دکتر فضل الله صلواتی از چهرههای شاخص پیشگام انقلاب، نویسنده، پژوهشگر و از نیروهای ملیمذهبی و زندانی سیاسی دوران پهلوی است که چندین سال مسئولیت کتابخانههای عمومیاصفهان را برعهده داشته است. این مسئولیت آن هم در دورانی که وضعیت کتابخانهها به شکل کنونی نبوده صلواتی را در جایگاهی قرار داده است که به نوعی معتبرترین فرد برای ترسیم تاریخ معاصر کتاب و کتابخوانی و کتابخانههای اصفهان اســت. به مــناسـبت هــفته کــتاب گفتوگویی با دکتر فضلالله صلواتی ترتیب دادیم تا از خاطرات مدیریت ایشان بر کتابخانههای عمومی اصفـــهان و هــمچـــنیـن عـــلاقـــه و فعالیتهایشان در زمینه کتاب بشنویم.
بعد از اتمام دوران مجلس پستهای کاری بسیاری از جمله ریاست کتابخانه ملی و حتی ریاست بعضی از سفارتها به من داده شد اما من ترجیح دادم معلم بمانم برای همین به اصفهان بازگشتم. ابتدا در تربیت معلم و بعد در دانشگاه کار تدریس را شروع کردم. از طرف اداره ارشاد و استانداری هم پیشنهاد انــجمن کـــتابـــخانههای عمومی اصفهان به من داده شد و به دلیل علاقه به کار در فضای کتاب، کتابخوانی و توسعه کتابخانهها دوست داشتم اقداماتی انجام دهم و این پست را قبول کردم. در هر صورت به کمک مدیر اداره ارشاد وقت جناب آقای مهندس کاظمی و دیگر عزیزان استانداری و شهرداری که در این انجمن بودند، توانستیم در سطح استان تعداد کتابها و کتابخانهها را افزایش دهیم. همچنین کتابهایی را هم برای جبههها و اوقات فراغت رزمندگان میفرستادیم و از ناشرها کتابهای زیادی میخریدیدم که در کتابخانهها توزیع کنیم. کتابهایی مانند کتاب تختفولاد مرحوم مصلح الدین مهدوی، کتاب مکارمالاثار از استاد معلم حبیبآبادی را هم چاپ کردیم.
بله. عــلاوه بـــر ایـــنــکه انـــجمن کتابخانههای عمومی اصفهان کتابهایی را چاپ میکرد. شهرداری هم کتابهایی را به بهانه گنگره بزرگداشت اصفهان که از سال 70 قرار بود در اصفهان برگزار شود چاپ کرد. کتابهایی که شخصیتها، رجال، تاریخ و جغرافیای اصفهان و تمام مسائلی که مربوط به اصفهان بود را در برمیگرفت. 25 جلد کتاب ارزشمند درباره اصفهان آن هم با تیراژ پنجهزار نسخه واقعا برای اصفهان اتفاق مهمی بود.
انتشارات «گلها» کارها را برعهده داشت و ویراستار مبرزی که کار ویراستاری کتابها را انجام میداد جناب آقای استاد حشمتالله انتخابی بودند که به خوبی مدیریت و ویراستاری کتابها را انجام میدادند.
بعضی از افرادی که در جبههها کار فرهنگی میکردند، سعی داشتند تعدادی کتاب را برای اوقات فراغت رزمندگان فراهم کنند. این کتاب خانههای کوچک را من در بستان و خرمشهر و چند جای دیگر هم دیده بودم. همه جور کتاب هم در جبهه بود، اما از داستانهای مذهبی و کتابهای شرح حال امامان معصوم(ع) بیشتر استقبال میشد. خود من هم کتابی نوشته بودم تحت عنوان اوقات فراغت رزمندگان که در اختیار رزمندگان قرار داده شده بود و برنامهای بود برای زمانهایی که رزمندگان درگیر عملیات نبودند و راهکاری برای دور شدن آنها از افسردگی بود.
