« ستــاره ای در کویـــر »
ستاره ای درکویر
منتشر شده در کتاب: «یادنامه خاتمی» مجموعه مقالات علمی و تحقیقی در بزرگداشت مرحوم آیت الله حاج سید روح الله خاتمی اردکانی به اهتمام: جناب آقای محمدتقی فاضل میبدی – (منتشر شده در بهار سال 1376)
در آن روزگار که تاریکی ها فراگیر بود و ناله ها در سینه ها
حبس و امیدها در دلها دفن شده بود و یأس و حرمان در همه جا حکومت داشت، هرجا را که
نگاه می کردی کویر بود و زمین های تشنه و روحهای افسرده، مردم نه آینده ای و نه
آرزویی داشتند، تنها شلاق ها و کابلهای گزمگان شاهی بود که بر بدن آزادمردان و
آزادگان روزگار فرود میآمد و جایگاه اندیشمندان و حق جویان و حقپویان سلولهای
وحشتناک کمیته ضدخرابکاری شاه و زندان های ساواک و شهربانی و ارتش بود.
اتاقکهای تاریک و تنگ زندان اوین در درههای کوه البرز و لانه های متعفن و کثیف کمیته در کنار شهربانی تهران و دیگر شکنجه گاه های ساواک در شهرها، شاهد ناله های از جان برآمده مبارزان راه آزادی و استقلال بود. درها، پنجره ها و میله هایِ محکم و تودرتوی آن سیاهچالها، مانع شده بود که رحم و عاطفه و انسانیت به درون آن راه یابد، نه تنها در تهران که در اصفهان، شیراز، تبریز، مشهد و... در همه جای ایران آن قدر خشونت را حاکم کرده بودند تا نفسها در سینه ها خفه شود و دلها از وحشت بلرزد و رعب و ترس باعث شود که کسی حرفی از سیاست و حکومت به زبان نیاورد و از آزادی چیزی نگوید.
در شهرها دروغ، تزویر و ریا حاکم شده بود. همه جا را سیاه میدیدیم و هر کس در اندیشه منافع شخصی و تملق و مداهنه بود که نردبان ترقی و وسیله رسیدن به مقام و آلاف و الوف شده بود و دین و خدا و وطن بازیچه دست حکمرانان و مبلغان وابسته شان بود. بوی تعفن اشرافی گری، دزدسالاری، فساد اخلاق، خودمحوری و شاه دوستی از همه جا به مشام می رسید.
محیط به شدّت خفقان آور و دنیا به کام دریوزگان و چاپلوسان بود که همیشه بر روی امواج شناورند و خود را موفق احساس می کنند و پیوسته فیلسوف منشانه نصیحت میکردند که سرخود گیرید و راه خویش در پیش، که با شاخ گاو جنگیدن ممکن نیست و با گوشت و پوست به جنگ آهن و پولاد رفتن به استقبال خطر رفتن است و برای سواری گرفتن از دیگران، باید مطیع بالا دستیها باشی که مصلحت چنین است و چنان.
هر کس به نوعی مطلبی داشت و سخنی و حرفی برای گفتن، آنکه اصطلاحات حوزهای را خوانده بود، آیه و حدیثی میآورد که اطاعت بزرگان لازم است و حفظ جان واجب! و آنها که مدعی دانشگاهی بودن و روشنفکری داشتند، مدارک و مدارج ترقی و نظر اندیشمندان غربی و شرقی را میگفتند که موفقیت، همکاری با سلطه گران است، و از درون حاکمیت میتوانی هدفت را عملی سازی و باید که سنگرها را اشغال کنی و بعد به نظریه هایت جامعه عمل بپوشانی، جمعی از تمدن غرب می گفتند و جمعی از اختناق شرق و سرگرمیها و دل مشغولیها چه بسیار بود و صدا و سیمای ایران در تملق گویی و دریوزگی معرکه می کرد! و فیلمها و مجله ها و رنگین نامه ها و نشریات زرد که غوغا بودند! یا به فساد دامن میزدند و یا به تقویت حکومت خودکامه و وابسته میپرداختند و دستهای اعتبار و پولهاشان را به رخ میکشیدند که در سایه امنیت شاهی صاحب همه چیز شدهاند و جمعی از خوشگذرانیهاشان در دیگر کشورها میگفتند و اظهار تأسف از اینکه شماها جوانید و چرا خود را اسیر و زندانی کرده اید!
