« روزگار غربت اسلام »
فضل الله صلواتی
یکی از دانشمندان میگوید اگر کارفرمائی سیلی بر گوش کارگری بزند، سپس از او عذرخواهی کند و پاداشی بدهد، به ظاهر کارگر راضی و غائله ختم شده است، ولی یک جامعهشناس در آن سیلی، انقلابی بزرگ علیه سرمایهداری را میبیند، چگونه یک اتفاق ساده ممکن است حوادثی بزرگ به دنبال داشته باشد و یا یک سخن و یا یک عبارت از مسؤولی چه مشکلاتی را پیش میآورد؟
خبر خیلی ساده بود که در یکی از بوستان ها، خانمی حجاب مناسبی نداشته و فردی با لباس روحانی با بیان صمیمانه، نه با خشونت، تذکری داده و اعتراضی کرده که آن خانم عمامۀ او را بر زمین زده و لگدکوب کرده، این عمل چه مفهومی دارد؟ بر فرض که خانم دستگیر و محاکمه و به زندان افتد یا آن خانمی که روسری خود را سر چوب کرده بود، وقتی آنها به زندان افتادند و محکوم شدند، همۀ مشکلات حل میشود؟ تمام زنان کشور حجابشان را حفظ میکنند و احترام روحانیت باز میگردد؟ رضایت عمومی از حکومت و نظام ایجاد میگردد و یا هنگامی که با ضرب و جرح، کشاورزان اصفهانی را متفرق میکنند که سالهاست از حق آبه خود محروم شدهاند و تکلیف کشاورزی و وضعیت کار و مزارع خود را نمی دانند و دچار فقر مطلق شده اند! اوضاع آرام شد؟ آیا معلمان به خواستههای خود رسیده و مشکل دریافتی بازنشستگان ترمیم میگردد؟ با ضرب و زور و گلولههای پلاستیکی و یا جنگی مشکل بیکاری و بی خانمانی و تورم و گرانی حل نمی شود که بزنند و بکوبند، مگر با سرنیزه میتوان به قدرت ادامه داد؟ اگر چنین بود شورویها هنوز مسلط بودند و صدام هنوز رئیس علیالاطلاق عراق بود و...
از محمد رسول الله(ص) پیامبر اسلام حدیثی نقل می شود که: «إنّ الإسلامَ بَدأ غَرِیبا و سَیعُودُ غَریبا کما بَدأ ، فَطُوبى للغُرَباءِ» (اسلام غریبانه آغاز شد و بزودى، همچون ابتداى خود، غریب خواهد شد؛ پس خوشا به حال غریبان)
چرا اسلام غریب نباشد؟ هر کس داعیه ای دارد و اسلامی را برای خود تفسیر و تأویل میکند و مسلمانی تازهای اختراع مینماید! از ابتدا فرقهها و جناحها و دار و دستهها پیدا شدند و چه شاخ و برگها که بر آن افزوده شد، نه هفتاد و دو فرقه، بلکه هزاران فرقه، از هنگامی که حدیث غدیر فراموش شد، فرقهگریها آغاز گردید، افسانه سرائیها شروع شد، هر کس برای رونق بازار خود دکان جدیدی باز کرد و همه خود را صاحب حق میدانستند، وحق، مظلوم بود و خدا، قربانی میشد، مگر توحید یکی شدن نیست؟ و عالمان هر دسته از آن روز تا امروز آمدند و یکی بودن و وحدت را هزار پاره کردند، اکنون نیز در هر جائی و در هر منطقهای برای خود اسلامی ساختهاند، در میان سنیان و شیعیان، اسلام طالبانی و اسلام داعشی، اسلام اخوان المسلمینی و اسلام بوکوحرام، اسلام زیدی و حوثی و وهابی و تندرو و کندرو، ولایتی و ضد ولایتی، با حاکمیت دینی و بدون حاکمیت، لعنتی و بدون لعنتی، خشونتگرا و معتدل، صوفی و ضد صوفی، فلسفهگرا و ضد فلسفه، اخباری و اصولی، برخی فقط به قرآن ایمان دارند و برخی فقط به روایت و حدیث و روایات را ملاک عمل قرار میدهند.