در ابتدای مسئولیت آن زمان جناب آقای مهندس ملک مدنی شهردار اصفهان بودند و نهایت لطف و محبت را به امر کتاب و کتابخانه داشتند و بنده را به عنوان مشاور در امور کتابخانهها قرار دادند و با همکاری ایشان توانستیم در هر محله و در هر پارکی یک کتابخانه و یک سالن مطالعه فراهم کنیم. این مسیر تا سال 82 که تقریبا همکاری من با شهرداری رو به اتمام بود به تعداد 60 کتابخانه و نزدیک به 10فرهنگسرا رسیده بود. در سالهای فعالیت من نهایت همکاری و کوشش از طرف شهرداران اصفهان آقایان ملک مدنی، نیککار، عظیمیان و جوادی با ما در زمینه کتاب و کتابخانهها اتفاق میافتاد و در این دوره توسعه کتابخانهها با سرعت روی داد. خاطرم هست یکنفر باید به پول آن روز 32 میلیون تومان هزینه عوارض به شهرداری میداد و دوست داشت که این پول در زمینه فرهنگی صرف شود. در آن دوران آقای مهندس عظیمیان شهردار وقت اجازه داد همه آن پول را کتاب بخریم و در آن دوران مجموعههای انتخابشده بسیار معتبر و خوبی را خریدیدم.
در دورانی که ما بودیم بحث سانسور نداشتیم و کتابی که در بازار بود را میخریدیم و در اختیار کتابخانهها میگذاشتیم؛ اما بعد از ما بیسلیقگیهایی انجام میشد و مثلا خاطرم هست کتاب «شوهر آهو خانم» کنار گذاشته شده بود یا بعضی کتابهای آیت الله منتظری یا دکتر شریعتی و برخی کتابهای مهندس بازرگان را با کجفهمیو بدسلیقگی کنار گذاشته و حتی برای خمیر شدن فرستاده بودند. متأسفانه بعد از سال 82 دوستان دیگری که در شهرداری فعالیت میکردند، کتابهایی را که از منظرشان مخالف خطومشی سیاسیشان بود از کتابخانهها خارج کردند.
یادم میآید در دورانی مردم ساعت 7 صبح جلوی کتابخانهها صف میبستند تا زودتر صندلی ها را برای نشستن بگیرند. از این افراد عدهای درس میخواندند اما بیشتر افراد کتاب امانت میگرفتند و مشغول مطالعه میشدند. این اتفاق تا جایی انعکاس پیدا کرد که در خطبههای نماز جمعه آیتالله طاهری امام جمعه وقت اصفهان اظهار افتخار کرده بود که خوشحالم در شهری هستم که این مقدار علاقهمند به کتاب وجود دارد.
من روحانیزاده بودم و پدرم مرحوم آیتالله صلواتی کتابخانه پرباری در خانه داشتند.از همان بچگی پدر کتابهایی را در اختیار من میگذاشتند و بودن در این فضا باعث شده بود به کتاب و کتابخوانی علاقه پیدا کنم.خودم هم در دوران دبیرستان کتابخانه کوچکی در حدود سیصد چهارصد کتاب داشتم و حتی مهری درست کرده بودم و روی کتابها میزدم. در بین کتابها دیوان اشعار، خاطرات و رمان هم بود. اگرچه کتابهای خاطرات را بیشتر از رمان دوست داشتم. در تمام این سالها کتابهای بسیار خوبی را جمع آوری کردم. از این بین قرار است نزدیک سیهزار کتاب را وقف کتابخانه آیتالله مظاهری کنم که در خیابان حافظ در حال ساخت است. به طور کلی بیشتر وقتم با مطالعه میگذرد و هیچ چیزی نمیتواند جایگزین آن شود. مطالعه و نوشتن دو کاری است که بیشترین زمان را به آن اختصاص میدهم.
در آن دوران کتابهای سیاسی و انقلابی که میخواندم اکثرا مضامین مبارزه با ظلم داشتند یا کتابهایی که از دوران مرحوم دکتر مصدق درباره نفت نوشته میشد. مثلا مرحوم آیتالله زندکرمانی کتابی درباره نفت نوشته بودند و این کتاب در زمره کتابهای سیاسی آن دوران بود که میخواندم و بعد کتابهایی که درباره 28 مرداد،دکتر مصدق،جبهه ملی نوشته میشد ما را در جریان مبارزه قرار میداد. آن موقع بهترین کتابهای زمان کتابهای مهندس بازرگان بود. خاطرم هست من دکهای باز کرده بودم و کتابهای انقلابی را میفروختم و استادی به نام آقای خراسانی داشتیم. یک روز از من پرسید چه کتابهایی در اصفهان فروش دارد. گفتم کتابهای مهندس بازرگان. گفت میدانی اگر مهندس بازرگان نخستوزیر شود، کسی دیگر کتابهایش را نمیخرد. گفتم فکر کنم مردم محتوا را میخواهند. بعد شاهد بودم وقتی نخستوزیر شد، کسی دیگر کتابهای مهندس بازرگان را نمیخرید. بعد از این دوران کتابهای دکتر شریعتی بسیار تأثیرگذار بودند و بر نسل ما و خود من اثر خوبی داشت. بعد از این دوران هم کتابهای آقای مطهری بیش از دیگر کتابها خوانده میشد و همهجا بحثش بود.