و آنچه مظلوم بود، آزادی خواهی بود و جای آزادی و آزادی خواهان در سلولهای وحشتناک سازمان اطلاعات و امنیت کشور «ساواک» و زیر شلاقهای دژخیمان شاه قرار داشت.
جشن ها و چراغانی ها و رقص ها و پایکوبی ها و سازها و نقارههای شاهی فراوان که قبرستان چراغان بود و مرده ها در حال پایکوبی، و حتی در زندان اصفهان همزمان با تاجگذاری شاه، زنان و مردان نوازنده را به داخل زندان آوردند تا زندانیان را به وجد آورند، که مطربان بیچاره متأثر شدند و به حال بندیان گریستند و نتوانستند آوایی از نایشان بیرون آرند و با اندوه بسیار ترکمان کردند.
جشنهای 2500ساله شاهنشاهی، جشنهای تاجگذاری و جشنهای پیروزی انقلاب شاه و مردم پشت سرهم برگزار می شد تا باشد که مردم لبخندی به لب آرند، ولی با فقر و رنج و نداری و شکنجه و زندان چه لبخندی امکان پذیر است؟
حسابهای بانکهای داخل و خارج وابستگان به حاکمیت، از بیت المال ملت پر میشد و برای روز مباداشان، که باداشد! آخر تا کجا و چقدر میتوان ثروت اندوخت و بر سر نیزه نشست؟ و تا چه اندازه می توان عوام فریبی کرد؟ آخر بچه ها بزرگ می شوند. درس می خوانند و فهمشان بالا میرود. خودشان به مفاهیم آیات و احادیث پی میبرند، تاریخ انقلابهای جهان و علل سقوطها را مطالعه میکنند، زندگانی مردان موفق و افراد شکست خورده را میخوانند، کم کم به همه چیز واقف میشوند، آخر عوام که همیشه در جهل مرکب نیستند، بالاخره متوجه میشوند و در آن صورت به دروغگوی یها، به ریاکاری ها، به ظاهرسازی ها، به حقه بازی ها... پی می برند و بر سر مدعیان فریبکار، میکوبند و آنها که نه خدا را دارند و نه مردم را، نه حق را میشناسند و نه حقوق را، آنها به کجا خواهند رفت؟
زندانهای شاه پر بود از مردان و زنان متعهد و متدیّن و آزاداندیش و هر چه حکومت فشار را بیشتر می کرد، عصیان خلق بیشتر می شد. مردم را می گرفتند و می بستند، اما چه سود؟ مظلومیت هم برای مردم عادت شده بود، به حملۀ دژخیمان و طعنه گزمگان خو گرفته بودند. فریاد چماقداران و چاقوکش های حرفهای دیگر اثر نداشت. دار و دستۀ طاغوت به هر دری میزدند و راهی می جستند تا در آخر با برخی عالمان بزرگ رابطه برقرار کردند. به زیارت اماکن متبرکه رفتند، به حقوق کارمندها مختصری افزودند، تاریخ شاهنشاهی را عوض کردند، به روشنفکرها اندک توجهی کردند و به نویسنده ها اجازۀ انتشار کتابها و مقاله هایشان را دادند، به نوبت زندانیان سیاسی را آزاد کردند، برخی وزیران و مهره های دست دوم را تغییر داده و از مردم عذرخواهی کردند، ولی دیگر دیر شده بود، انقلاب آغاز شده بود، خون ملت به جوش آمده بود و مشتها بود که علیه دشمنان مردم گره می شد. آخر بی اعتنایی به مردم، بی توجهی به خواست ملت، بی عنایتی به افراد، توهین به شخصیت ها هم حدی داشت، و هر قدمی که برداشته می شد ضربهای بود که بر سر خویش فرود میآوردند و خاکی بود که بر سر خود می ریختند. پیش از اینها به جای مردم ایران، متکی به خارجیها، به اسلحه ها، به اطلاعاتی ها و به نظامیهایشان بودند، بیچاره ها نمی دانستند که نظامیها نیز از مردمند و سلاح در اختیار آنهاست و خارجیها با صاحبان قدرت کار دارند نه با فرو افتادگان از مسند، و آنها هماره به فکر منافع خود هستند.