به حکیم نظامی منسوب است که در بیان خطاب شعر به پیامبر اکرم(ص) میگوید:
دین تو را در پی آرایشنــد در پی آرایش و پیرایشند
بسکه ببسستند بر آن برگ وساز گر تو ببینی نشناسیش باز
هزار و چهارصد سال است که عالمان و مصلحان و اندیشمندان اسلامی کاری از پیش نبردهاند، تلاشهاشان به جائی نرسیده اگر منشور سازمان ملل و اعلامیه حقوق بشر توانسته تا حدی بین بعضی کشورها یک نوع هماهنگی و همبستگی ایجاد کند ولی کاری برای وحدت ادیان و مسلکها و عقاید ایجاد نگردیده است و همیشه بهانه در اختیار دشمنان هست، در سازمان ملل با این عرض و طول نمیشود در حاشیه آزادی بیان و قلم، اهانت به انبیاء و اولیاء را که باعث رنجش مسلمانان، یهودیان و مسیحیان میگردد، ممنوع کنند، مگر در سایه آزادی، کسی اجازه دارد با جسارتی، خلقی را بیازارد و فاجعهای به بار آورد؟ و ارباب ادیان نتوانستهاند به سازمان ملل تفهیم کنند که آزردن خلق ورای حقوق بشر است و حقوق بشر برای آرامش و زندگی مسالمت آمیز است.
هر کسی با هر مقدار معلومات می تواند نقد آثار وابسته به ادیان را بنماید، تفسیرها و تحلیلهای مربوط به ادیان را مورد بحث و بررسی قرار دهد، ولی اینکه به مقدسات هر دینی توهین کنند، این شایسته نیست و هیچ عقل و خردی آن را نمی پذیرد.
ما نیز، کاش دین و مذهب را وسیلة اجرای مقاصد و اهداف سیاسی و اقتصادی و جناحی خود قرار نمیدادیم، شکستها، عدم موفقیتها عقب ماندگیها را به حساب اسلام نمیگذاشتیم، «هر عیب که هست از مسلمانی ما است» چرا باید در جامعه، دین گریزی باشد؟ و با خشونت دین ستیزی عملی گردد؟ چرا باید روحانیت که هماره سمبل ایمان و تقوی و از خودگذشتگی بود، مورد اهانت قرار گیرد؟ چرا جمعی از ناآگاهان، حکومت دینی را علت بیکاری، فقر،گرانی و تورّم بدانند؟ آیا مدیران کشور به وظایف خود آشنا نبودند؟ آیا رسانهها نتوانستند در مسیر آگاهی مردم قدم بردارند؟ آیا واعظان و عالمان غیرحکومتی کوتاهی کردند؟ آیا مراکز تعلیم و تربیت، مدارس، دانشگاهها، نهادها و شوراهای مربوط به فرهنگ و حوزه آموزش و پرورش، غرق در قرطاس بازی، مشغول نشستن و گفتن و شعار دادن شدند و کاری از پیش نرفت، آیا وابستگان به فرهنگ و ارشاد اسلامی، کارنامههای چهل و چندساله خود را ارائه دادهاند و خدمات خود را در رابطه با اعتلای فرهنگ ایرانی – اسلامی تبیین و عملی کردهاند؟ که در نتیجه، فقر، فساد و بیعدالتی، دزدی، رشوه، اعتیاد، طلاق، فحشا و... کاهش یافته!؟ با دستور و بخشنامه و خشونت که کاری انجام نمیشود، در بسیاری موارد «اِنعکس علی ضدّه» بدتر میشود.
