«هجرت ضرورت جاویدان تکامل»
نوشته: مرحوم علی منذر
مقدمه: فضل الله صلواتی
لینک خرید «موسسه فرهنگی مذهبی امام صادق»
اسلام دین حرکت و تلاش است، نهضت و
تکاپو است، در همۀ تعالیمش جنبش و فعالیت نهفته است، کلیۀ برنامه هایش، مبارزه و
نشاط دارد، توحیدش، نبوّتش، عدالتش، امامتش، معادش، نمازش، روزه اش، حجّش، جهادش،
خمس و زکاتش، امر به معروف و نهی از منکرش و تولی و تبرایش و... و هجرتش نیز حرکت
دارد و حرکت زا است.
سستی و زبونی، سکوت و درجا زدن، خاموشی و فرومایگی در برابر هرگونه بی عدالتی و ستم گناهی است نابخشودنی! آنچه باید عملی شود، دستورات الهی است و بس، برای انجام وظیفه هیچ چیز و هیچکس جلودار مسلمان نیست. آنها که میگویند پروردگار ما خداوند است، دیگر به نقطه اوج، بالاترین مرحله معرفت رسیده اند، آنگاه مقاومت میکنند «ثم استقاموا» جای معطلی نیست، این پا و آن پا نمی شود کرد، دیگر اینجا باید راه افتاد برای اصلاح خود و جامعه در این جهان و آن جهان، ما می خواهیم همه مردم روی زمین، مسلمان باشند، اهل تقوی و دانش، با خروش و جوشش در راه اجرای حق، ما که مسلمان خاموش و بی اراده نمیشناسیم! اگر پیدا شد یا رنجور و دست و پاشکسته است، یا آن که مرده، و یا آنکه نام مسلمانی را به خود بسته، مگر با گفتن شیرینی دهان شیرین میشود؟ هرگز، بی جهت که کسی جزو قاعدین و بازنشستگان نمیشود، از هنگام تولد تا وقت مرگ باید دوید، البته نه فقط برای نان و آب، خانه و اتومبیل و... برای هدف، هدفی عالی و انسانی ، هدفی خدائی، که این برنامه بازنشستگی ندارد، زن و مرد، پیر و جوان، سالم و معلول، هر کس در حد خودش باید انجام وظیفه نماید، اجتماع اسلامی سخت نیازمند تلاش و کار همگانی است، مگر کسی میتواند هوا استنشاق نکند؟ مگر کسی میتواند غذا نخورد؟ و...
فقط کلاس ها عوض میشود، یک روز، خود سکوت، مبارزه است و یک روز جهاد، یک روز با شمشیر باید جهاد کرد، یک روز با قلم و یک روز با زبان و روزی هم با دل و یک روز هم با هجرت....
و هجرت یعنی رها کردن، رها شدن، دور شدن، ترک همه چیز گفتن، همۀ پای بندها را باز کردن و جان خویشتن را از رنجها رهانیدن، خانه و دیار، زن و فرزند و... اگر در مسیرالله هستند و با ما همگام در تلاشهایمان، که چقدر ارزنده است و اگر مانع راهند باید به راه آیند و اگر جلو گیرند که سرخویش گیریم و راهی دگر در پیش که:
به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار + که برّو بحر فراخ است و آدمی بسیار (سعدی)
برای مطالعه کامل متن ادامه مطلب را کلیک کنید
مقدمه استاد فضل الله صلواتی در دوران تبعید یزد(سال 1356) بر کتاب:
«هجرت ضرورت جاویدان تکامل»
نوشته: مرحوم علی منذر
مقدمه: فضل الله صلواتی
لینک خرید «موسسه فرهنگی مذهبی امام صادق»
اسلام دین حرکت و تلاش است، نهضت و تکاپو است، در همۀ تعالیمش جنبش و فعالیت نهفته است، کلیۀ برنامه هایش، مبارزه و نشاط دارد، توحیدش، نبوّتش، عدالتش، امامتش، معادش، نمازش، روزه اش، حجّش، جهادش، خمس و زکاتش، امر به معروف و نهی از منکرش و تولی و تبرایش و... و هجرتش نیز حرکت دارد و حرکت زا است.
