشه در تبعید و زندان به سر می برد؟
آقا هم پاسخ می داد: چون در راه خدا فعالیت می کرد من راضی ام.
آقا به خاطر مشغله های متعدد شاید فرصت نمی کرد بچه های خودش را به دکتر ببرد اما در غیاب من این کار را برای فرزندان من می کرد. یعنی به بچه های من بیشتر از فرزندان خود رسیدگی می کرد.
قبل از انقلاب جناح های مبارز همه یکدست بودند و یک هدف داشتند. طالقانی، بهشتی؛ مطهری. حتی مرحوم علی شریعتی هم با اینها بود. بعد از انقلاب اما مسایل جناحی شد.

ایرنا پژوهش: برخورد علامه جعفری با دامادش چگونه بود؟
صلواتی: خوب بود. باور کنید در این مدتی که خدمت ایشان بودم یعنی از سال 48 تا 78 که وفات کردند جز خوبی، محبت و صمیمیت چیزی از ایشان ندیدم. آقا زندگی ساده ، ایمان واقعی، خلوص و تقوی داشت. من در طول این سی سال حتی یک مورد ترک اولی از ایشان ندیدم.
آقا که انسانی فیلسوف و عارف بود به دامادهایش که دخترانش را از یک محیط آرام به محیط آشوب و نبرد سیاسی کشانده بودیم هیچ ایرادی نمی گرفت. چون می دانست ما واقعا داریم برای خدا کار می کنیم.
مطلعم که اوایل دهه 50 که به دست نیروهای امنیتی شاه شکنجه های فراوانی شدم و اخباری مبنی بر سوزندان و کشتن من به گوش ایشان رسیده بود با صبر و متانت این سختی ها را به روی خود نمی آوردند.
در برخی اسناد ساواک که بعدها منتشر شد از آقا به عنوان فردی مرموز یاد و دلیل آن دادن دخترانش به مصحف و صلواتی ذکر شده است. می دانید که زنده یاد مصحف از ارادتمندان و شاگردان مهندس بازرگان بود و در دانشگاه به طرفداری از نهضت آزادی ایران متهم بود.
آقا در سالهایی که من زندان بودم یکی دوبار هم به ساواک احضار و مورد بازجویی قرار گرفت ولی کار به بازداشت نکشید و آزاد شد. ولی خوب شاگردان ایشان را خیلی اذیت کردند. یادم هست یکبار ماموران ساواک ' مفیدی' نامی را که عضو مجاهدین خلق بود و پای درس ایشان حاضر می شد را در زندان با من روبرو کردند و خطاب به او گفتند: این داماد همان فلان فلان شده است که تو پای درسش می روی!!
مفیدی گفت: من در کلاس علامه درس ' حرکت جوهری' را می خواندم.
بازجوی ساواک که نمی دانست حرکت جوهری چیست داد زد: پدر...!! همین حرکت جوهری تو را به این روز انداخت!!
بازجو نمی دانست حرکت جوهری یک بحث فلسفی مربوط به ملاصدراست و ارتباطی با سیاست ندارد.
ساواک بعدا مفیدی را اعدام کرد. آنها نیروهای مجاهد خلقی را که از درس آقا استفاده کرده بودند خیلی اذیت می کردند.

ایرنا: شاید آن بازجو حرکت جوهری را معادل نوشتن با قلم تصور کرده بود؟
صلواتی: بله.

ایرنا پژوهش: پس علامه جعفری چندان اهل عمل سیاسی نبود؟
صلواتی: بله. البته در اواخر نظام سلطنت به ویژه به اتفاق شهید مطهری در راهپیمایی ها شرکت می کرد. مطهری را خیلی دوست داشت. یادم هست پدر آقا و مطهری به فاصله تقریبا یک هفته مرحوم و شهید شدند ولی ایشان بیشتر برای مرگ مطهری ناراحت شد تا پدر خود.