اصل وجود «الله» و خالق جهان، اگر چه مورد انکار برخی قرار گرفته است ولی وقتی بشر به فطرت خود رجوع کند، در آن جای اظهار شک و تردید نمیبیند و آن را یکی از بدیهیاتی میشناسد که هر کس که پاکی فطرتش محفوظ مانده باشد بر آن گواهی میدهد، که این از مسائل دشوار و پیچیده و فکری و عمیق الهیات نیست و اگر نبود که شدت ظهور شیء موجب خفا و قرب در آخرین درجه مانع رؤیت است شاید از الحاد اثری نبود. ولی شدت ظهور ذات الهی، موجب خفای آن شده است که «الشیء اذا جاوز حده انعکس علی ضده»
ما با انقلابمان قصد داشتیم، مردم جهان را متوجه عدالت و ایمان و تقوای اسلامی نمائیم، عدالت علی(ع) را سرلوحة برنامههایمان قرار دهیم، از علی گفتیم ولی در مسیر زبیریان حرکت کردیم، آیا کسی ریشهیابی و عارضهیابی کرده که چرا مشارکتهای اجتماعی و آراء مردم در ایران روز به روز و مرحله به مرحله کمتر میشود؟ و چرا نارضایتیها فراوان گشته؟ چرا کاردها به استخوان رسیده؟ چرا برخی تا بر سر قدرت هستند، حامی و طرفدارند و چون بازنشسته و یا برکنار شدند، لب به انتقاد میگشایند؟ چرا باید به اعتراضها با خشونت و گلوله پاسخ داده شود؟ کشاورزان متدین اصفهانی که با خانوادههاشان صدها هزار میشوند، در برابر اعتراض سهم آب غصب شدهشان با خشونت به آنها پاسخ داده شود؟ و پیوسته وعدههای واهی و بایدها، که باید چنین و چنان شود!؟ مگر با گفتن بایدها و سفرها، مشکلات 85 میلیون جامعة ایرانی حل میشود؟ هر روز گرانی پشت گرانی، نداری و بیکاری، در گزارش رسمی تابستان سال جاری وزارت رفاه اعلام کرد: «از هر ۳ ایرانی یکی زیر خط فقر است!»
چرا ازدواجها به حداقل رسیده و موالید بسیار کم شده! تحریمها باعث ناتوانی در خرید خانه و جهیزیه و خودرو و دیگر وسائل زندگی شده؟ تکلیف دختران و پسران جوان را در این جامعه چه کسی باید مشخص کند؟ نه شغل، نه زندگی، نه ازدواج، نه امید به آینده، نه نشاط و نه شادی، نه راهی برای زنده ماندن و پیوسته دشمن تراشی و مخالف خوانی و بر طبل تورم و گرانی کوبیدن و مردم را به یأس و ناامیدی دچار کردن، هر سال چه تعداد از نخبگان از کشور می روند، در این دوسال چه تعداد پزشک به خاطر شرایط موجود از کشور رفته اند؟ و نمایندگان و رؤسائی از تصمیم گیران پشت سر شورای نگهبان تعیین می کنند که چه کسانی باید نماینده و یا وزیر و وکیل شوند و چه کس صلاحیت رئیس جمهوری دارد و صلاحیتش تأیید شود!؟ کار به جائی برسد که مرحوم آیت الله هاشمی رفسنجانی که از استوانههای انقلاب بود و سیاستمدار دلسوز و صاحبنظر برای ریاست جمهوری ردّصلاحیت شود! زیرا که از او کاری ساخته و امکان موفقیت داشت.
آنکه دائم هوس سوختن ما می کرد کاش می آمدو از دور تماشا میکرد
خدایش بیامرزد، مرحوم شهید بهشتی میگفت: ما میخواهیم لیاقتها را حاکم کنیم، کارها را به دست اهل علم و تجربه بسپاریم، کاش سر از خاک تیره بیرون میآورد و به روزگار تیرة ما میگریست که نتوانسته ایم حداقل ارزاق ملت پرسابقه ایران قدرتمند را تأمین کنیم و بر آن سریم که فریادها را در سینه ها خفه کنیم که معلمان، بازنشستگان معترض و کارگران، چند ماه حقوق ناگرفته فریادی نزنند و اعتراضی نکنند که مبادا تضعیف نظام شود، کدام اقشار مردم را راضی نگاه داشتهایم، (غیر از بخشی از نظامیان!)
تضعیف نظام جلوگیری از آزادیها و اعتراض مردم است و معترضان را به زندانهای طولانی محکوم کردن و بر آمار زندانیان افزودن و هر آزادیخواه و دگراندیش و عقیدهمندی را به سیاهچال انداختن و داروی نظافت در اختیار زندانی گذاشتن! و بکتاش آبتین زندانی سیاسی بیمار رنجور و مشرف به مرگ را با دست و پای زنجیر بسته بر تخت انداخته اند تا زودتر بمیرد و روشنفکری وروشن بینی تباه شود و شاعری و نویسندگی و آگاهی فقط در جهت حاکمیت باشد! یا روحانی مجید جعفری تبار روحانی مظلوم که هشت سال است بدون مرخصی و ارتباط در زندان میپوسد، تا روزی خبر مرگش را اعلام کنند! و آیا اینها غربت اسلام و مسلمانی نیست؟ آیا انزوای ایران سربلند نیست؟ آیا کشتن روحیه جوانان نیست که نخبگان و فرهیختگانشان جذب دیگر کشورها شوند و سرمایههای ملی ما مورد بهره برداری و استفادة قدرناشناسان قرار گیرند؟ و ما محروم و مظلوم و عقب مانده بمانیم؟!