سستی و زبونی، سکوت و درجا زدن، خاموشی و فرومایگی در برابر هرگونه بی عدالتی و ستم گناهی است نابخشودنی! آنچه باید عملی شود، دستورات الهی است و بس، برای انجام وظیفه هیچ چیز و هیچکس جلودار مسلمان نیست. آنها که میگویند پروردگار ما خداوند است، دیگر به نقطه اوج، بالاترین مرحله معرفت رسیده اند، آنگاه مقاومت میکنند «ثم استقاموا» جای معطلی نیست، این پا و آن پا نمی شود کرد، دیگر اینجا باید راه افتاد برای اصلاح خود و جامعه در این جهان و آن جهان، ما می خواهیم همه مردم روی زمین، مسلمان باشند، اهل تقوی و دانش، با خروش و جوشش در راه اجرای حق، ما که مسلمان خاموش و بی اراده نمیشناسیم! اگر پیدا شد یا رنجور و دست و پاشکسته است، یا آن که مرده، و یا آنکه نام مسلمانی را به خود بسته، مگر با گفتن شیرینی دهان شیرین میشود؟ هرگز، بی جهت که کسی جزو قاعدین و بازنشستگان نمیشود، از هنگام تولد تا وقت مرگ باید دوید، البته نه فقط برای نان و آب، خانه و اتومبیل و... برای هدف، هدفی عالی و انسانی ، هدفی خدائی، که این برنامه بازنشستگی ندارد، زن و مرد، پیر و جوان، سالم و معلول، هر کس در حد خودش باید انجام وظیفه نماید، اجتماع اسلامی سخت نیازمند تلاش و کار همگانی است، مگر کسی میتواند هوا استنشاق نکند؟ مگر کسی میتواند غذا نخورد؟ و...
فقط کلاس ها عوض میشود، یک روز، خود سکوت، مبارزه است و یک روز جهاد، یک روز با شمشیر باید جهاد کرد، یک روز با قلم و یک روز با زبان و روزی هم با دل و یک روز هم با هجرت....
و هجرت یعنی رها کردن، رها شدن، دور شدن، ترک همه چیز گفتن، همۀ پای بندها را باز کردن و جان خویشتن را از رنجها رهانیدن، خانه و دیار، زن و فرزند و... اگر در مسیرالله هستند و با ما همگام در تلاشهایمان، که چقدر ارزنده است و اگر مانع راهند باید به راه آیند و اگر جلو گیرند که سرخویش گیریم و راهی دگر در پیش که:
به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار + که برّو بحر فراخ است و آدمی بسیار (سعدی)فقط حُب فی الله و بُغض فی الله و دیگر هیچ، این همه سمبل که برایمان درست شده و طوطی وار آموخته ایم که قبولشان کنیم مانند: ملیت، میهن، نژاد، تاریخ، فرهنگ، ادبیات، زبان، خانواده، دوستی، مالکیت، اقتصاد، عشق، مرام و... اینها کجا می توانند مانع راه مسلمان باشند؟ مؤمنان زآب و خاک دگر و حال و هوای دگرند، اینها که آورده شــد و صدها امثال آن تا جایی ارزش دارند که همگام و در مسیر هدف انسانی باشند، والاّ باید با آن مبارزه کرد، اگر نتیجه ای به دست نیاورد می گذارد و میرود و دست از همه چیز می شوید و هجرت میکند.
آن کسانی که جامعه و ملیت و میهن را مقدس جلوه میدهند و حتی مبنای همه چیزش میدانند و گاهی به زور می خواهند این بند را به پای آدمها ببندند و قیدی برای او درست کنند، باید متوجه این مطلب باشند که تا وقتی ملت و میهن برای انسان است که در آن بیگانه نباشد و احساس غربت نکند، وطنی ارزش دارد که خردمندان و عادلان بر آن حاکم باشند، نه خودکامگان و ستم پیشگان، اگر بنا باشد کسی در میان خانواده، کشور، مردم، مظلوم باشد و با افراد پیرامونش آشنا نباشد، یعنی در وطن خود همفکر و همراه نداشته باشد، بهتر نیست که خودش نیز نباشد!؟ و راهی نکوتر را پیش گیرد و هجرت کند.