ایرنا پژوهش: قبل از آن هم که گفتید فعالیت سیاسی خاصی نداشت؟
صلواتی: خیر. خیلی در جلسات و اجتماعات سیاسی شرکت نمی کرد. ولی به دعوت بازرگان و انجمن های اسلامی، سخنرانی هایی که اغلب هم فلسفی بود را انجام می داد.

ایرنا پژوهش: هیچ وقت از ایشان پرسیدید که چرا به طور مستقیم وارد مسایل سیاسی روز یا مشاغل اجرایی نمی شود؟
صلواتی: ایشان خود را در این زمینه مستعد نمی دانست. بعد از انقلاب هم پیش ایشان می آمدند که آقای جعفری بیایید قاضی یا عضو خبرگان و شورای نگهبان بشوید ولی ایشان هیچوقت قبول نکرد. همیشه می گفت: من یک گوشه نشسته ام و دارم تحقیق دینی انجام می دهم. اجازه بدهید کار خودم را بکنم.
حتی وقتی شایعه می شد که علت عدم تمایل علامه به مناصب اجرایی؛ نشانه مخالفت ایشان با امام خمینی(ره) است به دیدار رهبر انقلاب می رفت. شنیدم امام هم به ایشان گفته بود: آقای جعفری. شما ابن سینای زمان ما هستید و باید بیشتر تحقیق کنید تا اینکه به امور اجرایی بپردازید.

ایرنا پژوهش: واکنش علامه به زندان و غیبت های طولانی شما در خانواده دخترشان چه بود؟
صلواتی: خوب آقا متاثر می شد برای دختر و نوه هاشان. آن وقت هم من دو پسر کوچک همین فرید و وحید را داشتم که فاصله سنی شان 9 ماه بود. اما به روی خود نمی آورد تا روحیه خانواده را حفظ کند.

ایرنا پژوهش: یعنی هیچ وقت ابراز ناراحتی نکرد که چرا دخترش را به چنین فردی داده است؟
صلواتی: نه. خدا رحمتشان کند. اصلا در این عالم ها نبود.

ایرنا پژوهش: میانه علامه با آقایان بازرگان و سحابی پدر چطور بود؟
صلواتی: بازرگان، سحابی، کتیرایی و اشخاص دیگری از نهضت آزادی که الان اسامی شان خاطرم نیست از سال 1332 به منزل علامه می آمدند و آقا برایشان سخنرانی می کرد.

ایرنا پژوهش: بعد از انقلاب چه؟
صلواتی: بعد از فوت مرحوم طالقانی و تسخیر سفارت آمریکا یادم نمی آید که مهندس بازرگان و آقا دیدار دیگری با هم داشته باشند. اما حوالی سال 63 تعدادی از نیروهای تند وزارت اطلاعات با عنوان شرکت در جلسات درس آقا، جزوه هایی را علیه مرحوم بازرگان پخش می کردند. این افراد گاهی اوقات در آن جلسه ها حرفهایی علیه بازرگان می زدند. البته وقتی من حضور داشتم این کار را نمی کردند چون نماینده مجلس بودم و از رابطه من با بازرگان خبر داشتند.

ایرنا پژوهش: آقای جعفری هم تحت تاثیر این حرفها قرارمی گرفت؟
صلواتی: خیر. ولی بعد از استعفای بازرگان از دولت دیگر ارتباطی هم با ایشان نداشتند. البته در یکی دو مجلس عروسی بازرگان و معین فر و سحابی پدر و آقای جعفری دور یک میز بودند. ولی خوب قبل از انقلاب زیاد در این مجالس دور هم جمع می شدند. مثل همان جلسه عقدی که داماد و عروس در آن غایب بودند!

ایرنا پژوهش: کدام جلسه؟
صلواتی: عقد مهندس لطف الله میثمی.