با کدامین سرمایه انسانی آینده کشور را میسازیم!؟ آیا فرمایش پیامبر(ص) مصداق پیدا نمیکند که: «بدأ الاسلام غریبا و سیعود غریبا» هنگام بیان این حدیث شریف، جمعی از حاضران از پیامبر سؤال میکنند: این غریبان چه کسانی هستند؟ «قال الذین یصلحون اذا فَسَدالناس» آن وقتی که جامعه رو به فساد میرود و به انحراف میافتد، صالح باقی میمانند و جذب حرکت عمومی باطل نمیشوند و آنها محورهائی هستند که مردمان آنان را حجت و الگو قرار میدهند و متوجه میشوند که در دنیای پرآشوب و غرقه در فساد، افرادی هستند که با ایمان قوی ایستادگی میکنند و خلق را به مقاومت وامیدارند. که اینان غریبان آن جامعه هستند و عبارت «طوبا للغرباء» خوش به حال غریبان منظور اینان است که در برابر ظلم و ستم و بیعدالتی ایستادگی کنند، آنها ستونهائی هستند که سقفهای فرسوده جامعه را بر دوش آنها میتوان از نو بنا کرد، باشد که جامعه رو به اصلاح رود. مؤمنان از تنهائی، وحشت نمیکنند و از کمی یاران و بی عنایتی حاکمان ترسی ندارند، حق میگویند و به حق عمل میکنند. «تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال» والسلام – دیماه 1400
« صبح دولت و نتایج سحر»
انتشار در دوماهنامه سیاسی راهبری چشم انداز ایران شماره 130(آبان و آذر 1400)
« صبح دولت و نتایج سحر»
فضل الله صلواتی
یادش به خیر، آن روزهای شور مبارزۀ سالهای: 30، 31 و 32، دوران مرحوم دکتر محمد مصدق را میگویم، روزگار مهربانی، پایداری و همگامی و همراهی مردم در اصفهان بود، همه یکپارچه و یکسان برای استقلال ایران و رهائی از سلطۀ انگلیسیها و ملی شدن صنعت نفت فریاد میزدند، عدّهای اسمش را مبارزه گذاشته بودند و مردم همه سخن از آزادی داشتند، روحانیان و اصناف، با صفهای منظم و مرتب از گوشه و کنار شهر راه میافتادند و تا دروازه دولت اصفهان (میدان امام حسین(ع))میآمدند، همه میخواستند به تلگرافخانه بروند و برای شاه و سران مملکت پیام ارسال کنند که: ما مردم اصفهان طرفدار مصدق هستیم و در جریان 30تیر که خود در محل دروازه دولت حاضر بودم و ناظر همۀ جریانها و حملۀ ارتشیها، در ابتدا حمله به روحانیون بود و عبا و عمامهها و نعلینها بود که در میان میدان و خیابان های اطراف ولو شده بود، دیگران هم کلاه و کفش را رها کرده و از وحشت کشته شدن میدویدند، من و عدهای دیگر در کوچه اول خیابان سپه که جوی پرآبی(مادی) از وسط آن میگذشت، ایستاده و ناظر بودیم، آقایانی به نام حاج شیخ محمدرضا جرقویهای که کمی درشت هیکل بود و حاج میرزا رضا کلباسی که بلندقد بود، آیت الله زندکرمانی، آیت الله سید حسن چهارسوقی و تعدادی دیگر که تا بعد از کودتای 28مرداد سال 1332 هم مصدقی ماندند و مورد آزار شاهدوستها قرار میگرفتند و گاهی مجالس مذهبی و منبر و احیای شبهای جمعۀ آنها را به هم میزدند، حاج میرزا رضا، پدر آقایان روحانیون آن وقت حجج اسلام حاج شیخ اسماعیل، حاج شیخ صدرالدین و حاج شیخ فخرالدین کلباسی، حاج میرزا رضا را به اقامت اجباری در مشهد وادار کردند، و هر وقت به مشهد میرفتم، موفق به دیدارشان میشدم و میفرمود: من دو حق پدری بر گردن پدرت حاج شیخ حیدرعلی صلواتی دارم، هم معلم ایشان بودهام و هم وسیلۀ ازدواج ایشان را در اصفهان فراهم کردهام، (واسطۀ ازدواج مرحوم پدر و مادرم بودند) مرا مصدقی میدانست، لذا به من لطفی خاص داشت.