مگر انسان آگاه میتواند با جاهلان زیست کند و یا عالم با نادانها؟ که: «نتوان مرد به سختی، که من اینجا زادم»
نژاد چیست؟ برای کجا خوب است؟ به غیر از خاندان نبوت چه کسی میتواند نژاد واقعی خود را تعیین کند؟ و چون تعیین کرد چه می شود؟ با یک مشت افکار پوچ و اندیشه های موهوم دل خود را خوش میکنند و به جان مردم میافتند. با یک تاریخ موهوم که مثلا صدها پشت پیش از این، پدران من گرسنگان و دزدانی بودند و در فلان فلات و بهمان دشت و از چه راهی ارتزاق میکردند و سپس در یکجا ساکن شدند، حالا من باید چه بکنم؟ خصوصیات روانی و روحی جاهلانه آنها به چه درد امروز من میخورد؟ برای هر کار آنها یک رابطه به اصطلاح علمی برقرار میکنند و با آن میان مردم دشمنی و جنگ و جدال ایجاد میکنند که آن عرب است و آن فارس و آن سامی و آن آریایی و دیگری ترک و هندو و شیعه و سنی و برای خود پایبندی دیگر بسازند، و حتما خیلی بیکار هستیم، یا آب و نان آماده ای در دوران وانفسای امروز پیدا کردهایم، یا اینکه با ایجاد اختلاف از این راه تأمین میشویم و این کاسبی و دکان ما است، پس بگذار یقه چاک زنیم و...!
و اما تاریخ، کدام تاریخ؟ چه تاریخی؟ تاریخ مردانگیها یا فداکاریها؟ تاریخ آزادمردیها و حق پرستیها، آزاد شدن از زیر یوغ بردگی ها؟ اگر اینها نیست، تاریخ ما آن است که عدهای از پیشینیان ساکن در این کشور چه بسیار انسانهایی را که کشتند و یا به خاطر منافع خودشان، افراد بسیاری را به کشتن دادند، چه خانمان هایی را که ویران کردند و آبادی هایی را که خراب نمودند، حالا منِ بینوا باید کار و زندگیم را کنار بگذارم که: آی خلق الله، دور من جمع شوید و از لابلای کتابها مطالبی بیرون بکشید که چه کسی بیشتر زور میگفته و شمشیرش بُرّاتر بوده، رستم یا اسفندیار، آتن یا اسپارت؟ ایران یا روم؟ و... مردم ضعیف و بی پناهی را که میخواسته اند آزاد زندگی کنند از دم تیغ گذراندند، 2500سال جنایت و آدمکشی! اینکه افتخار نیست و مباهات ندارد، مگر آنکه برای عبرت گرفتن باشد و پند آموختن و ساختن آیندۀ بهتر بر روی خرابیها و خرابه های گذشتگان، که این تاریخ اصیل است و خودش یک نوع حرکت و در آن تاریخ اصیل، گاهی من و تو متعرض پدران تنبل و بیعرضه خود میشویم که چه آسان فریب میخوردند و چه زود منحرف میشدند و چقدر خودخواه بودند و... شاید فرزندان ما هم به این فکر بیفتند! که پدرانشان زیر بار زور رفتند و استعمار و سلطه گران را بر خود مسلط کردند و پیوسته «جاوید...» گفتند.
فرهنگ چه؟ کدام فرهنگ؟ همة واژه ها که تغییر ماهیت و معنی داده اند، یکی هم فرهنگ است، همین فرهنگ جاهلیت گونه؟ فرهنگ سرشار از امتیازات طبقاتی؟ بر اساس منافع اراذلی به نام اشراف (حیف که این لغت هم در غیر جای خود بکار برده میشود) فرهنگ آلوده سرمایه داری، فرهنگ سنت های پوسیده، دو خدایی و سه خدایی و چند خدایی و هیچ خدایی؟ فرهنگ کفر و ضلالت؟ فرهنگ تحمیلی غرب؟ فرهنگ انحصارطلبی و استبداد؟ فرهنگ ضدمردمی؟ و اصلا چه فرهنگی؟ و در مسیر کدام هدف؟ و چرا وقتی آن نباشد تن من مباد؟ اگر این فرهنگ وسیله دست من باشد و اجرای اهداف الهی و مردمی برای من ارج دارد و الا من نمیخواهمش، توهم... و از آن هجرت میکنیم، چرا باید مطیع فرومایگان باشیم؟
ادبیات و زبان، خط و شعر، که هر روز غربزده و خودفروخته ای بانگ بر می آورد که بیایید ما هم غربی شویم و الفبامان، حروفمان، خطمان، شعرمان و لغاتمان و مبادی ادبیمان را عوض کنیم، که چه؟ مگر کفش و کلاه است؟
و به همانها که حتی ملیت و خانه و خانواده سرشان نمیشود وامی گذاریم تا آنان این سنگ را به سینه بزنند و تا همین خط و زبان را نیز به دنبال آداب و رسوم، جامه و لباس، دین و آئین، اندیشه و افکار و... از دست بدهند ما که دایه مهربانتر از مادر نمیتوانیم باشیم و کاسه گرمتر از آش! و اینها هم ما را از صراط مستقیم باز نمیدارد و ما همان راه علی(ع) را میرویم که تنها راه خدا است، مسیر انسانیت و مردم دوستی است.