ایرنا پژوهش: چطور؟
صلواتی: این را اگر بتوانید از خود میثمی بپرسید بهتر است. ولی ساواک داماد را بازداشت کرده بود.

ایرنا پژوهش: داماد چند روز در بازداشت بود؟
صلواتی: این را یادم نیست. اما زندان بعد از انقلاب میثمی را یادم است. 9 ماهی طول کشید.

ایرنا پژوهش: چرا؟
صلواتی: وقتی مجاهدین خلق اعلام قیام مسلحانه کرد، میثمی هم توسط اسدالله لاجوردی بازداشت شد. من نماینده مجلس بودم و به سرعت پیش حجه الاسلام هاشمی رفسنجانی رییس وقت مجلس رفتم و موضوع را مطرح کردم.
آن موقع مهندس میثمی برای مقابله با سازمان مجاهدین خلق مسعود رجوی گروهی را به نام' نهضت مجاهدین' تاسیس کرده بود.
آقای هاشمی گفت: به من گفته اند میثمی تعدادی اسلحه مخفی کرده است و نمی خواهد آنرا تحویل دهد. شما برای ملاقات با ایشان به زندان اوین بروید و از قول من بگویید اگر برای حفظ جان خود و هم گروههایش اسلحه می خواهد ما از سپاه پاسداران هر تعداد اسلحه نیاز داشته باشد به او می دهیم. اما اسلحه های غیرقانونی اش را تحویل دهد.
البته موضوع واقعیت داشت. چون مسعود رجوی؛ میثمی و دوستان او را متهم به خیانت به سازمان و تهدید به ترور کرده بود او مسلح مانده بود.
من به اوین رفتم و پیام هاشمی را رساندم. در نهایت میثمی چند هفت تیر که از دوران مبارزه چریکی شان با پهلوی دوم نگه شان داشته را تحویل داد. ما هم بیدرنگ از آنطرف به دادستانی فشار آوردیم که منجر به آزادی اش شد.
بعد آن هاشمی از من پرسید: دوستانت اسلحه نیاز ندارند؟
گفتم: خود میثمی که نابیناست و چندان قدرت به کارگیری اسلحه را ندارد و من و دوستانم هم ضرورتی برای داشتن سلاح نمی بینیم. ولی خدا به میثمی رحم کرد چرا که ممکن بود جزو آن گروهی از اعدام شدگان طیف رجوی قرار گیرد. الحمدالله ایشان نجات پیدا کرد و الان هم وجودش خیلی موثر است. ایشان با 80سال سن و چشم نابینا و دستی که بر اثر انفجار قطع شده است یکی از پربارترین مجلات یعنی چشم انداز ایران را منتشر می کند. با همین چشمان کتاب هم از انگلیسی به فارسی ترجمه می کند.

ایرنا پژوهش: در سالهایی که زندان بودید گویا قرآن هم تفسیر می کردید؟
صلواتی: کم و بیش. آنجا یک هم بندی داشتم به نام آیت الله جواهری. با من هم دروس مذهبی می خواندیم و به قول طلبه ها مباحثه می کردیم.
بعد از نماز مغرب و عشا هم حمد و سوره را برای زندانیان عادی تفسیر می کردم. اما این جلسات به هم خورد.

ایرنا پژوهش: چرا؟
صلواتی: وقتی جلسه تفسیر قرآنی برگزار می شد معمولا زندانیان بانی می شدند و یکی از آنها میوه یا شیرینی می داد. ساواک این موضوع را بزرگنمایی کرد و حتی جلوی نماز جماعت را هم گرفت. ما هم در سلول خودمان احمدی را پییش نمازی تعیین می کردیم و نماز جماعت می خواندیم.
البته گاهی موقع هواخوری؛ زندانیان کمونیست که روی عقاید خود خیلی تعصب هم داشتند با من بحث می کردند. آن موقع گروهی به نام ' ساکا' به معنی 'سازمان انقلابی کمونیستی ایران' فعال بودند. آنها مرا متهم می کردند که 'این مطالبی که از بزرگان اسلامی روایت می کنی را از خودت درآورده ای و چنین چیزهایی در صدر اسلام نبوده است.'
من هم آنها را به چند روحانی زندانی که در بند بودند ارجاع می دادم تا صحت یا سقم این گفته ها را از آنها بپرسند.