به خاطر دارم، در یکی از همان تظاهرات به نفع مصدق و علیه قوام السلطنه روز 30 تیرماه سال 1331، روحانی جوان و سید بالا بلند و خوش قیافهای روی بام مغازههای دروازه دولت رفت(مکان ساختمان جهان نمای فعلی) و با بلندگو که به تازگی به تعداد محدودی به اصفهان آمده بود و بیشتر سینماها از آن استفاده میکردند، عدهای از بازاریها کرایه کرده و روی بام نصب کرده بودند، از سخنرانی آن سید جوان خوش سیما خیلی خوشم آمد و اینکه از خانواده شاه میگفت و از کارهای رضا شاه پهلوی و تبعید به آفریقای جنوبی و کارهای دختران و پسران شاه و سوابق قوامالسلطنه و وثوقالدوله، شب هنگام با دادن نشانیهای آن سید جوان، از مرحوم پدرم نام وی را که مثل دیگر روحانیون و منبریها نبود و اطلاعات سیاسی و اجتماعی زیادی داشت، پرسیدم، ایشان گفتند، این آقا سیدمحمد حسینی بهشتی است، از بهشتیهای منطقه چهارسو و اطراف مسجد لنبان است و فردی باسواد و روشنفکر است و گزارش روز 30تیر 1331 را برای پدر توضیح میدادم، پدر از خطر حزب توده مرا برحذر میداشت و میترساند که آنها نیز متشکل و مجتمع در بین صفوف تظاهرکنندگان بودند و مردم که شعار ضد انگلیسی و ملی شدن نفت را میدادند، آنها روی پرچمهاشان نوشته بودند: «نفت شمال باید به شوروی واگذار شود» که من با همان نوجوانی فریاد میزدم: بگذارید نفت از انگلیس گرفته شود، بعد به کسی دیگر واگذار گردد! این شعار مرا و دیگر مردم را گیج کرده بود! که نفت را به کشوری دیگری دادن یعنی چه؟ و این خط حزب توده بود که تا بعد از سقوط مصدق همچنان ادامه داشت و بعد از کودتای 28مرداد32، همه توبهنامه نوشتند و به قول مرحوم جلال آل احمد «..... خوردن نامه» که خاطرات بسیاری از آن دوران برای من مانده و چون سر پرشوری داشتم، روزها مدرسه را رها کرده و به خیل تظاهراتیها میپیوستم.