و اگر مانعی باشند در راهمان، هموارشان میکنیم و اگر تلاش بی نتیجه بود و شهادت بی اثر، هجرت را انتخاب میکنیم.
دوستی، عاطفه، محبت و علاقه را نیز تا جایی می خواهیم که در راه خدا باشد و سعادت انسانها، و الا فاقد ارزش است، پدر و مادر، زن و فرزند، برادر و خواهر، دوست و آشنا وقتی در پیرامون ایمان و آزادگی همگام نباشند، دیگر برای چه خوبند؟
هر که نه گویای تو خاموش به + هر چه نه یاد تو فراموش به(نظامی)
تابع ستم پیشگان بودن، گرگ پروردن است و یا اینکه دیوانه ای با دست خود به پای خویشتن کند و زنجیر بگذارد، چون دیوانه است، و اگر کسی را دوست میداریم برای خداست و اگر با کسی دشمنیم باز هم به خاطر او است و اگر عاطفه و محبت و خویشاوند و قدرتها و... باعث سستی و رکود شدند؟ .............. هجرت
و از جمله موانع، تعلقات و وابستگی ها قیودات زندگانی و حرص جاهلانه به جمع مال از هر طریق که میشود، سخت خودنمایی دارند، همان خانه و دکان که بندی دیگر بر پای مردان راه است، که برای راهیان اصیل، مؤمن و باتقوی بی ارزش است، مگر تارهای عنکبوت که مگس ها را به دام میاندازد، انسان را هم میتواند شکار کند؟ حاکمیت و مالکیت غلط هم کاری از پیش نمی برد.
بر خوان عنکبوت که بریان مگس بود + شهپرّ جبرئیل، مگسرانت آرزوست(سعدی)
و امروز سلطۀ ناشایستگان، چقدر گرفتاری شده برای مردم که نه راه بازگشت دارند و نه راه پیش رفت و عجب سرگردانی است و مردان خدا و مجاهدان راه حق در برابر عظمت هدفشان وابستگی را بی ارزش میدانند، رهایش میکنند و اگر تحمل میکنند، به اندازه نیازشان و متناسب با جامعه شان والاّ آن را هم نمیخواستند که:
سر که نه در راه عزیزان بُــود + بار گران است کشیدن به دوش(سعدی)
و پیوسته تلاش میکنیم که از بار گران خود کم کنیم، تا سبکبال تر بتوانیم در آسمان آفاق و انفس به پرواز درآئیم و از این تعلقات هجرت کنیم.
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
دو سه روزی قفسی ساختهاند از بدنم(همام تبریزی)
باید قفسها را شکست، دامها را پاره کرد و آداب و رسوم غلط و دست و پا گیر را رها کرد و «سیروا فی الارض» در زمین پهناور خدا به راه افتاد و هرجا که امکانات فعالیت بیشتری است به تلاش و کوشش، جد و جهد، پرداخت و یک آن نباید بی انگیزه شد که حاصل آن افسردگی است. مبادا سستی و تنبلی به کلی خوی ثانوی شود.
«قَالُوا أَلَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا
فِیهَا»(سوره نساء آیه97)
اینجا مستضعفین تحت سلطۀ زورگویان مطرح هستند، که به آنها گفته می شود؟ آیا زمین خدا پهناور نبود که شما در آن هجرت کنید، سپس بیان میشود که چون مهاجرت نکردید و با کفر و ستم ساختید، جایگاه شما جهنم خواهد بود.
در یک جا نباید متمرکز شد، دشمن به پناهگاه ها و پنهانگاه های شما پی میبرد و در هنگام حساس بر آن میتازد، و دیگر شمایی وجود نخواهد داشت.
درخت اگر متحرک شدی زجای به جای + نه جور ارّه کشیدیّ و نه جفای تیر(انوری)
تا آنجا که ممکن است باید کوشش نمود تا کجیها راست شود و بدعت ها برافتد و اگر کار غیرممکن شد، «تهاجروا فی سبیل الله» در راه خدا مهاجرت کنید، جایگاهی دیگر و جامعهای تازه را برای هدایت و آگاهی برگزینید.