ایرنا پژوهش: حکم زندانتان چه مدت بود؟
صلواتی: متناوب بود. مثلا بیشتر آن مربوط به دهه 50 بود. ساواک می خواست من یا به ابد محکوم شوم یا حداقل 15 سالی در حبس بگذرانم. اما دادگاه نظامی یک حبس چهارساله برایم برید. سر همین بین ساواک و دادگاه نظامی اختلاف افتاد. من دوستی به نام 'رضا میرمحمد صادقی' داشتم که پسر خواهر 'فخر مدرسی' دادستان نظامی وقت بود. از طریق این دوستم دادگاه نظامی پارتی بازی کرد و حتی حکم چهارسال زندان مرا هم در دادگاه تجدید نظر کم کرد. ساواک هم از دادگاه نظامی شکایت کرد و مرا این بار به اصفهان تبعید کردند تا دیگر در پایتخت نباشم.

ایرنا پژوهش: شکنجه ها چگونه بود؟
صلواتی: بسیار سخت. وقتی در زندان کمیته مشترک تهران بودم یکبار مرا شلاق زدند. بعد هم مرا به سلول آوردند. خدا رحمت کند مرحوم 'عباس دوزدوزانی' را که آنروز چند ساعتی در سلول پیش من بود می گفت: شمردم 284 شلاق به تو زدند؛ غیر از مشت و لگدهایشان.
البته قرار بود من زنده نمانم و دوزدوزانی هم تعجب کرد که چطور جانم را از دست نداده ام.

ایرنا پژوهش: کجا شکنجه تان می کردند؟
صلواتی: یک اتاق مخصوصی برای این کار داشتند که اسمش را گذاشته بودند ' اتاق تمشیت' که آن را اتاق آدم کردن و آدم ساختن معنی می کردند.
آنجا یک تخت فرنی بود که زندانی را روی آن می خواباندند و وقتی(زیر شکنجه) از حال می رفت باتوم برقی را زیر گلو یا زیر بغل یا هر جایی بدن که مقداری پوستش نازک بود می گذاشتند و او را به هوش می آوردند. باطری این باتوم را هم با باطری ماشین شارژ می کردند.
زندانی هم بر اثر فریادهای زیادی که زده بود تشنه می شد.

ایرنا پژوهش: موقع شکنجه واکنش شما چه بود؟
صلواتی: من موقع شکنجه بیشتر داد می زدم ' یازهرا(ع)' و ' یا ابالفضل(ع)'. اما آنها پتویی روی دهنم گذاشتند و گفتند: فقط مجازی بگویی' آخ'.
ولی می گفتم: نمی خواهم بگویم آخ و می خواهم بگویم یا زهرا و یا ابالفضل.
وقتی از اتاق تمشیت بیرون آمدم شروع به خواندن این شعر حضرت ابوالفضل(ع) در کربلا کردم که معنای فارسی اش این می شود ' به خدا! اگر دستان مرا هم قطع کنید از عقیده و دینم دست بر نمی دارم'
من در انفرادی بودم و بعد از شکنجه این شعر را می خواندم. مرحوم دوزدوزانی و سیدی به نام موسوی زنجانی که هم سلولی اش بود و آن موقع هر دو جوان هم بودند با شنیدن این اشعار سوزناک در سلولشان گریه می کردند. هر دو صدای خوب و ملیحی داشتند و شبها خیلی باحال راجع به حضرت ابالفضل می خواندند.