در همان روز 30تیر، در میدان دروازه دولت و خیابانهای چهارباغ و سپه و میدان نقش جهان، چه بسیار تیراندازی هوائی میشد و گاز اشکآور پخش میشد، که مردم پیراهنهای خود را خیس کرده و جلبکهای کنار مادیها را برداشته، به دماغ و دهان میگذاشتند که گاز اشکآور بی اثر شود و کمتر آسیب ببینند، در گوشه ای از دروازه دولت، یک کلانتری بود که پلیس و نیروهای نظامی در آنجا بودند، فردی به اسم سرهنگ نادری با کلتی که به کمر داشت، فریاد میزد و شلیک میکرد، باخبر شدیم که جوانی به نام میرخلفزاده شهید شده و در کوچه ما (خیابان ابنسینا هنوز احداث نشده بود) نزدیک مسجد آقانور هم جوانی به اسم حسین معمار تیر به زانویش خورده بود که میگفتند سرهنگ نادری به او شلیک کرده است، اثر آن تا آخر عمر با وی بود و لنگان لنگان راه می رفت، اتفاقا سرهنگ نادری در همان کوچۀ ما خالهای داشت که گاهی به آنجا میآمد و بچههای کوچه، چون به خاطر حسین معمار ناراحت بودند که دیگر نمیتوانست بازی کند، وقتی سرهنگ میآمد، فریاد میزدند و شعار میدادند و فرار میکردند، آن کوچههای اطراف دردشت و مسجد آقانور، ماشین رو نبودند و با دوچرخه امکان آمد و رفت داشت و آنچه به یادم مانده دو استوار ارتشی بودند که ورزشکار بودند و میداندار زورخانه و به قول خودشان شاهدوست! یکی استوار شماعی زاده و دیگر استوار ترکان و چه بسیار مردم را مورد ضرب و شتم قرار میدادند و دستگیر میکردند و با ناسزا و کتک به محل کاروانسرای خیابان آمادگاه که نیروهای ذخیره ارتش آنجا مستقر بودند، میبردند و زندانی میکردند، آمادگاه کاروانسرائی از دوران صفوی بود، در اثر تلاش مرحوم رضا ارحام صدر که رئیس اداره بیمه شده بود، آن مکان از ارتش خریداری و به هتل زیبای عباسی تبدیل شد، ولی در آن زمان زیرزمینی داشت پر از تار عنکبوت، پشه و مگس و دیگر حشرات، کف آن را هم آب ریختند، سقف این زیرزمین به اندازۀ قد انسان نبود، (حدود 5/1 متر) به جهت اینکه زندانیها خمیده باشند، امکان نشستن هم نداشته باشند.
بالاخره با استعفای قوام السلطنه و روی کار آمدن مجدد دکتر مصدق، در اصفهان مردم جشن گرفته و جوانها در خیابانها پای کوبی میکردند، همه چیز به حالت اول برگشت، تحریم خرید نفت و بیکاری و عدم صادرات و فعال نبودن، موازنۀ منفی ادامه داشت، و از یک طرف فشار انگلیس و از سوی دیگر کارشکنی ایادی شاه و ارتش و پلیس و ژاندارمری کارها پیش نمیرفت، کشته شدن افشار طوس که رئیس پلیس طرفدار مصدق بود، بین سران حکومت و دکتر مصدق و آیت الله کاشانی و طرفدارانشان اختلاف افتاد و روزنامههایشان علیه هم قلمفرسائی و خط و نشان میکشیدند، نشریات حزب توده هم علیه شاه و دولت، انگلیس و مجلس مینوشتند و شبها در خانهها میانداختند و ایادی انگلیسیها و تودهایها سخت اختلاف اندازی میکردند.
سخن بسیار است که من همه را ناظر و در جریان بودم، منظور از این مقدّمه آن بود که مردم ایران و مخصوصا اصفهانیها، با گذشت و مهربانی، نهایت سعی را در کمک به هم داشتند، مبادا ارزاق گران شود، با یکدیگر همکاری میکردند، مشابه سال1357 که همۀ مردم یار و مددکار هم بودند، در آن ایام، حتی قصابیها و سبزی و میوه فروشها، نهایت همت و سعی را داشتند که کمترین سود را داشته باشند و به خریداران اجحاف نشود، ارزاق فراوان و ارزان بود، گاهی پول هندوانه و خربزه را که روز قبل خریداری شده بود، مقداری را پس میدادند و در «بازار دردشت» که نزدیک منزل ما بود و رونق بسیاری داشت و مثل امروز سوت و کور نبود، و میدان قدیم(میدان کهنه) کنار مسجد جمعه، که مرکز خرید و فروش میوه و سبزیجات بود، یک من گرمک یا هندوانه و خربزه را سه تا چهار ریال میدادند(در اصفهان یک من، معادل شش کیلو بود، به آن «منِ شاه» میگفتند) حتی شنیدم میوه فروشی میگفت: مردم جان بدهند و من گرانفروشی کنم؟ آیا خدا را خوش میآید؟
به خاطر دارم، پدرم که روحانی مورد اعتماد محل بود به آن کاسبهای باگذشت دعا میکرد و از خدا برای آنها برکت میخواست. وزنها در آن موقع «بیست و پنج» و «پنجاه» و «صد درم» بود به وزن «بیست و پنج» تهرانی ها 5/2سیر میگفتند، چهار تا پنجاه میشد نیم من یا سه کیلو و به پنجاه، یک چارک هم میگفتند، یعنی یک چهارم نیم من شاه(5سیر)
مَنِ تبریز معادل چهل سیر یا ۱۵۰۰۰ قیراط میشود؛ بنابراین هر من تبریز برابر با ۳ کیلوگرم بود، «من تبریز» در مجموعۀ «من» های ایران، معروفترین است. بقیۀ منها عبارتند از: «منِ سنگ شاه» اصفهان که معادل دو من تبریز و برابر با ۶ کیلوگرم، «منِ ری» یا فقط «ری» که معادل چهار منِ تبریز و برابر با ۱۲ کیلوگرم، «منِ بلداجی» که معادل شش من تبریز و برابر با ۱۸ کیلوگرم و «منِ لرستان» معادل دهسوم من تبریز و برابر با ۱۰ کیلوگرم میشد.