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود + ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است (حافظ)
و بندی دیگر اقتصاد است، نه به معنای میانه روی، بلکه به معنای درآمد، کار، پول، تولید و از این قبیل، که در دست سارقان و اختلاسگران افتاده، این دیگر بلایی شده برای قرن ما، و عده ای بی هدف و راه گم کرده را به چاه انداخته و جمعی کوته بین همه چیز را فدای آن میکنند، حتی خودشان و انسانیت را، وجدان و اخلاق را و هرچه را که نام خوبی بر آن میگذاریم، و تازه گمان میکنند که همه بندها را پاره کرده اند، ولی کُند و زنجیری به نام «اقتصاد وابسته» که زیربنای همه چیزش میدانند، به پای می نهند که چقدر مشکل و طاقت فرسا است، و وسیله ای شده در دنیای ما برای برادرکُشی و مثل مرغی که پایش بسته باشد و بگویند پرواز کن و این طرز فکر از حقیقت و معنویت و خدا و خلق، بالاخره از همه چیز، بازشان می دارند، و به همان اقتصاد هم نمی رسند و بعد از تلاشهاشان همه چیز خود را به همان اقتصاد(پول) می فروشند و بی همه چیز، دشمن مردم، بی دین، بی خدا و بدون اخلاق و اقتصاد بدون دانش و آگاهی و باید ساکت بود!
و تو ای مسلمان، تو ای ایرانی، اگر قرار شد، این یکی هم مانع راهت برای رسیدن به خدا و خدمت به مردم باشد، پای بر سر آن بگذار، لگد مالش کن، دنیا را به دنیاپرستان واگذار. و هجرت کن....
دلیران نترسند ز آواز کوست + که دوپاره چوب است و یک پاره پوست(فردوسی)
در دنیای ما این طرز فکر یک نوع سرگرمی و مشغولیات است، بگذار بچه ها سرگرم باشند، تا مزاحم بزرگترها نشوند.
سردمدارانش که کاری به کار مردم ندارند، یعنی مردم را به حساب نمی آورند، برای خودشان سرمایه داری دولتی تشکیل میدهند و با مردم و با ملت، مثل توپ فوتبال بازی میکنند! ولی ما باید اقتصاد را هم مثل همه چیز، پله نردبان حق جویی و انسان دوستی، قرار دهیم و به تلاش های خدایی و مردمی بپردازیم و اگر این اقتصاد سد راهمان شد، از آن هم هجرت کنیم.
و اما عشق، اگر به خدا و مردم باشد ارزش دارد و الّا انحراف و هوس بازی است:
عشقهایی کز پی رنگی بود + عشق نبود عاقبت ننگی بود(مولانا)
به این ننگها نپرداز و این ننگها را بگذار برای ننگین ها، هوسها و عشق های آلوده به شهوت، چه به مال و چه به جاه و مقام، چه به شهرت، همه در راه سیر نزولی اجتماعی است، آدمی را در راه انحطاط قرار میدهد و نقص ایجاد می کند و شاید برای جمعی از همه بندها جدیتر است و نمی گذارد که به کارشان برسند و به راهشان، و مردان خدا آنقدر اراده دارند که این یکی را نیز زیر پا می گذارند، گوشه ای نشستن و از هجران معشوق زاری کردن و ترانه فراق خواندن و شعر جدایی سرودن، برای جامعه چه سودی دارد؟ و برای خودشان چه فایده؟ و چه گامی است در راه حقیقت مطلق، و آیا نباید از این رکود، از این سستی، از این رخوت، از این بی حالی هم هجرت کرد؟ پس چرا معطلیم؟ پس چرا این بندها را پاره نمیکنیم؟ برای آن است که هنوز باور نداریم.