ایرنا پژوهش: گفتید آقای دوزدوزانی چند ساعتی بیشتر نزد شما نبود؟
صلواتی: بله. بعد از شکنجه من را که انداختند داخل سلول بلافاصله کمی او را بردند به سلول دیگری پیش ' زنجانی' نامی. ساواکی ها با طعنه به ما می گفتند پدر سوخته ها! حالا اینجا انجمن اسلامی تشکیل بدهید!!
آنها شکنجه گران هر ناسزایی که دلشان می خواست و لایق خودشان بود را هم به ما می دادند.
بله. فقط چند ساعت با دوزدوزانی در یک سلول بودیم. او در سلول دیگری بود و هم بندی به نام موسوی زنجانی داشت. دوزدوزانی و زنجانی صدای خوشی داشتند و خیلی ملیح مرثیه می خواندند. گاهی هم نگهبانان می آمدند و داد و قال می کردند و به در مشت می زدند که' بس است دیگر نخوانید'.
اما بهر حال من در آن لحظات از صدای این دو زندانی خیلی لذت می بردم.

ایرنا پژوهش: بعد انقلاب هم با آقای دوزدانی ارتباطی داشتید؟
صلواتی: بله. در مجلس با هم بودیم.

ایرنا پژوهش: و خاطره ای از ایشان دارید؟
صلواتی: دوزدوزانی بعد از انقلاب به سپاه آمد. بعد هم راهی 'وزارت ارشاد ملی' شد. او منتقد این وزارتخانه بود و به قول خود همه این افراد را مطرب می دانست. مرحوم دوزدوزانی یکبار درب وزارت ارشاد را بست و گفت هیچ کسی را به داخل وزارتخانه راه نخواهد داد. ولی مخالفین این کار تظاهراتی راه انداختند. مجلس او را خواست و به اوگفت' کشور را داری به هم می ریزی. وزارت ارشاد را نمی توان تعطیل کرد ولی اگر خواستی می توانی پاکسازی هایی در آن انجام دهی.'
دوزدوزانی استعفا داد و نماینده مجلس شد.
اتفاقا در آن موقع یک سفر 10،15 روزه را در بین المجالس ایتالیا با هم بودیم. البته آقای حسن روحانی رییس جمهور فعلی و محمود دعایی نیز بودند.

ایرنا پژوهش: خاطره ای از آقای روحانی در آنجا دارید؟
صلواتی: ایشان سخنرانی در مجلس ایتالیا داشت. اما بیشتر دنبال اقدامات امنیتی برای کشور بود. یک سری تجهیزات امنیتی خریده و می خواست با پست سیاسی به ایران بفرستد. سفیر وقت ایران در رم که ' حیدری' نامی بود می گفت: چون این محموله را دارید به اسم من می فرستید بایست من هم محتویات آنرا بدانم.
اما روحانی عصبانی شد و پاسخ داد: این یک موضوع محرمانه است که به وزارت اطلاعات و سپاه مربوط می شود و نمی توان آنرا به شما گفت.
البته چیز خاصی هم نبود بلکه یک سری ' گیت امنیتی' بود برای جلوگیری از ترورها. منتهی ایران نمی خواست گمرک ایتالیا و حتی گمرک ایران از آن با خبر شود.

ایرنا پژوهش: به شکنجه ها بپردازیم. ظاهرا زدن کابل به پا از همه دردناکتر است؟
صلواتی، بله. کابل کف پا نه فقط پا بلکه همه بدن را به درد می آورد. یادم هست در گذشته وقتی در روزنامه ها می خواستند دمپایی را تبلیغ کنند تصویر کف پا را می کشیدند و هر نقطه آنرا به عضو و دستگاهی مهم از بدن مربوط می دانستند. در زندان هم از پزشکان سوال کرده بودیم که آنها نقطه ای را در کف پا نشان ما می دادند و می گفتند اینجا با قلب مرتبط است و اگر ضربه ای به آن وارد شود قلب انسان و به تبع آن همه بدن درد می گیرد.