خلاصه آب رودخانه زاینده رود و مادیها و جویهای شهر و چاه ها لبالب و آب فراوان بود، بعضی چاههای شهر تا دو و یا سه متر به آب میرسید، در همسایگی ما در روضه خوانی مرحوم آیت الله فهامی حاج شیخ اسدالله، قلیانها را با دست از چاه، پرآب میکردند.
محصولات کشاورزی و دامی بسیار فراوان و ارزان، تقریبا کار و شغل برای همه بود و جمعیت محدود و اکثریت مردم ساکن روستا و کشاورز بودند، کمتر در آن روزگاران روستائیان مایل بودند که به شهرها روی بیاورند، از سال 40 و انقلاب شاه و ملت و اصلاحات اراضی شاه، روستائیان سرازیر شهرها شدند.
در این مدت هشتاد و چند سال عمر خود، غیر از این سالهای اخیر(از سال 1379 تا به امروز) رودخانه را بدون آب ندیده بودم! و اینکه مادیهای سراسر شهر خالی از آب باشند یا از آب لوله کشی شهرداری استفاده کنند، خاطرات بسیار است، سخن را همینجا قطع می کنم و نکتهای را یادآور میشوم:
در روز 28مرداد سال 1332 با کمک آمریکا و انگلیس کودتائی در ایران انجام شد و دولت دکتر مصدق را که محبوب ملت بود، سرنگون کردند، او را دستگیر و زندانی و محاکمه نمودند، مطلبی که منظور من است، این است که از صبح 29مرداد، همه دکان ها، چراغ مغازه را روشن کردند، اگر لامپ برقی داشتند و اگر برق نداشتند، چراغ لامپا و مرکبی(فانوس) و این به معنی ارزان شدن اجناس بود، از آن روز گوشت که هر پنجاه، یک تومان بود (یک چهارم سه کیلو) هشت ریال شد و نان لواش که پنجاه (4قرص نان) 5/2ریال بود، 2 ریال شد، هر دانه نان لواش نیم ریال یا دهشاهی شد، دولت زاهدی میخواست که مردم از رفتن مصدق خوشحال باشند، که کودتا باعث ارزانی شده است! در حالی که روشنفکران، دبیران، معلمان و اکثر روحانیون میگریستند، مردم عادی خوشحالی میکردند، گرچه در آن پنج روزی که شاه از ایران گریخته بود، تودهای ها، آشوب میکردند و نام آخوندها را روی تیرهای چراغ برق نوشته بودند که یعنی پس از انقلاب کمونیستی، آنها بر سر این تیرها، دار زده میشوند، به معنای واقعی روحانیها را ترسانده بودند، و اکثر خدا خدا میکردند، شاه برگردد! میتوان گفت تودهایها بزرگترین خیانت را به ملت ایران کردند، در آن وقت و برای همیشه، چه ضربه ها که از زمان فتحعلی شاه تا دوران جنگ تحمیلی به ایران زدند و... بهتر است فعلا از حاشیه، صرفنظر کنم!
