زندگی نامه، مصاحبه ها، مقالات، دکتر فضل الله صلواتی

تصاویر، دست نوشته ها، زندگی نامه، مصاحبه ها، مقالات و...

زندگی نامه، مصاحبه ها، مقالات، دکتر فضل الله صلواتی

تصاویر، دست نوشته ها، زندگی نامه، مصاحبه ها، مقالات و...

شعر «مادرم»

          مادرم            


چرا ای مادرم، ای جان شیرینم،

به پشت میله های سرد این زندان

بسان ابر میگریی؟

و برفرزند در بندت نظر داری؟

چرا اندوهگین هستی؟

چرا افسرده و رنجور و محزونی؟

چرا بر میله ها چسبیده ای، مادر؟

مگر این سرد آهن ها،

روا سازند حاجت را؟

که همچون قلب اربابان خود سردند و خاموشند.

وحتی جانشکاف و سهمگین هستند.

چه مردان خدایی را که می بینم،

که در این دخمۀ تاریک

در این سلول وحشتناک و رنج آور

همه محصور و محبوسند.

ببین، این میله ها

سردند و بی روحند.


* * * * * *


ندارد ناله هایت

در دل این میله ها، مادر، اثر، هرگز.

تو این قفل بزرگ وحشت افزا را تماشاکن.

ببین، این قفل صدها چون منی را پشت سر دارد.

نه مثل من، که برتر، پاک و با تقوا و دانشمند،

با ایمان و همچون کوه پا برجا،

و سدّی در ره سیل جنایتها،

بلی، این قفل، اسراری نهان دارد.

خوشا روزی که با دست خدا مردان،

شکسته گردد و مرغان زیبا را رها سازد

قفس ها بشکند

اجرا شود حکم خداوندی


* * * * * *


مبادا مادرم

ای جان من، ای مهربان مادر.

از این نامردمان،

مردان جنگلها،

که از مردی فقط راضی به عنوانند

یاری جویی و هرگز کمک خواهی.

نمی خواهم که با آن مادران دیگر و

آن خواهران مهربان، هر روز

در سرما و در گرما

و اندر آفتاب گرم تابستان

ویا در برف و در باران

کنار این خیابان آیی و

در پشت این زندان

نشینی بر زمین

یا روی پای خسته ات

از صبح تا هنگام شب

این پا و آن پا ایستی

و از هر ناکس نامرد، احوال مرا پرسی

نگهبانت دهد دشنام.

وَ با نفرت، وَ با خفت

برانندت زدر،  هر روز

میا مادر،

میا اینجا،

نمی خواهم که رنج من به غمهایت بیفزاید.


* * * * * *

مبادا، مادرم

گریان شوی

نالان شوی، نزد حرامی­ها

و شیون­ها برآری ،  نزد دشمن ها

که از اندوه من و رنج تو و درد خلایق

شاد می­گردند

همه خوشحال و شادان از غم مردم

مبادا التماس ظالمان گویی

مکن درخواست ازآنها

که آنان سخت بد اندیشه و تاریک و بدخواهند.

و دلهاشان بود از سنگ خاراتر

ندارد ناله های مادران بینوا

و همسر و فرزندهای بیگناهان

در دل آنها اثر دیگر

غم و رنج جوانان وطن

بر کفر و بر خشم و شقاوتها بیفزاید.

*****

عزیزم، مادرم

آیا شنیدستی

که اندر کربلا ظالم چه ها می کرد؟

نه رحمی، نه خداوندی؟

نه وجدانی، نه انسانیتی

نه از مردی و از مردانگی یادی

مگر فرزند تو مادر

از آن مردان پاک حق، بود بهتر؟

عزیزش بیشتر داری؟

مسلم، این نخواهد بود.

برای دشمن حق

پول، شهوت، زور، معیار است.

تملق، چاپلوسی اصل هر کار است.

ولی از بهر ما "حق"

آنکه عالی تر ز عالی هاست

ایمان و هدف باشد.

******

مبادا مادرم، کفران کنی لطف خدایی را

مبادا کم کنی از شکرهای خود

مبادا اجر خود را کم کنی مادر

مبادا صبر تو شیطان برد مادر

و از غیر خدا یاری بخواهی و مدد کاری،

و از جز او کمک خواهی.

تو باید فخر بر عالم کنی

شادان شوی از اینکه فرزندت

فدای راه حق گردد

و در راه حقیقت­ها شود قربان.

 

مگر مادر نمی دانی؟

که مرگ و زندگی دست چه کس باشد؟

نمی دانی که عمر هرکسی ثابت

و مرگش نیز معلوم است؟

مگر صدها جوان و پیر

هر روز نمی میرند؟

تهاجمها، تصادفها بلاها دردها

این جنگهای خانمانسوز و بشر نابود گردان را نمی بینی.

که صد ها و هزاران چون منی را

طعمه مرگ و فنا سازد؟

نمی خواهی تو ای مادر،

به جای مرگ خفت بار و ننگ آور

به جای مرگ در بستر

که فرزندت شهید راه حق گردد؟

شهید راه انسانها،

شهید راه پاکیها،

شهید پاکبازیها شود

جاوید ماند،

زنده گردد تا ابد

در این جهان و در دل تاریخ،

در پیش خدا،

در عالم معنی،

ورای عالم پیدا

بماند جاودان،

روزی خورد

اندر بهشت و نزد مردان خدا

نزد پیمبرها، امامان وَ

فداکاران راه دین و راه یزدان،

جاودان ماند؟

******

تو ای مادر

در آن هنگام شیرینی

که با حق کرده ای خلوت،

در آن ساعت

که رو سوی خدا و دستهای پاک تو بالاست

در آن لحظه که بر سجاده پاکیزه ات بنشسته و

اندر نماز و در دعا هستی

 درآن هنگام از او

آزادی فرزندهای پاک­بازت را تقاضاکن

جوانان مبارز را

و آن پاکیزه جانان، قهرمانان، نیکمردان، حق پرستان خدا جو را

دعا کن مادرم

از بهر آزادی ایران عزیز ما

و آزادی از این زندان که در آنیم

تو مادر، دست حق بفشار

و تنها روی پای او بزن

آن بوسه های اشک آگین را.

*****

مخور غم، مادرم

نالان مشو،

شیون مکن،

شادان و سرخوش باش،

شادی کن

برای صبح پیروزی که نزدیک است.

بدان سانی که حق فرمود در قرآن

زمین را ما از آن نیک مردان کرده و

اندر زمینشان جانشینی هاست.

جاویدند،

پیروزند،

به امید چنین روزی

به امید چنین روزی ....

زندان شهربانی اصفهان - دیماه سال: 1350

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.