ایرنا پژوهش: عوارض آن شکنجه ها همچنان با شماست؟
صلواتی: بله. الان که بیش از 40 سال از آن روزها می گذرد هنوز هم وقتی می خواهم ایستاده نماز بخوانم پایم تیر می کشد.

ایرنا پژوهش: 14 ماه هم در عمومی و انفرادی پادگان ارتش در اصفهان سپری کردید. چگونه سپری شد؟
صلواتی: آنجا قرآن، مفاتیح الجنان نهج البلاغه و تفسیر علامه جعفری از مثنوی معنوی را برایم می آوردند. بعد از 7، 8 ماه یک رادیوی یک موج هم به دستم رسید که تا حدودی در جریان اخبار قرار می گرفتم.

ایرنا پژوهش: چرا شما را به انفرادی بردند؟
صلواتی: می گفتند تو آشوب درست می کنی.

ایرنا پژوهش: آشوب درست کرده بودید؟
صلواتی: آن سالها در زندان حمام نبود. زندان حدود 500،600 زندانی داشت از دزد و قاتل و قاچاقچی گرفته تا فعالان سیاسی بازداشت شده که در یکجا زندگی می کردند. یک بار این زندانیان را تحریک کردم تا جیره نان سنگک خود را دور بیندازند. آنها هم وقتی غذایشان را گرفتند همین کار را کردند. زندانبانان هم وحشت کردند و به قول اصفهانی ها می گفتند: این ' جغله بچه' چطور اینهمه زندانی را تحت تاثیر قرار داده است.
برای همین مرا از بند عمومی اخراج کردند. اما در خود پادگان شکنجه نبود و هر وقت می خواستند زندانی را شکنجه کنند او را به ساواک و کمیته مشترک می بردند.
در پادگان کاری به ما نداشتند. مقداری نخود و آبگوشت را داخل یک سطل می ریختند و به زندانی می دادند. نان شان البته خوب بود.
یادم است یکبار تهدید به اعتصاب کردم و یک روز کامل غذا نخوردم. آنها از ترس، ساواک را خبر کردند. ساواک هم با مخلوط شوخی و جدی مرا روی تخت خواباند و مقداری غذا داخل گلویم ریخت تا نمیرم.

ایرنا پژوهش: دلیل اعتصابتان چه بود؟
صلواتی' چون 14 ماه در زندان بودم و هنور پرونده ام را به دادگاه نفرستاده بودند. بعد اعتصاب اما قول دادند که به زودی پرونده ات را به دادگاه می فرستیم.

ایرنا پژوهش: انفرادی شهربانی و اوین چگونه بود؟
صلواتی: انفرادی زندان شهربانی یک جایی بود یک متر در یک متر. یک اتاق تاریک که درش را بسته بودند، نه فرشی داشت نه چیز دیگری.
انفرادی اوین اما شوفاژ و توالت آهنی و یک دستشویی کوچک داشت. البته هنوز هم همین طور است. یادم است زمستان 1354 یکروز سربازی به من گفت: نمی خواهی بروی بیرون هواخوری؟
من هم با خوشحالی گفت: می خواهم.
آن ساعت تازه دوش گرفته و زیر پیراهنم را هم شسته و روی شوفاژانداخته بودم تا خشک شود. درزهای شلوار زندان که تنم بود پاره شده بود و فقط یک بلوز داشتم. او مرا به جایی برد که یک متر در یک متر مساحت داشت. نه فرشی کف آن بود و نه سقفی بالایش. طوریکه انگار داخل یک چاه پنجاه متری افتاده باشی و آسمان هم بالای سرت باشد. شروع به مشت زدن و لگد زدن به درب کردم و همزمان( از سرما) می لرزیدم. یکساعتی طول کشید. خود این شاید یک شکنجه بود. بعد از آن سرباز دوباره آمد و مرا به سلولم برد. آنجا گرم بود.