در آن دوران تاریک و سیاه، ستاره هایی در آسمان غمزدۀ ایران ظاهر میشد و می درخشید و لحظه به لحظه بزرگتر و نورانیتر می شد.
ستارهای بدرخشید و ماه مجلس شد / دل رمیده ما را انیس و مونس شد
امام خمینی همراه و همگام با مردم، انقلاب اسلامی را رهبری کرد، از تندباد حوادث نهراسید، سختی ها را پشت سرگذاشت و در برابر طاغوت، مردانه ایستاد. چهره های بزرگ انقلاب چون: طالقانی، منتظری، بازرگان، شریعتی، زنجانی، ربانی شیرازی، سعیدی، غفاری، اندرزگو، مطهری، بهشتی، صدوقی، خاتمی، انواری، حجتی، عراقی، بجنوردی، عسکراولادی و... برای آزادی انسانها قیام کردند. رنجها را به جان خریدند، روزگارانی در تبعید، در زندان و در محدودیت بسر بردند تا انقلاب اسلامی و حرکت آزادی خواهی به ثمر برسد.
آنها با رنجهایشان مردم را آگاه و به حرکت درآوردند. به قیام مردم جهت دادند، نیروهای انقلابی را یاری کردند، با فریادشان، با سخنانشان، با پولشان انقلابیون را در راه هدف بزرگ آزادی تشویق کردند. مسیر حق را نشان دادند، وعدۀ آزادی و استقلال و عدالت اسلامی داده و قاطبۀ مردم را به عشق اسلام، به عشق عدالت اجتماعی، به عشق خداگرایی به عشق آزاداندیشی به میدان کشاندند.
در سالهای 53 و 57 که جمعی از آزادیخواهان و مسلمانان مبارز، در یزد، انارک و نائین تبعید بودند و من نیز در میان آنان بودم، یادش به خیر روحانی بافضیلت و باتقوا، مرحوم مغفور آیت الله حاج سید روح الله خاتمی – رحمت الله علیه- متولد ۵ آبان ۱۲۸۵، روحانی و فقیه شیعه، مؤسس مدرسه علمیه اردکان که با کهولت و ضعف جسمی که داشت با چه اشتیاقی به دیدن تبعیدی های فراموش شده می آمد، با آنها می نشست، صمیمانه درد دل می کرد، غمها را از دلشان بر می داشت، روحیه شان می داد، در حد توان خود به آنها کمک میکرد.
خیلی ها می ترسیدند که با افراد تبعید شدۀ سیاسی صحبت کنند. با احتیاط راهشان را کج می کردند که چشمشان به روی آنان نیفتد، اما امثال خاتمی، به خانه آنها می رفتند و در آغوششان میگرفتند و به خانه خویش دعوتشان میکردند و از جام معنویت سیرابشان میساختند.
وقتی میگفتند خاتمی میآید دلهامان شاد میشد. غم از خانه مان می رفت، بر چهرۀ زن و بچه هایمان لبخند می نشست که آقا از اردکان به یزد می آید، آخر خاتمی یار مظلومان بود و همنشین غریبان و دوست آزادمردان.
خاطرات شیرین مصاحبتش را نه من، که کویرنشینان بازگو می کردند، آنها که محضر او را درک کرده بودند و از خرمن پرفیضشن خوشه چیده بودند.