بله. خود من تمام رمان تند چپ یا اگزیستانسیالیستی را میخواندم. کتابهای سارتر، کتابهای کامو. رمانهای ویکتور هوگو، تولستوی، شکسپیر. همه را میخواندم و حاشیهنویسی میکردم و بسیاری از اینها را ساواکیها با خودشان میبردند. چون جنبه سیاسی هم نداشتند بیشتر این کتابها را خمیر میکردند.
بله. وانت میگرفتند و کتابها را برای خمیر میفرستادند. یادم هست سال 53 تازه از زندان بیرون آمده بودم و قرار بود برای تبعید به یزد بروم. به ساواک گفتم کتابهایم را پس بدهند. گفتند بیا ببر. یک روز توی ساواک یک کارتن به من نشان دادند و گفتند کتابهایت را ببر. کارتن را گذاشتم پشت یک تاکسی و به انتشارات مهرقائم جناب آقای نکوئی در چهارباغ پایین سپردم. همانطور که کارتن را زمین گذاشتیم و باز کردم دیدم اصلا کتابهای من نیست. کتابهای سیاسی بود که به من داده بودند. همان جا کارتن را گذاشتیم و مردم سراغ کتابها آمدند و کتابها را برداشتند. بعضیها پولی میدادند و بعضی را همینطور میدادیم ببرند.
اولین کتابم را با عنوان «سخن عاشورا» در سال 1347 نوشتم. خاطرم هست استقبال خوبی از این کتاب شد و بعدا خدمت آیتالله طالقانی تقدیم کردم و ایشان خیلی تعریف کردند. کتاب به علل حرکت امام حسین میپرداخت و تا آن زمان کتابی انقلابی درباره عاشورا نوشته نشده بود.همان موقع فرهنگ و هنر وقت کتاب را توقیف کرد و بعد از آن مجاهدین و دیگران با عنوان «سلام بر عاشورا» شاید بیش از پانصد هزار نسخه از کتاب را منتشرکردند.
بعد از کتاب «سیاهکاریهای بنیامیه» که تا به حال چهار بار تجدید چاپ شده است، در حال حاضر مشغول نگارش «ریاکاریهای بنی عباس» هستم که احتمالا چهار یا پنج جلد خواهد شد و تاکنون بیش از سه هزار صفحه از آن را نوشتهام.
بله تقریبا سعی میکنم به روز مطالعه کنم. کتابهایی که در زمینه نواندیشی دینی چاپ میشود را به خوبی میخوانم و حتی جوابیه و یادداشت روی آنها مینویسم. کتابهایی که نگاه تازهای به وطن، دین و کشور در خود دارند را مطالعه میکنم و سعی میکنم بدون جانبداری تمام نقطهنظرات را بخوانم.البته این به معنای پذیرش همه نقطه نظرات نیست و بسیار پیش آمده که روی نظرات نواندیشان نقد بنویسم.
من هفته کتاب را به تمام فعالان عرصه کتابشناسها، کتابخوانها و کتابدارها تبریک میگویم و امیدوارم روز به روز موفق باشند. نکته پایانی هم شایسته است در این روزها که مصادف با سالگرد رحلت علامه بزرگوار محمدتقی جعفری است عنوان کنم که ایشان کتابخانه عظیم خودشان را وقف کردند و من از سال 48 که با ایشان نسبت فامیلی پیدا کردم با کتابخانه ایشان در ارتباط بودم و از کتابهای ایشان که در نوع خودش کمنظیر بود استفاده میکردم. به طور کلی ایشان برای من در امر نوشتن و مطالعه الگو بودند؛ گرچه ایشان علامه بودند و من شاگرد کوچک.