ایرنا پژوهش: در انفرادی روزنامه در اختیارتان می گذاشتند؟
صلواتی: روزنامه 'رستاخیز' را می آوردند و به انفرادی اول تحویل می دادند و وقتی به ما می رسید 10،20 روز از تاریخ انتشارش گذشته بود. اما همه اش را می خواندم. روز بعد این روزنامه را از من می گرفتند و به انفرای بعدی می دادند. بعضی زندانیان هم غذایشان را روی آن می خوردند و روزنامه ای چرب و چیلی دست ما می رسید.

ایرنا پژوهش: اوضاع در انفرادی اصفهان چطور بود؟
صلواتی: انفرادی آنجا سلول آهنی نبود یک کیوسک آهنی بود. بسیار کثیف و تابستانها پر از تار عنکبوت و سوسک. دورش باز بود و حتی شیشه هم نداشت. یک استوار' دهقان' نامی آنجا بود که به نظرم مرد خدا بود. می آمد و یواشکی به من قرآن می داد که توانستم با آن مقداری از قرآن را حفظ کنم.
صبحانه نان سنگک بیاتی بود که اصلا نمی شد آنرا خورد. با یک چای، کمی پنیر و مقداری حلوا ارده. حلوای ارده اش هم مثل حلوای 'اردکانی ها' مطبوع نبود بلکه طوری بود که وقتی خورده می شد گلو را می سوزاند و بسیار ناراحت کننده بود.
این استوار دهقان هر روز این صبحانه را داخل یک صفحه روزنامه که جدول داشت قرار می داد و یک مداد کوچک که نوکش را هم تراشیده بود را مخفیانه داخل آن می گذاشت. این یک صفحه روزنامه و جدولش مرا ساعتها به خود مشغول می کرد. دهقان صبح به صبح قبل از طلوع آفتاب یک شلنگ آب را روی کیوسک می گرفت تا این اتاق فلزی دیرتر داغ شود.
یادم است (عبدالکریم) هاشمی نژاد که او هم مدتی در زندان بود بعدها برایم تعریف کرد و گفت: یک روز ظهر دیدم استوار دهقان برخلاف هر روز به خانه اش نرفت. دلیلش را پرسیدم جواب داد' رفتم خانه اما دیدم من در خانه کولر دارم، پنکه دارم، آب یخ دارم، یخچال دارم. یاد این پسره (صلواتی) افتادم که در این گرما داخل کیوسک چگونه سر می کند. آمدم اینجا ببینم این سگ ها می روند تا یک لیوان آب به او بدهم.
منظورش از سگ ها، نگهبانان ساواک بود که مراقب آنجا بودند.
یک حاج احمد آقایی هم در زندان اصفهان بود. گاهی وقت ها به این استوار دهقان بیست، سی تومان پول می داد و از او می خواست مقداری گرمک اصفهان که عطش را خیلی خوب برطرف می کند بخرد و به زندانیان بدهد. بعد که استوار دهقان به زندان برمی گشت از او می پرسید به همه گرمک دادی؟ دهقان هم جواب می داد: بله. به آن کسی که منظور شما بود هم دادم.
دهقان این جور مواقع گرمک را به من می داد تا بخورم و زود هم پوستش را از من می گرفت و می برد تا ساواکی ها آن را نبینند.