خاتمی همیشه در صحنه بود و با انقلابیون راستین رابطۀ نزدیک داشت. عالمان و انقلابیون پس از مشروطه را خوب میشناخت. با آنان دیدارها و گفتگوها داشته بود. از روزگار مبارزات ضدانگلیسی عراق به رهبری میرزاتقی شیرازی(میرزای دوم) از فعالیتهای آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی، از تلاشهای دکتر محمد مصدق برای ملی شدن نفت و از فداییان اسلام خاطرات و سخنها داشت. او ناظر آزارها و سختیهایی بود که رضاخان برای مذهبی های انقلابی و مرحوم آیت الله سیدحسن مدرس و دیگر روشنفکران زمان به وجود می آورد و چه مطالب شیرین و شیوایی و چه خاطرات دلنشینی را که به یاد داشت.
محضرش فیض و محبت بود و لطف، شیرین بود و به یادماندنی و خانهاش، خانه امید جهادگران. در حضورش رنجهای خود را فراموش میکردیم و در بیان دلنشین و لهجه شیرین کویریش غرق میشدیم. سخنها و اندرزهای خاتمی سختیها را برایمان آسان می کرد و با دیدارهایش اندوهمان را میزدود. حضورش آرزویی بود که هماره به دل داشتیم و مشتاقانه انتظارش را میکشیدیم تا در کنارش بنشینیم و به سخنانش گوش فرا دهیم. یا ما به خانه او میرفتیم و یا او از اردکان به یزد میآمد و به سراغ انقلابیون و تبعید شده ها میرفت و دلجویی می کرد.
در تاریخ می خوانیم که چه بسیار کسانی که همیشه در کنار گود میایستادند و چون آثار پیروزی هر جناحی را میدیدند به سوی آن گرایش پیدا میکردند. اگر علی(ع) حاکم میشد، برای او سینه چاک می نمودند و اگر معاویه را در مرحلۀ موفقیت می یافتند به طرف او می رفتند و یا لااقل سکوت میکردند و بی تفاوت میشدند و به نظر خودشان به تزکیۀ نفس خویش میپرداختند و احادیث و آیاتی برای مردم میگفتند که برخوردی با حاکمی و سرمایه داری و قدرتمندی نداشته باشند. اما روحانیون بزرگواری چون آیات: صدوقی و خاتمی از آن گروه نبودند، آنها روز اول با نهضت مردم دست بیعت دادند و رهبری و راه امام خمینی را پذیرفتند و همگام و همراه با او راه افتادند و از خطرات راه نهراسیدند.
در ره منزل لیلی که خطرهاست به جان / شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
مرحوم خاتمی بارها به دیدارکنندگانش میگفت: شما انقلابیون و مبارزان راه حق هستید که بالاخره انقلاب اسلامی را به ثمر می رسانید و آزادی را بارور میکنید و استقلال مملکت را تثبیت می نمایید، کاش من هم میتوانستم با شما و چون شما فریاد «وا اسلاما»، سر دهم و در کوچه پس کوچه های شهرها و روستاها با دوچرخه و موتور بشتابم و به مردم آگاهی بدهم، ولی افسوس که دیگر توان جسمی و روحیم رو به کاهش گذاشته و مثل شما جوانها نمیتوانم تلاش کنم.
روح الله خاتمی صمیمانه حرف میزد، صداقت از کلماتش مشاهده میشد، اگر توان جسمیش کاهش داشت، ولی روحش بلند بود و تفکراتش عالی و اندیشه هایش والا و برای خدمت به مردم و تکوین انقلاب کوتاهی نداشت.