در همان اواخر مرداد و اوایل شهریور (تعطیلات) من در بازار اصفهان در یک مغازۀ فرش فروشی کار میکردم، آن هنگام در سه راه شاه بازار، جنب حمام شاه، مقابل مدرسۀ ملا عبدالله در نبش، یک مغازۀ قصابی بود، مردی به نام امامی مقداری گوشت به اندازه یک کیلو، در دستمالی خریده بود، آن وقت ها پلاستیک نبود و پاکت کاغذی هم فراوان نبود، فقط میوه فروشیها داشتند، معمولا هر فرد به هنگام خرید، معمولا کیسه ای یا دستمالی همراه داشت، یکی از شاهی ها که در شغل، همکار امامی بود، چون دید وی گوشت ارزان خریده فریاد برآورد: «الهی گوشت ارزان حرامت باشد، باز هم پا بر زمین بکوب و بگو مصدق پیروز است» مردم جمع شده بودند، امامی هم نامردی نکرد و گوشۀ دستمال را گرفت و گوشت را وسط بازار پرتاب کرد و فریاد زد: «مرده شوی گوشتی را ببرد که صدقهسر آمریکا و انگلیس من بخواهم بخورم، این گوشت لایق تو و همفکران تو است!» و رفت، بچهها با لگد به گوشتها میزدند که قصاب آن را برداشت و شست.
این مطالب را سرهم بافتم و گذشتهها را به یاد آوردم که فکر میکردیم با یک دست شدن دولت و مجلس و شورای نگهبان و دیگر نهادها و ارگانها، تورم از ایران فرار میکند و گرانی ریشهکن میشود، هر روز دلمان را برای شعارهای مقامات مجلس و دولت خوش کردیم، اما دهانمان از گفتن حلوا شیرین نشد! اصلا صعود تند قیمت ها متوقف نشد، کودتای اقتصادی انجام نگردید، شورای نگهبان هر که را خود صلاح دید آورد ولی شاهدیم که نان سنگک دو تومانی را به عنوان کنجد تا هشت هزار تومان کرده اند و قوطی پنیر و تخم مرغ که حداقل خوراک هشتاددرصد افرادِ زیر خط فقر است، چندین برابر شده و چون درِ قوطی پنیر باز شود سه سانت کوتاه شده! و گوشت مرغ و گاو وگوسفند، لوازم خانگی، کاغذ و دفتر مدرسه ایها، کفش و لباس و میوه و سبزیجات و حتی هویج و خیار و بادمجان و... دائم در حال ترقی است، سبد مایحتاج ضروری خانوار روز به روز کوچکتر شده! اقلا آقای دکتر احمدی نژاد میگفتند درِ خانه ما گوجه قرمز فلان قیمت و ارزانتر است، ولی آدرس خانه شان را هم نمیدادند! سردمداران جدید، نه آدرس منزل را میدهند و نه مغازۀ میوۀ ارزان فروشی را، روزنامه های اصفهان نوشتند قیمت خوراکیها افزایش 60درصدی داشته است.(11/7/1400)
یادش به خیر، هفته نامۀ توفیق برای هویدا مینوشت: «گفتی که نان ارزان شود، کو نان ارزانت، عمهات....» ای کاش در این دولتهای فخیمه یکی پس از دیگری، تورم نسبت به سال قبل بیش از پنجاه درصد اضافه میشود، همه جا شعار است که معیشت، اشتغال و اسکان مردم برای ما مهم است و تورم فراتر از خطر قرمز است، ولی افسوس...
باش تا صبح دولتت بدمد کاین هنوز از نتایج سحر است
إِنَّالِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ
درگذشت استاد گرامی مرحوم مغفور حاج سید شهاب محمودی نماینده دوره اول مجلس شورای اسلامی از منطقه بروجن و لردگان را به مردم منطقه و به فرزندان گرامی آقایان: علی، سراج و خانمها: افسانه، فرزانه، فوزی، فریبا و فرناز محمودی و دامادهای محترم آقایان: شمس الدین محمودی، فرود شفیعی و مهدی سیامکی تسلیت گفته و آرزوی غفران برای آن شادروان و سعادت و سلامتی برای بازماندگان آرزو دارد.
اصفهان – دکتر فضل الله صلواتی
5 آبان 1400
إِنَّالِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ
درگذشت مرحوم مغفور حاج غلامعلی رستمی داماد فقیه عالیقدر مرحوم آیت الله العظمی منتظری(رضوان الله تعالی علیه) و پدر شهید یاسر رستمی را به بیت معظم آن مرجع بزرگوار و به همسر و فرزندان گرامی آن مرد خدمتگذار و اهل تقوی و ایمان تسلیت می گوید، سعادت و سلامت بازماندگان را از درگاه ایزد متعال خواستار است.
اصفهان – فضل الله صلواتی
6 آبان 1400