و از دیگر قیدها میتوان مرامها و مسلکهای ساختگی، سازمانها و اندیشه های ارتجاعی و یا غربزدگی را نام برد، تجدد مآبی ها و خشگه مقدسی ها و از دین و مذهب دکان درست کردن ها و به کسب وجهه دینی پرداختن، تفسیر به رأیها و سلیقه خود را در بیان احکام خدا اعمال کردن ها و به ظواهر دین بیش از باطن آن توجه کردن ها، به بندگان خدا تهمت زدن و دیگران را تکفیر کردن که چنین و چنان است و اختلاف انداختن و هر روز پای عَلَمی سینه زدن و به نام دین و مذهب چه بدعت ها که رواج دادیم و اختلاف انداختیم، در قیافه مروّج مذهب اهداف غیرمسلمانها را عملی کردیم و آیا در اینجا، در این محیط رنجآور یا باید شمر بود و یزید، یا حسین(ع)؟ و یا آنکه هجرت کرد و در دیگر نقاط جهان پنهاور خدا، در راه تکامل قدم برداشت و عبادت خدا نمود، که: «فالَّذِینَ هَاجَرُوا وَأُخْرِجُوا مِنْ دِیَارِهِمْ وَأُوذُوا فِی سَبِیلِی وَقَاتَلُوا وَقُتِلُوا لَأُکَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَیِّئَاتِهِمْ....»(سوره آل عمران، آیه195)، پس آن کسانی که از وطن خود هجرت کردند و از دیار خود اخراج شدند و در راه خدا رنج کشیدند و جهاد کردند و کشته شدند، بدی های آنان را خواهیم پوشانید و به بهشت جاویدانشان خواهیم برد و این پاداشی است از طرف خدا برای آنها و نزد خدا بهترین پاداش است.
ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش
باید برون کشید از این ورطه رخت خویش(حافظ)
و باید راه خدا را در پیش گرفت و «أَینََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّه»به هر طرف که رو کنید، خدا را خواهیم یافت و مهم آن است که شما چه کاره باشید و با چه نیتی به کار بپردازید؟ و آنگاه: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أُولئِکَ یَرْجُونَ رَحْمَتَ اللَّهِ...»(سوره بقره، آیه 418)
آن کسانی که ایمان آوردند و آنها که هجرت کردند و در راه خدا جهاد نمودند، آنان امیدوار به رحمتهای خداوندی هستند و قرآن مجید چقدر برای اینان ارج قائل است و آنها را برتر و بهتر میداند.
«الَّذِینَ آمَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ بِأَمْوَالِهِمْ»(سوره توبه، آیه20)
آن کسانی که ایمان آوردند و هجرت کردند و در راه خدا با مال و جانشان جهاد نمودند، نزد خدا مقام والایی دارند و آنان پیروزمندانند.
و اگر پیامبران خدا، از محیط آلوده سرزمین شرک خویش مهاجرت نمودند، حضرت ابراهیم(ع) از میان مشرکان بت پرست بیرون رفت، حضرت موسی(ع) از میان فرعونیان خودخواه و خودبین هجرت کرد، حضرت عیسی(ع) جامعۀ آلوده به کفر خود را ترک کرد و پیامبر ما حضرت محمد(ص) از میان مشرکان مکه به مدینه هجرت فرمود.
و این هجرت ها آغاز کار بود و شروع انقلاب، نه آن که میدان کار را ترک کردن و دامن فرا چیدن، که آن هم گناهی بزرگ است، که به عنوان هجرت، صحنه کارزار را ترک کنی و یاران را تنها بگذاری، هجرت در آن هنگام است که در وطنت امکان فعالیت وجود نداشته باشد و پیمبران چنین بودند و نهضت جاویدانشان از هجرت شروع میشد، مبنای حرکت بود و سرآغاز تلاش و ماهم...
و مسلم است که از محیطهای یأس آور و بازدارنده باید هجرت کرد و گاهی هجرت از خویشتن خویش است، یا از خانواده، از جمع یاران، از قبیله و خویشاوندان، از شهر و روستا، از کشور، از جامعه و بالاخره گاهی هجرت از دنیا باید که پیشوای آزادگان حضرت حسین(ع) فرمود: «إنّی لَا أرَی المَوتَ إلاّ سَعادَةً وَ لَا الحَیاةَ مَعَ الظّالِمینَ إلاّبَرَماً» (تحف العقول، ص۳۷) من مرگ در راه خدا را جز سعادت و زندگانی با ستمکاران را جز هلاکت نمیبینم.
سخن بسیار است و این تذکری است آگاهان را، این نوشته ها هم قدمی است در آن راه و جای خوشبختی است که در این تیرگی ها جوانانمان چراغی به دست گرفته اند و نسل امروزمان آگاهانه راه پرامید اسلام عزیز را پویایند و فردا، حرکتی دیگر، کلماتی در خصوص هجرت فرا می خوانیم، باشد که مقدمه ای شود برای شناخت های عمیقتر و گام های سریعتر.
به امید آن روز که جامعه خود را با جهاد و تلاش آبادان کنیم و سعادت و عدالت و آزادی را به ایران عزیزمان ارمغان نمائیم.
والسلام علی من التبع الهدی
یزد – فضل الله صلواتی
شهریورماه سال 1356(رمضان 1397 هجری قمری)