ایرنا پژوهش: چه چیزی باعث شد که آقای صلواتی آن شکنجه ها را تحمل کند؟
صلواتی: فکر نمی کنم همه اش ایمان بود. نام دیگری هم نمی توانم روی آن بگذارم مقاومت، پاید واقعا اگر بخواهم بگویم که این همه مبارزه کردیم که یک چنین قوه قضاییه و رییس جمهورهایی روی کار بیایند اجر کار خود را پایین آورده ایم.
ما احساس می کردیم واقعا برای خدا داریم کار می کنیم و احساس تکلیف می کردیم. ولی خوب همین بلاها را سر کمونیست ها هم می آورند و برای مثال ناخنشان را می کشیدند ولی آنها هم مقاومت می کردند. آنها که دیگر خدا را قبول نداشتند.
شکنجه ها خیلی دردآور بود. یادم است ریش های ما که بلند می شد دانه دانه از صورتمان می کندند. یا بعد از همان 284 ضربه شلاقی که گفتم سرم مثل یک توپ سنگین شده بود.
همان موقع یک سرگرد پزشکی در زندان به شکنجه گران گفته بود: اگر از این می خواهید اعتراف بگیرید بیشتر از این روی او فشار نیاورید چون از دنیا می رود.
در هر صورت دورانی بود که گذشت. این نیز بگذرد. ما واقعا دلمان می خواست یک حکومت عدالت علی(ع) به وجود آوریم و بعد از 14 قرن شخصی مانند ایشان را سر کار بیاوریم.

ایرنا پژوهش: شاه چرا سقوط کرد؟
صلواتی: من کتابی نوشته ام به نام' سقوط' که در آن علت وقوع انقلاب را دو چیز دانسته ام. نخست مسایل داخلی از قبیل فساد دستگاه پهلوی و نارضایتی گسترده مردم. دوم فشارهایی که از جانب کشورهای خارجی به حکومت وارد می شد. برای نمونه آقای محمود دعایی در برنامه ای که در رادیو عراق داشت خیلی آگراندیسمان می کرد. یکبار خبری پخش کرد مبنی بر اینکه فضل الله صلواتی توسط ساواک سوزانده و بر اثر شدت جراحت مرده است.
اقوام من هم که این خبر را از رادیو عراق شنیده بودند لباس سیاه پوشیده و از همایون شهر آن موقع( خمینی شهر فعلی) پیش مادرم آمده بودند. آن موقع مرا در خانه علی صدا می زدند. وقتی دیده بودند ایشان لباس سیاه بر تن نکرده است پرسیده بودند:از علی چه خبر؟
مادرم گفته بود: هیچی.
آنها گفته بودند: حالا نمی شود این روسری را عوض کنی و یک روسری تیره بپوشی! که خوب ایشان هول شده بود.

ایرنا پژوهش: هیچ وقت از آقای دعایی پرسیدید چرا این خبر نادرست را منتشر کرد؟
صلواتی: نه. ولی ابتدا در خود اصفهان شایعه شده بود.

ایرنا پژوهش: دعایی هم آنرا شنیده و از رادیو عراق پخش کرده بود؟
صلواتی: بله.

ایرنا پژوهش: بلاخره به منشا این شایعه پی بردید؟
صلواتی: بله. آن موقع من در زندان انفرادی یک پادگان در اصفهان بودم. مرا هفته ای یکبار به حمام می بردند. سربازان آنجا که دیده بودند پاهایم از زانو به پایین باند پیچی شده بود فکر کرده بودند پایم را سوزانده اند. در حالیکه من با آتش شکنجه نشدم و اثر شلاق ها و باتوم های برقی پایم را به این وضعیت درآورده بود. یادم است پوتینشان را روی دهنم می گذاشتند.
وضع بدی بود واقعا نمی شود آنرا توصیف کرد. هنوز بعد از 45 سال وقتی یاد آن شکنجه ها می افتم چندشم می شود.
البته برخی زندانیان را واقعا روی اجاق گاز می گذاشتند و می سوزاندند. مثل بدیع زادگان که از نیروهای مجاهدین خلق بود.

ایرنا پژوهش: اگر بخواهید ساواک را در چند کلمه توصیف کنید؟
صلواتی: بیرحم، بی عاطفه و خشن. بیشتر ساواکی ها افراد خبیثی بودند.

(گفت و گو: ناصر غضنفری - پژوهش 3081)

برای مطالعه قسمت دوم  کلیک کنید