با یکی از سردمداران فعلی که از تبعیدگاهش برای دیدن آقا به اردکان آمده بودند در تابستان سال1357 در حضورش بودیم، دربارۀ پیروزی با ما سخن میگفت و اینکه باید آماده اداره انقلاب و کشور باشید. می فرمود شما با این پشتکار، حکومت شاه را تضعیف کردهاید، انقلاب دارد شکل میگیرد و منتظر ضربه های آخر است. مردم با همت انقلابیون به صحنه می آیند و دیگر عقب نشینی نمیکنند. موفقیتشان حتمی است، آنها حتما شاه را سرنگون میکنند، امام را به ایران باز میگردانند، در آن صورت شما چه خواهید کرد؟ از هم اکنون باید به فکر کادرهای سازندۀ مملکت باشید، پس از پیروزی باید مدیریت صحیح داشته باشید، پس از پیروزی با شعار نمیشود مملکت را اداره کرد، مردم کار، تلاش، پیشرفت و رفاه میخواهند، باید با رهبری انقلابیون، مردم حتی به پیروزیهای ظاهری و مادی هم برسند. من نگران هستم و می ترسم اگر نتوانید خوب اداره کنید، مردم به مذهبیها و به روحانیون بدبین شوند و بین خودتان اختلاف بیفتد و می ترسم که بر سر قدرت به جنگ برخیزید و... من که سن بیشتری داشتم از آن دوست خواستم که پاسخ گوید: آن برادر عزیز پاسخ می دادند که مدیر و متخصص و کاردان و کارشناس در بین انقلابیون مسلمان بسیار است و ما روحانیون به عنوان ناظر در کنار آنها و با آنها همراه خواهیم بود و جای نگرانی ندارد. همه با هم در سایۀ ارشادات امام خمینی(ره) و روحانیون معظم، مملکت را به خوبی اداره خواهیم کرد. وقتی دست بیگانگان، دزدها، اختلاس کننده ها و تجاوزکنندگان به بیت المال قطع گردد و عدالت اجتماعی حاکم شود، چه دلیلی دارد که مردم انقلابی مخالفتی با حاکمیت اسلامی که خودشان ایجاد کرده اند، داشته باشند؟ و من نیز توضیحات لازم را در خصوص ادارۀ مملکت دادم.
صحبت در این مقوله ها بسیار بود و قیام مردم و ارادۀ خدایی، انقلاب اسلامی را به پیروزی رسانید و امام امت سکان کشتی انقلاب را در دست گرفتند و جنگ تحمیلی هشت سال نتوانست ملت را تضعیف کند.
مرحوم خاتمی پس از پیروزی انقلاب نماینده امام خمینی در استان یزد و امام جمعه شهر یزد و اردکان بود و در شهرهای اردکان و میبد نقش سازندهای داشت و تا حد امکان جلوی اختلافات را میگرفت و با سعۀ صدر و روشن بینی در سمت امام جمعۀ اردکان و یزد به رتق و فتق امور میپرداخت. مسؤولان را آزاد گذاشته بود تابه نحو احسن به کارهای اجرایی خود بپردازند و لیاقت خود را نشان دهند و برای خدمت به مردم قدم برداند، او تنها تشویق میکرد و مطلقا در کارهای اجرائی و عزل و نصب افراد دخالت نمی کرد.
خدایش بیامرزد که پس از شهید صدوقی، مشکلات مردم منطقه یزد را به نحو احسن رفع میکرد و حتی در خیریه ها، خدمات مردمی، خانه سازی برای محرومان نقش فعّالی داشت.
سرانجام آن همه معنویت و صفا و محبت در ۵ آبان ۱۳۶۷ به لقاءالله پیوست و جامعۀ علم و فضیلت و آزادگی را عزادار ساخت، «رحمت الله علیه و جعل الجنه مثواه، عاش سعیدا و مات سعیدا»، آن مرحوم در اردکان به خاک سپرده شد. امام خمینی، در پیامی وی را «یکی از چهرههای تقوا، خلوص و ایمان» توصیف کرد.
و درود بر فرزند گرامیش حجت الاسلام والمسلمین سیدمحمد خاتمی که راهی اندیشه های پدر بزرگوار است و با کوله باری از دانش و تجربه و ایمان در خدمت فرهنگ کشور است و خدمتگزار نسلهای پژوهشگر، خدایش مؤید دارد، و امید که همچنان چراغی باشد پیشاپیش فرهیختگان و علم آموزان
اردیبهشت ماه سال 1375
فضل الله صلواتی – استاد دانشگاه اصفهان